بهائی ستیزی و اتهام بهائیان به جاسوسی (۱)
ترفند «دیگر پردازی»
نادر سعیدی
استاد جامعه شناسی دانشگاه کارلتون، مینه سوتا
چندی است که اندیشه آزادی و دمکراسی و احترام به حقوق بشر در میان نویسندگان و روشنفکران ایرانی گامی بلند در جهت شجاعت و خودآگاهی برداشته است. روشنفکر در تحلیل نهایی کسی است که خودش بیندیشد و بر اساس خرد و بررسی واقعیتها به تحلیل جامعه پرداخته و دروغهای متداول فرهنگی را مورد سوال و کنکاش قرار دهد. نتیجه چنین اندیشه ای روشن ساختن تاریکیهای ذهنی وتبعید دیوهای انسان ستیزاز تاریک خانه های فرهنگ اجتماعی یعنی تبدیل ناخودآگاه به خودآگاهی است. این حرکت چیزی جز بت شکنی و بازگشت انسان و انسانیت به خانه خویش نیست.
به همین دلیل است که علامت شاخص روشنفکر راستین دفاع از حقوق اقلیتهایی است که در تاریخ آن جامعه اماج نه تنها ظلم و تبعیض بوده اند بلکه فرهنگ انسان زدا نیز با بهانه ها و دلیل تراشی های گوناگون به مسخ حقیقت و توجیه ستم بر ان اقلیتها پرداخته است. رسالت اندیشمندی که حاضر نیست حرکت رهایی بخش اندیشه ازادش را در معبد زور و زر قربانی نماید این است که این دروغهای شایع فرهنگی را مورد سوال قرار دهد و به ایجاد فرهنگی معطوف به برابری حقوق همگان و آزادی عقیده و اندیشه کمک نماید. بعنوان مثال روشنفکر کسی بود که در زمانی که برده داری بر اساس هزار دروغ نژادپرستانه مورد قبول عامه مردم بود و رهبران دینی هم برده داری را قانونی ازلی و اراده تغییر ناپذیر الهی معرفی می کردند از حق آزادی همگان بعنوان حقوق انفکاک ناپذیر بشر دفاع می نمود و ورشکستگی و پوشالی بودن ان عقاید ارتجاعی را نمایان می ساخت. این است که روشنفکربودن نیازمند استقلال فکری انصاف شجاعت و انقطاع است.
هر فرهنگی بگونه ای وسواسی در مورد یک اقلیت بخصوص دست به دروغ پردازی و افترا و تخیل میزند و خود را بر اساس تضاد با ان اقلیت تعریف می کند. در نظامهای نژادپرست این اقلیت نژادی مظلوم است که بعنوان "دیگر" ان جامعه و فرهنگ تعریف می شود و هرچه که در ان جامعه پلید و نفرت انگیز تلقی می شود به ان گروه نسبت داده می شود و در عین حال برای اینکه دروغ بودن این تصویر واژگون برای مردم روشن نشود هر گونه ارتباط نزدیک با ان گروه ستمدیده ممنوع و منفی تلقی میگردد وان گروه نجس و ناپاک و آلوده قلمداد می شود. در فرهنگ ایران این گروه "دیگر" بیش از هر گروهی اقلیت بهائی بوده است. در نتیجه نه تنها این گروه بطور منظم در صد و هفتاد سال گذشته مورد تبعیض و کشتار قرار گرفتند بلکه بعلاوه دستگاههای سنت پرست فرهنگی نیز با هزار توهین و دشنام به توجیه این ستم پرداختند. این وسواس و تاریکی ذهنی و فکری تا بدان حد شدید بود که حتی برخی از نویسندگان و تحصیلکرده های ایرانی نیز علیرغم برخی بت شکنیهایشان در مورد فرهنگ بهائی ستیزی به تکرار همان دروغهای ارتجاعی مشغول بودند یا لااقل در مورد این سادیسم فرهنگی که بنام خدا و حقیقت به انسان زدایی و انسان کشی می پرداخت و می پردازد سکوت می گزیدند.
