نامه شماره 2
این نامه را یک دانش آموز بهائی در یکی از شهرهای شمال ایران نوشته است :
نامه ای به یک دوست
یک روز در زنگ آخر قرار بود بچه های مدرسه به نماز بروند و من هم چون بهائی هستم نرفتم. یکی از دوستانم از من پرسید: تو چرا برای نماز جماعت نمی آیی؟ من هم گفتم چون دین من اسلام نیست. گفت: پس چه دینی داری؟ گفتم: که من بهائی هستم. آخر زنگ هم با معلم هنرمان(درس) داشتیم. آن پسر به معلم هنر گفت: آقا بهائی یعنی چه؟ معلم جواب داد: بهائی یک فرقه سیاسی است که بر روی خودشان برچسب دین زده اند و آن ها از بد هم بدترند.
من هم با آرامش نزد معلّم رفتم و گفتم: شما این اطّلاعات را از کجا به دست آورده اید؟ او هم پاسخ(داد) در بیرون کتاب زیاد است حالا شما چه سوالی داری؟ من گفتم که بهائی هستم. او هم پس از مدّتی (گفت) آفرین که چه قدر شجاع هستی گفت: خوب شما باید تحقیق کنی مثلاً در کتاب سایه شوم و سایه روشن بهائیت ، کلاً واقعیت را گفته اند. دوباره گفتم: چرا شما از خود بهائی ها سوال نمی کنی و از دشمنانشان می پرسید؟و بعد از کمی گفت و گوی های بیهوده خداحافظی کرد و رفت.
جلسه ی بعد که با معلّم هنر(درس) داشتیم یکی از بچّه ها اطلاعاتی از یکی از خوشنویسان خواست؟ معلم بعد از مقداری توضیح گفت: این معلّم در زمان شاه یعنی همان طاغوت زندگی می کرد. سپس افزود در آن زمان دولت ایران را بهائیان و آمریکائیان در دست داشتند و نیم نگاهی به من انداخت. سپس نزدیکم آمد و گفت: من منظوری نداشتم ولی باید حقیقت را پذیرفت. من هم گفتم : در دیانت ما دخالت در سیاست حرام است و ما این کار را نمی کنیم. او هم گفت: درست است که در دیانت شما چنین است ولی کسی عمل نمی کند. من گفتم : شما ده نفر بهائی را در دولت شاه نام ببر. او هم گفت: آقای هویدا. گفتم: ایشان که اصلاً بهائی نبود و یکی از اقوام او بهائی بود که او هم طرد شد. او هم گفت: نه، ایشان بهائی بود و من گفتم: خوب شما 9 نفر دیگر نام ببر و بهانه آورد که حالا حضور ذهن ندار م . در بین صحبت هایش این جمله را هی تکرار می کرد که وقتی بزرگ شدی برو تحقیق کن. سپس گفت: اصلاً من می توانم ثابت کنم که دین شما حقیقی نیست، سپس افزود شما کتاب خاطرات سفیر روس را خوانده ای؟ (در میان صحبت هایش همش می گفت ما روس و انگلیس را قبول نداریم) من هم گفتم: نه گفت: پس بخوان چون سفیر روس گفته که بهائی را ما خودمان به وجود آورده ایم. من هم گفتم: شما که می گویی ما سفیر روس را قبول نداریم (سفیر روس) چگونه تا او گفت: ما بهائی را به وجود آورده ایم شما باور کردید و حرفش را قبول کردید؟ او هم باز گفت ما قبول نداریم بهانه آورد. دوباره گفت: بهائیان جاسوس روس و انگلیس و آمریکا هستند. من هم گفتم چه طور ممکن است یک گروه هم جاسوس انگلیس باشد و هم آمریکا و هم روس. تازه این سه کشور دشمن همدیگر هم هستند و معلّم سکوت کرد. سپس گفت: راستی ببخشید شما جزء کدام دسته و گروه بهائیان هستید. من هم گفتم: بهائی یکی است و شاخه شاخه نشده است. معلم گفت: چرا اتفاقاً میان این گروه ها جنگ های خونین نیز در گرفته و من هم رد کردم و گفتم که سخن شما اشتباه است و معلّم گفت: ای بابا اصلاً اطلاعات من بیشتر از اطلاعات شماست. من هم گفتم ولی اطلاعات شما غلط است و زنگ خورد. در این کلاس فقط در مورد بهائیت صحبت شد و در مورد هنر هیچ بحث و یا گفتگویی نشد.
