نامه فریبا کمال آبادی در شرح رنج های جامعه بهایی های ایرانی
جان شیرین من ، فرشته ی کوچکم
وقتی به تو و آمدنت به دنیایمان می اندیشم، چنان عواطف و احساسات افسار می گسلد، می جوشد و به فوران می آید که هرگز توان توصیف آن را ندارم. عشق می جوشد و مفری برای بروز و تعینش می یابد. گاهی به صورت دعا برای سلامتیت از اعماق قلب و لسانم جاری می شود، گاهی به صورت کلماتی خطاب به اطرافیانم ظاهر می گردد که از روزشمار آمدنت برایشان می گویم و زمانی نیز خود را به صورت حلقه های نخ در می آورد که دست بر گردن میل بافتنی افکنده او را تنگ در آغوش گرفته و سرانجام به صورت لباسی و یا پتویی برایت شکل می گیرد. با همه ی این ها عطش دیدن و بوییدنت آرام نمی گیرد و هل من مزید می گوید.