اما خوشبختانه در دوسال گذشته موج روشنفکری ایرانی جهشی بزرگ یافته و بسیاری از نویسندگان ایرانی علاوه بر کنکاش در مورد جوانب گوناگون فرهنگ و جامعه ایرانی به شکستن بزرگترین تابوی فرهنگی ما یعنی سکوت در باره واژه "بهائی" پرداخته اند وبا شهامت تحسین بر انگیزی این نقطه کور ناخودآگاه فرهنگی را نیز مورد بررسی قرار دادند و ستم و اجحاف بر بهائیان ایرانی را محکوم نمودند. بر این رادمردان و رادزنان رشید و پیشاهنگ ایرانی درود می فرستم. این روند مایه شادمانی هر ایران دوستی است چراکه نه تنها یک نوع بخصوص ستم و بیداد را در فرهنگ ما محکوم می نماید بلکه بعلاوه طلیعه ایست از اینکه اندیشه آزادی و حقوق بشر از حالت شعاری ناخودآگاه و انتزاعی خارج شده و در جهت واقعی شدن و خودآگاهی و انضمامی گشتن حرکت میکند. شکستن این تابو طلیعه تولد انسان در نظام فرهنگی و قانونی ایران است.
هر فرهنگ گروه "دیگر" را براساس عقده ها و حساسیت های خودش تعریف می کند. در گذشته دو دسته از این عقده ها در فرهنگ قرن نوزدهم ایران رواج و قدرت بسیار داشتند. یکی عقده های جنسی و دیگر عقده های مذهبی. طبیعی است که در فرهنگ بهائی ستیزی گذشته همواره بهائیان بر اساس این دو نوع افترا و مکانیزم فرافکنی روانی مورد توهین و مسخ و دشنام فرار بگیرند. پرتاب خیالی عقده های جنسی به بهائیان ترفند کارایی در دست سنت پرستان بوده است. این تخیل بیمارگونه جنسی در مورد نام بهائی تا به حدی در تارو پود ناخودآگاه برخی از ایرانیان رسوخ داشته است که هنوز هم در قرن بیست و یکم شماری از مردم به ان باور دارند. مسئله دردناک فقط این نیست که این تخیلات جنسی بهائی ستیزان همگی دروغ و عکس حقیقت است. دردناک تراز ان این است که رواج این باورها حکایت از این واقعیت می کند که تا چه حد امتناع از اندیشیدن و گریز از آزادی و خودکشی انسانیت در جامعه ما رواج داشته است. اتهاماتی نظیر اینکه بهائیان در جلساتشان چراغ خاموش می کنند و هر کس باهرکس آمیزش جنسی می یابد یا اینکه بهائیان مسلمانان کنجکاو در مورد آئین بهائی را به این نوع جلسات برای اغوا و فریفتن ایشان می برند (که با اتهام سنیان حاکم نسبت به شیعیان اسماعیلی برای منفور جلوه دادن آنها در میان مردم شباهتی عجیب دارد) دو نوع عملکرد اجتماعی داشت. از طرفی مردم را از بهائیان بیمناک و متنفر می کرد و از طرف دیگر جذابیت و خلاقیت فرهنگ سنت شکن بهائی را پنهان می ساخت. پس علت جذابیت مردم به آئین جدید خلاقیت جهان بینی بهائی و انطبلق ان با تولد انسان نیست بلکه اغوای جنسی و یا ریختن دوایی در چایی مجلس بهائی است که آدمها را می فریبد و انان را ناخودآگاه بهائی می کند. یا هنوز هم هستند ایرانیانی که فکر می کنند در میان بهائیان برادر و خواهر با هم ازدواج میکنند. این در موقعی است که بهائیان در همه جای ایران و در هر محله ای بوده و می باشند و مردم هم آنها را میشناسند و آنها را می بینند. شاید نگاه می کنند ولی نمی بینند.