این نامه را یک دانش آموز بهائی در یکی از شهرهای شمال ایران نوشته است :
نامه ای به یک دوست
یک روز در زنگ آخر قرار بود بچه های مدرسه به نماز بروند و من هم چون بهائی هستم نرفتم. یکی از دوستانم از من پرسید: تو چرا برای نماز جماعت نمی آیی؟ من هم گفتم چون دین من اسلام نیست. گفت: پس چه دینی داری؟ گفتم: که من بهائی هستم. آخر زنگ هم با معلم هنرمان(درس) داشتیم. آن پسر به معلم هنر گفت: آقا بهائی یعنی چه؟ معلم جواب داد: بهائی یک فرقه سیاسی است که بر روی خودشان برچسب دین زده اند و آن ها از بد هم بدترند.
من هم با آرامش نزد معلّم رفتم و گفتم: شما این اطّلاعات را از کجا به دست آورده اید؟ او هم پاسخ(داد) در بیرون کتاب زیاد است حالا شما چه سوالی داری؟ من گفتم که بهائی هستم. او هم پس از مدّتی (گفت) آفرین که چه قدر شجاع هستی گفت: خوب شما باید تحقیق کنی مثلاً در کتاب سایه شوم و سایه روشن بهائیت ، کلاً واقعیت را گفته اند. دوباره گفتم: چرا شما از خود بهائی ها سوال نمی کنی و از دشمنانشان می پرسید؟و بعد از کمی گفت و گوی های بیهوده خداحافظی کرد و رفت.
جلسه ی بعد که با معلّم هنر(درس) داشتیم یکی از بچّه ها اطلاعاتی از یکی از خوشنویسان خواست؟ معلم بعد از مقداری توضیح گفت: این معلّم در زمان شاه یعنی همان طاغوت زندگی می کرد. سپس افزود در آن زمان دولت ایران را بهائیان و آمریکائیان در دست داشتند و نیم نگاهی به من انداخت. سپس نزدیکم آمد و گفت: من منظوری نداشتم ولی باید حقیقت را پذیرفت. من هم گفتم : در دیانت ما دخالت در سیاست حرام است و ما این کار را نمی کنیم. او هم گفت: درست است که در دیانت شما چنین است ولی کسی عمل نمی کند. من گفتم : شما ده نفر بهائی را در دولت شاه نام ببر. او هم گفت: آقای هویدا. گفتم: ایشان که اصلاً بهائی نبود و یکی از اقوام او بهائی بود که او هم طرد شد. او هم گفت: نه، ایشان بهائی بود و من گفتم: خوب شما 9 نفر دیگر نام ببر و بهانه آورد که حالا حضور ذهن ندار م . در بین صحبت هایش این جمله را هی تکرار می کرد که وقتی بزرگ شدی برو تحقیق کن. سپس گفت: اصلاً من می توانم ثابت کنم که دین شما حقیقی نیست، سپس افزود شما کتاب خاطرات سفیر روس را خوانده ای؟ (در میان صحبت هایش همش می گفت ما روس و انگلیس را قبول نداریم) من هم گفتم: نه گفت: پس بخوان چون سفیر روس گفته که بهائی را ما خودمان به وجود آورده ایم. من هم گفتم: شما که می گویی ما سفیر روس را قبول نداریم (سفیر روس) چگونه تا او گفت: ما بهائی را به وجود آورده ایم شما باور کردید و حرفش را قبول کردید؟ او هم باز گفت ما قبول نداریم بهانه آورد. دوباره گفت: بهائیان جاسوس روس و انگلیس و آمریکا هستند. من هم گفتم چه طور ممکن است یک گروه هم جاسوس انگلیس باشد و هم آمریکا و هم روس. تازه این سه کشور دشمن همدیگر هم هستند و معلّم سکوت کرد. سپس گفت: راستی ببخشید شما جزء کدام دسته و گروه بهائیان هستید. من هم گفتم: بهائی یکی است و شاخه شاخه نشده است. معلم گفت: چرا اتفاقاً میان این گروه ها جنگ های خونین نیز در گرفته و من هم رد کردم و گفتم که سخن شما اشتباه است و معلّم گفت: ای بابا اصلاً اطلاعات من بیشتر از اطلاعات شماست. من هم گفتم ولی اطلاعات شما غلط است و زنگ خورد. در این کلاس فقط در مورد بهائیت صحبت شد و در مورد هنر هیچ بحث و یا گفتگویی نشد.