دسته دیگر از عقده ها و حساسیت های فرهنگی ما به مسئله مذهب و خداپرستی مربوط می شود. منطق و جهان بینی ارتداد شاید مخوف ترین و عقب افتاده ترین شکل انسان کشی و انسان زدایی است یعنی فرهنگی است که اندیشیدن را جرم نابخشودنی قلمداد میکند وقبول یک دین را به این معنا می گیرد که از ان به بعد ان فرد حق اندیشیدن ندارد و با ایمان به یک دین باید انسانیت خود را طرد و سلب نماید و نه تنها خودش از اندیشیدن احتراز کند بلکه با دشنام و کشتار دیگران را هم از اندیشیدن ممنوع سازد. آدمی به اندیشیدنش ادم است و فرهنگ ارتداد یعنی تقلیل انسانها به درندگان ارض. به همین ترتیب این فکر که دگر اندیشیدن خصوصا دگراندیشی مذهبی جنایت و جنگ با خداست و این احساس که وجود دگر اندیش مذهبی لطمه و توهین و تعدی به ناموس فرد متدین است ودر نتیجه باید با شدت و غلظت این آلودگی را طرد نماید زمینه احساسی بسیاری از مقلدان مذهبی ما بوده و می باشد. جای تعجب نیست که رهبران ارتجاع برای منفور ساختن بهائیان در میان مردم به تکرار این دروغ بپردازند که بهائیان منکر حقانیت آئین اسلام هستند و به توحید و خداپرستتی عقیده ندارند بلکه بهاءالله را خدا می دانند. حقیقت این است که بهائیان البته آئین اسلام را آئینی الهی می دانند وبه ان احترام میگذارند. اما براین باورند که قوانین اسلام برای دوران گذشته قابل اجرا بوده است و در مرحله خود به تمدن و پیشرفت بشر کمک کرده است اما ان قوانین دیگر برای نیازها و ویژگیهای جهان امروز مناسب نیست همانطور که دستورات آئین بهائی نیز صرفا برای زمان محدودی قابل اجراست و در مراحل بعدی پیشرفت انسان اعتباری نخواهد داشت.
در این میان این تهمت که باب و بهاءالله ادعای خدایی کرده اند و بهائیان انان را خدا می دانند بیش از هر اتهامی توسط سنت پرستان تکرار می گشت. البته در زمان حیات بهاءالله نیز این اعتراض توسط مرتجعان تکرار می گشت و به همین جهت بهاءالله در نوشته خود خطاب به یکی از این مرتجعان یعنی آقا نجفی توضیح می دهد که " این عبد و این مظلوم شرم دارد خودرا به هستی و وجود نسبت دهد تا چه رسد به مراتب فوق ان" و در نوشته هایش مکررا توضیح می دهد که معنای عباراتی در آثار ایشان که از خدایی هر یک از پیامبران خدا سخن گفته شده این نیست که این پیامبران خدا هستند بلکه بیان یک نکته عمیق عرفانی است یعنی آنکه خدای واحد مافوق درک انسان است و زبان بشر فقط صفات بشری و مخلوق را ارائه می کند و نمی تواند خدای راستین را توصیف کند چرا که همه انسانها و حتی همه پیامبران ازجمله باب و بهاءالله در مقابل ان حقیقت مطلق متعالی نیستی محضند. پس به این دلیل خدایی که مردم در ذهنشان با صفات و توصیف مشخص تعریف می کنند خدای راستین نیست بلکه یک تصور ذهنی است. در نتیجه بهاءالله در سطح عرفانی و فلسفی دقیقی بیان داشت که تعاریف انسانها از خدا ربطی به خدای راستین ندارد بلکه در اوج خود این تصاویر ذهنی آدمیان اشاره به "تجلیات" و "مظاهر" خدای راستین در عالم مخلوق دارد. به این علت است که از نظر بهاءالله آنچه که مردم به عنوان خدا در ذهنشان توصیف می کنند به مظاهر و تجلیات خدا مربوط می شود و در واقع در اوج خود توصیف همه پیامبران (و نه فقط باب یا بهاءالله) به عنوان بزرگترین مظهر و تجلی خدا در دنیا می باشد. اما گفتن این مطلب به عکس دروغ پردازی سنت پرستان بیان تنزیه خداست و اینکه بهاءالله و همه پیامبران در مقابل خدای راستین نابود محض هستند. در واقع آئین بهائی تنها آئینی است که اندیشه استعلای خدای واحد را منظما مطرح می کند و از تصورات قشری در مورد خداوند که خود نوعی بت پرستی خفیف است فراتر می رود و نشان می دهد که آنچه که در ذهن و زبان مردم بعنوان خدا توصیف شده است تنها توصیف تجلیات خدا در دنیاست و نه حقیقت و ذات خدا. این اندیشه اندیشه راستین تنزیه و تعالی خداست ونه اینکه بهائیان پیامبران را خدا بدانند. اما مرتجعان قشری چند عبارت در نوشته های بهائی را که بر این نکته لطیف دقیق دلالت می کند بر اساس مفاهیم سطحی خود مورد سوء تعبیر قرار می دهند و بهائیان را به نداشتن اعتقاد به خدا متهم می سازند. بیش از صد سال است که این دروغ را گفته و می گویند و در عین حال با ممنوع ساختن چاپ و انتشار نوشته های بهائی در ایران مانع می شوند که مردم حقیقت این مطلب را بفهمند و تنها با تکرار این عبارات و مسخ معنای ان در روزنامه ها و منابر و کتابها و کنفرانسها امید دارند که مقلدان خود را از اندیشیدن و تفاهم و انسانیت دور دارند.
اما اگرچه درایران قرن نوزدهم بخاطر نوع عقده ها و حساسیتهای فرهنگی ان زمان بهائیان بعنوان "دیگر" فرهنگی از طریق افتراهای جنسی و مذهبی مورد تحریف و مسخ قرار می گرفتند اما در قرن بیستم و بیست و یکم حساسیت و وسواس فرهنگی جامعه ما بیش از هر چیز شکلی سیاسی به خود گرفته است به این معنی که اکنون مبنای اصلی برای تعریف "دیگر فرهنگی" خارجی جلوه دادن و جاسوس خارجیها بودن و ساخته روس و انگلیس و صهیونیزم بودن شده است. تردیدی نیست که فرهنگ ایرانی تا حدی شعار "کار انگلیسیهاست" را تا به حدی مورد اغراق و کلی بافی کرده است که هر گروه ایرانی گروه مخالف خود را جاسوس انگلیسیها می داند. رژیم فعلی ایران همه دگر اندیشان را به جاسوس بودن متهم می کند و تقریبا همه مخالفان انقلاب مطمئن هستند که انقلاب اسلامی ایران توطئۀ انگلیسیها بود تا جلوی پیشرفت ایران را بگیرند. اندیشه توطئه بعنوان عامل اصلی بررسی تاریخی در واقع بشکل بیماری دسته جمعی در فرهنگ ما در آمده است و البته به همین دلیل است که ما هیچوقت مسئولیتی برای چگونگی مسیر تاریخمان را قبول نمی کنیم و خود را صرفا بازیچه ای پذیرا در برابر نیروهای خارجی تصور می کنیم. البته شک نیست که بسیاری از گروههای خارجی در تاریخ ایران به استعمار و استثمار کشورمان پرداختند و تا انجا که توانستند به توطئه و دسیسه علیه پیشرفت ان اقدام نمودند. ولی این به ان معنا نیست که همه چیز کار انگلیسیهاست و هر ان کس که با ما متفاوت می اندیشد جاسوس خارجی است. در فرهنگ قرن بیستم ایران همسوی اهمیت یافتن هر چه بیشتر تعریفی سیاسی و ملی از هویت ایرانی شکل چیره بهائی ستیزی نیزعوض می شود و بتدریج نوع اتهامات به بهائیان به موازات این تغییر حساسیت دگرگون می گردد. جالب است که در 60 سال اول آئین بهائی هیچیک از مخالفان بهائی اعم از رهبران دینی یا رهبران سیاسی به هیچ وجه بهائیان را عامل سیاست خارجی نمی دانستند. حتی در زمان مشروطیت طرفداران "مشروعیت" مانند فضل الله نوری آئین بهائی را به این دلیل نفی می کردند که از نظر بهائیان باید همه ایرانیان صرفنظر از مذهبشان بعنوان شهروند ایرانی در مقابل قانون برابر و محترم باشند و البته برای فضل الله این باور کفر و محاربه با خدا بود. سردمداران سنت پرست در ان زمان بهائیان را به خاطر اعتقادشان به تساوی و تقدس حقوق همگان مورد طرد و دشنام و نفرین قرار می دادند و اعتقادی به انگلیسی بودن یا صهیونیست بودن بهائی نداشتند. اما حال که زمانه عوض شده است و فرهنگ ایرانی علیرغم همه کوششهای مرتجعان به آرمان برابری حقوق همگان دلبسته است مرتجعان نمی توانند آئین بهائی را بخاطر عقاید راستینش مطرود سازند. نتیجه ان است که در قرن بیستم اگرچه اتهامات جنسی و مذهبی ادامه یافت اما افترا و بهتان و دروغ در مورد خارجی بودن و سیاسی بودن و جاسوس بودن بهائی ترفند چیره "دیگر پردازی" برای طرد و منفور ساختن این اقلیت شده است.
جای بسی تعجب است که سنت پرستانی که به نام اسلام به تبعیض علیه گروههای گوناگون ایرانی می پردازند خود را ایران دوست می خوانند و آئین ایرانی بهائی را متهم به ایران ستیزی می کنند. به بهائیان می گویند که بهائیت دین نیست بلکه پدیداری سیاسی است. گویا این افراد اسلام را امری غیر سیاسی می دانند و با هرگونه مداخله دین در امور سیاسی مخالفند و گویا اسلام از طریق تهاجم خارجیان یعنی اعراب به ایران نیامد. در واقع عکس این اتهام مصداق دارد یعنی آئین بهائی از ایران بپا خاست و آئین بهائی را عقیده بر ان است که دیانت و سیاست باید از یکدیگر جدا باشند و آئین بهائی با هرگونه حکم جهاد و شمشیر و تبعیض و نجس دانستن انسانها و حکم انسان زدای ارتداد مطلقا مخالف است. مرتجعان به بهائیان اتهام می زنند که ایران دوست نیستند و ذلت ایران را می خواهند. اما در واقع دارند اتهاماتی را که قرنها توسط ایرانیان ملی گرا به خودشان زده شده است به بهائیان پرتاب می کنند. مخالفان اسلام نه تنها اسلام را نظام استعمار خارجی که با اتش و خون و با تهاجم بر کشور ایران تحمیل گردید می دانند بلکه به آیات قران نیز استناد می کنند که در ان نه تنها شکست و ذلت ایران توسط رقیب و دشمن تاریخیش یعنی رومیان پیش بینی شده است (و هم من بعد غلبهم سیغلبون) بلکه این ذلت و شکست ایران را بعنوان بشارتی که مومنان را شادمان خواهد ساخت معرفی می نماید (یومئذ یفرح المومنون) و این شکست و ذلت ایران بعنوان خواست خدا و تحقق اراده و فعل خدا ارائه میگردد. حال مایه شگفتی است که همان اعتراضات را مرتجعان به آئین بهائی نسبت می دهند. اما تفاوت در این است که پیامبر بهائی خود ایرانی بود و آئین بهائی هر گونه قهر و خشونت و جهاد و تحمیل عقاید را حرام کرده است و با تاکید بر اصل برابری حقوق همه انسانها و دعوت به صلح عمومی و نفی جنگ و پرخاشگری و تاکید بر لزوم مشورت وتساوی و دمکراسی در سطح بین المللی برای حل اختلافهای بین کشورها بنیان هرگونه استعمار را طرد و نفی کرده است. به همچنین هر کس که با بهائیان اشناست می داند که بهائیان عاشق ایرانند زیرا ایران را سرچشمه آزادی و رهایی تمام جهان می دانند و هر قسمت ایران را مقدس و زیارتگاه می شمارند. حتی به همین علت است که هر غیر ایرانی هم که بهائی شود خود بخود شیفته و دوستدار ایران می گردد. سرتاسر نوشته های بهائی آکنده از ستایش ایران است. بهائی نه تنها از شکست و ذلت ایران خوشحال نمی شود بلکه همه آثار بهائی وعده می دهد که ایران غبطه گاه عالم و عزیزترین کشور دنیا خواهد شد و اینکه وظیفه هر بهائی است که با جان و دل بکوشد تا با صداقت و امانت به خدمت ایران بپردازد.
مرتجعان تصمیم گرفتند که بخاطر حفظ منافع مادی و سنتی خویش آئین بهائی را که فرهنگ خرد گرایی و برابری و دمکراسی و آزادی است و در ان جایی برای اخوند و کشیش نیست و اصل تقلید انسان زدا را منتفی می سازد با توجه به حساسیت نوین فرهنگ ایرانی یعنی ملیت گرایی پدیداری خارجی و جاسوس جلوه دهند. و بدین ترتیب مخصوصا از وسط قرن بیستم به تکرار و ترویج این دروغ بزرگ پرداختند و از همه رسانه های فرهنگی و عمومی در جهت این شستشوی مغزی عامه مردم اقدام نمودند. زمینه تعصب مذهبی در میان حتی تحصیلکرده های ایرانی و ممنوعیت قانونی و فرهنگی بهائیان برای انتشار نوشته های خود باعث شد که این دروغ به آسانی مورد قبول بسیاری از ایرانیان قرار گیرد زیرا که خودآگاه یا ناخودآگاه از دیدن واقعیت در مورد این نقطه کور فرهنگ ایرانی احتراز می کردند و صرفا بلندگوی فرهنگ تقلید گشتند. اما روشنفکران ایرانی در این اواخر قدمی والا برداشته و متوجه شده اند که آزادی راستین ایران نیازمند آزادی مظلوم ترین اقلیت ایرانی است که حقوق انسانیش تا کنون مورد غفلت روشنفکران ایرانی بوده است. علت این بیداری یکی افزایش سیاستهای ظلم و تبعیض و فحاشی مرتجعان در چند سال اخیر نسبت به بهائیان و نیز رشد روشنفکری راستین در میان ایرانیان و دیگر بی اعتمادی کامل مردم به شعارهای سنت پرستی فرهنگی و سیاسی است چرا که همگان در هر موردی از دروغبافی مرتجعان باخبر شده اند. هم اکنون روشنفکر ایرانی در ارتباط با آئین بهائی در برزخی بسر میبرد. از طرفی می داند که ظلم مرتجعان به بهائیان مبتنی بر دروغ و درندگی است و از طرف دیگر هنوز اشنایی با آرمانهای راستین بهائی ندارد زیراکه مبنای اطلاعاتش از این آئین بیشتر مطالبی است که در نوشته های ردیه نویسان مطرح شده است. قدم بعدی این سیر روشنفکری در این جهت است که به تعریف اقلیت مظلوم توسط تاریخنویسی ظالم اکتفا نکند و بکوشد که به مظلوم فرصت دهد که باورهای خود را به مردم ایران نشان دهد و وارد گفتمانهای روز شود.
ادامه دارد
۱- بر خلاف سخنان افترازنندگان تحریم ازدواج با محارم از اول پیدایش ائین بهائی مورد تاکید قرار گرفت. مثلا باب در اولین کتاب خود قیو م الاسماء حکم قران را اینچنین تأیید می نماید: ان الله قد حلل علی المؤمنین من المؤمنات غیر ذوی قرابتهم الام و البنت و الاخت و العمة و ما قد جعل الله بمثلها و بنات الاخ و بنات الاخت... و ان ذلک حکم فی کتاب الله علی کلمة الفرقان و قد کان الحکم فی ام الکتاب مقضیا. (سوره نکاح) (یعنی ازدواج را خداوند حلال فرموده مگر با محارم: با مادر، دختر، عمه، و نظیر آن ، و دختر برادر، و دختر خواهر... و این حکم کتاب خداست در قران که در این ام الکتاب نیز عمل به آن مؤکد شده است .)
همچنین باب در نوشته دیگر خویش تحت عنوان "فی بیان علة تحریم المحارم" حکم قرآن را تائید نموده ولی یکقدم فراتر رفته و صرفاً بذکر حکم نپرداخته بلکه به بررسی علل فلسفی و متا فیزیکی ان می پردازد٠ باب در بررسی خود ازدواج با محارم را تناقضی با اصول خلقت، علیت و حقیقت هستی دانسته ولذا حرام بودن ازدواج با محارم را امری ابدی و غیر قابل تغییر معرّفی کرده است٠ در اینجا قسمتی از این لوح را ذکر می کنم: فی بیان علّة تحریم المحارم من اﻻخت واﻻم والعمة والخالة الخ باﻻصل و تحریم غیرها عرضا٠٠٠امّا السؤال مما حرّم الله علی الرجال من التسعة المکتوبه فی الکتاب و ممّا جعل الله من ورائها٠٠٠ فاعلم٠٠٠ ان الله قد خلق اﻻشیاء من ماء البحرین احدهما ماءالعلّه و الثانیه ماءالمعلول و لقد مرج البحرین فی هذا الدنیا یلتقیان بسرّ اﻻختیار من ماء هذین البحرین٠٠٠ و لذا قد حرّم الله سبل المعلولیّه علی العلیّه و لذلک حرّمت فی الکتاب اﻻمّ والعمّه والخاله لسرّعلیتهّن اشارة الی رتبة التثلیت فی الفعل البدء٠٠٠و اما الستة اﻻخیرة فهی قد وجدت بعد قرب آدم بالشجره ٠٠٠و لذلک حرّم الله علی اشرف ذرّیته تلک السّتة٠
۲- بهاءالله لوح خطاب به شیخ محمد تقی معروف به اقا نجفی ص 32.
۳- به عنوان مثال عبدالبها می نویسد:هر چه اوصاف و نعوت و اسما و صفات ذکر نمائیم کل راجع باین مظاهر الهیه است اما بحقیقت ذات الوهیت کسی پی نبرده تا اشاره نماید یا بیانی کند و یا محامد و نعوتی ذکر نماید. پس حقیقت انسانیه انچه داند و یابد و ادراک کند از اسما و صفات و کمالات راجع باین مظاهر مقدسه است و راهی بجایی دیگر ندارد السبیل مقطوع و الطلب مردود. (امر و خلق ج 1 ص 28)
۴- یکی از تحقیقات علمی در مورد زمینه تاریخی این دیگر سازی بهائی نوشته دکتر محمد توکلی طرقی تحت عنوان بهائی ستیزی و اسلام گرایی در ایران است.
۵- قرآن سوره روم آیه 1-7
نظر کاربران:
*
دوست عزیز
نوشته بودید که از مقاله ام متاسف شدید پیشنهاد می کنم که مقاله را دوباره بخوانید اینکه بهاالله می گوید من مسجون زندانی هستم اثبات و تایید مطلبی است که در مقاله نوشته شده و بیان همین حقیقت است که خداوند
بالاتر اژ درک و توصیف است و در نتیجه انچه که در ذهن مخلوق بعنوان خدا تصویر می شود راهی به خدای راستین ندارد و تنها به تجلیات خدا مخصوصا پیامبران برمی گردد. با قدری اندیشه میشود از این جمله بهاالله مطلب را فهمید. در این جمله بهاالله میگوید که خدا زندانی است! یعنی بر اساس برداشت سنتی از خدا این تناقض در قول است و در واقع بیان همین مطلب است که برداشت سنتی غلط است. یعنی بخلاف برداشت شما بیان می کند که ایشان در مقابل خداوند نیستی محضند و همینطور تعاریف و برداشنهای مردم از خدا نیز در مقابل حقیقت خدا نیستی محض است ودر نتیجه تنها به مخلوق خدا یعنی همه پیامبران از جمله بهاالله مربوط می شود. در اینجا قسمتی از مقاله را نقل می کنم که این مطلب را قبلا توضیح داده است بهاءالله در نوشته خود خطاب به یکی از این
مرتجعان یعنی آقا نجفی توضیح می دهد که " این عبد و این مظلوم شرم دارد خودرا به هستی و وجود نسبت دهد تا چه رسد به مراتب فوق ان" و در نوشته هایش مکررا توضیح می دهد که معنای عباراتی در آثار ایشان که از خدایی هر یک از پیامبران خدا سخن گفته شده این نیست که این پیامبران خدا هستند بلکه بیان یک نکته عمیق عرفانی است یعنی آنکه خدای واحد مافوق درک انسان است و زبان بشر فقط صفات بشری و مخلوق را ارائه می کند و نمی تواند خدای راستین را توصیف کند چرا که همه انسانها و حتی همه پیامبران ازجمله باب و بهاءالله در مقابل ان حقیقت مطلق متعالی نیستی محضند. پس به این دلیل خدایی که مردم در ذهنشان با صفات و توصیف مشخص تعریف می کنند خدای راستین نیست بلکه یک تصور ذهنی است. در نتیجه بهاءالله در سطح عرفانی و
فلسفی دقیقی بیان داشت که تعاریف انسانها از خدا ربطی به خدای راستین ندارد بلکه دراوج خود این تصاویر ذهنی آدمیان اشاره به تجلیات" و "مظاهر" خدای راستین در عالم مخلوق دارد. به این علت است که از نظر
بهاءالله آنچه که مردم به عنوان خدا در ذهنشان توصیف می کنند به مظاهر و تجلیات خدا مربوط می شود و در واقع در اوج خود توصیف همه پیامبران (و نه فقط باب یا بهاءالله) به عنوان بزرگترین مظهر و تجلی خدا در دنیا می باشد. اما گفتن این مطلب به عکس دروغ پردازی سنت پرستان بیان تنزیه خداست و اینکه بهاءالله و همه پیامبران در مقابل خدای راستین نابود محض هستند. در واقع آئین بهائی تنها آئینی است که اندیشه استعلای خدای واحد را منظما مطرح می کند و از تصورات قشری در مورد خداوند که خود نوعی بت پرستی خفیف است فراتر می رود و نشان می دهد که آنچه که در ذهن و زبان مردم بعنوان خدا توصیف شده است تنها توصیف تجلیات خدا در دنیاست و نه حقیقت و ذات خدا. این اندیشه اندیشه راستین تنزیه و تعالی خداست ونه اینکه بهائیان پیامبران را
خدا بدانند.
نادر