بهائی ستیزی و اتهام بهائیان به جاسوسی (۱)‏

 

بهائی ستیزی و اتهام بهائیان به جاسوسی (۱)‏

ترفند «دیگر پردازی»

نادر سعیدی

 

استاد جامعه شناسی دانشگاه کارلتون، مینه سوتا‏

‏ چندی است که اندیشه آزادی و دمکراسی و احترام به حقوق بشر در میان نویسندگان و ‏روشنفکران ایرانی گامی بلند در جهت شجاعت و خودآگاهی برداشته است. روشنفکر در تحلیل ‏نهایی کسی است که خودش بیندیشد و بر اساس خرد و بررسی واقعیتها به تحلیل جامعه پرداخته و ‏دروغهای متداول فرهنگی را مورد سوال و کنکاش قرار دهد. نتیجه چنین اندیشه ای روشن ‏ساختن تاریکیهای ذهنی وتبعید دیوهای انسان ستیزاز تاریک خانه های فرهنگ اجتماعی یعنی ‏تبدیل ناخودآگاه به خودآگاهی است. این حرکت چیزی جز بت شکنی و بازگشت انسان و انسانیت ‏به خانه خویش نیست.

کار روشنفکر ان است که به تولد و ظهور انسان کمک کند. ظهور انسان ‏یعنوان انسان به این معنی است که آدمی بر اساس حقیقت وجودش یعنی هشیاری و آزادی و ‏اصالتش تعریف گردد و نه بر اساس ویژگیهای بدنی یا خاکی او. در جامعه ای که انسان پدید آمده ‏است و آدمها بعنوان انسان و نه حیوان و کالا مورد معامله و رفتار قرار می گیرند خبری از نظام ‏کاستی، نظام نژاد پرستی، نظام نجاست، نظام مردسالاری و نظام ارتداد و تبعیض و خفقان مذهبی ‏نیست. آنچه که در همه این نظامها و فرهنگهای ضد انسانی مشترک است تقلیل هویت راستین و ‏حقوق آدمیان به ویژگیهای بدنی و حیوانی یعنی نفی انسان بعنوان موجودی ازاد و اندیشمند است. ‏در جامعه ای که دران انسان تولد یافته است آدمها همگی در برابر قانون مساوی هستند و کار ‏نظامهای سیاسی و قضایی حفظ و پاسداری این تساوی حقوق است. وجود قوانین تبعیض علیه ‏گروههای گوناگون بر اساس اعتقاد مذهبی یا جنسیت یا رنگ پوست یا آرمانها ی اجتماعی آنها به ‏این معنی است که قانون جامعه تبلوری از فرهنگی ضد انسان است. چنین فرهنگی کارش تبدیل ‏انسانها به حیوان ویا یک شیئی بی جان یعنی انسان کشی و انسان زدایی است.‏

به همین دلیل است که علامت شاخص روشنفکر راستین دفاع از حقوق اقلیتهایی است که در ‏تاریخ آن جامعه اماج نه تنها ظلم و تبعیض بوده اند بلکه فرهنگ انسان زدا نیز با بهانه ها و دلیل ‏تراشی های گوناگون به مسخ حقیقت و توجیه ستم بر ان اقلیتها پرداخته است. رسالت اندیشمندی ‏که حاضر نیست حرکت رهایی بخش اندیشه ازادش را در معبد زور و زر قربانی نماید این است ‏که این دروغهای شایع فرهنگی را مورد سوال قرار دهد و به ایجاد فرهنگی معطوف به برابری ‏حقوق همگان و آزادی عقیده و اندیشه کمک نماید. بعنوان مثال روشنفکر کسی بود که در زمانی ‏که برده داری بر اساس هزار دروغ نژادپرستانه مورد قبول عامه مردم بود و رهبران دینی هم ‏برده داری را قانونی ازلی و اراده تغییر ناپذیر الهی معرفی می کردند از حق آزادی همگان ‏بعنوان حقوق انفکاک ناپذیر بشر دفاع می نمود و ورشکستگی و پوشالی بودن ان عقاید ارتجاعی ‏را نمایان می ساخت. این است که روشنفکربودن نیازمند استقلال فکری انصاف شجاعت و ‏انقطاع است.‏

هر فرهنگی بگونه ای وسواسی در مورد یک اقلیت بخصوص دست به دروغ پردازی و افترا و ‏تخیل میزند و خود را بر اساس تضاد با ان اقلیت تعریف می کند. در نظامهای نژادپرست این ‏اقلیت نژادی مظلوم است که بعنوان "دیگر" ان جامعه و فرهنگ تعریف می شود و هرچه که در ‏ان جامعه پلید و نفرت انگیز تلقی می شود به ان گروه نسبت داده می شود و در عین حال برای ‏اینکه دروغ بودن این تصویر واژگون برای مردم روشن نشود هر گونه ارتباط نزدیک با ان گروه ‏ستمدیده ممنوع و منفی تلقی میگردد وان گروه نجس و ناپاک و آلوده قلمداد می شود. در فرهنگ ‏ایران این گروه "دیگر" بیش از هر گروهی اقلیت بهائی بوده است. در نتیجه نه تنها این گروه ‏بطور منظم در صد و هفتاد سال گذشته مورد تبعیض و کشتار قرار گرفتند بلکه بعلاوه ‏دستگاههای سنت پرست فرهنگی نیز با هزار توهین و دشنام به توجیه این ستم پرداختند. این ‏وسواس و تاریکی ذهنی و فکری تا بدان حد شدید بود که حتی برخی از نویسندگان و تحصیلکرده ‏های ایرانی نیز علیرغم برخی بت شکنیهایشان در مورد فرهنگ بهائی ستیزی به تکرار همان ‏دروغهای ارتجاعی مشغول بودند یا لااقل در مورد این سادیسم فرهنگی که بنام خدا و حقیقت به ‏انسان زدایی و انسان کشی می پرداخت و می پردازد سکوت می گزیدند.‏

‏ اما خوشبختانه در دوسال گذشته موج روشنفکری ایرانی جهشی بزرگ یافته و بسیاری از ‏نویسندگان ایرانی علاوه بر کنکاش در مورد جوانب گوناگون فرهنگ و جامعه ایرانی به شکستن ‏بزرگترین تابوی فرهنگی ما یعنی سکوت در باره واژه "بهائی" پرداخته اند وبا شهامت تحسین بر ‏انگیزی این نقطه کور ناخودآگاه فرهنگی را نیز مورد بررسی قرار دادند و ستم و اجحاف بر ‏بهائیان ایرانی را محکوم نمودند. بر این رادمردان و رادزنان رشید و پیشاهنگ ایرانی درود می ‏فرستم. این روند مایه شادمانی هر ایران دوستی است چراکه نه تنها یک نوع بخصوص ستم و ‏بیداد را در فرهنگ ما محکوم می نماید بلکه بعلاوه طلیعه ایست از اینکه اندیشه آزادی و حقوق ‏بشر از حالت شعاری ناخودآگاه و انتزاعی خارج شده و در جهت واقعی شدن و خودآگاهی و ‏انضمامی گشتن حرکت میکند. شکستن این تابو طلیعه تولد انسان در نظام فرهنگی و قانونی ایران ‏است.‏

هر فرهنگ گروه "دیگر" را براساس عقده ها و حساسیت های خودش تعریف می کند. در گذشته ‏دو دسته از این عقده ها در فرهنگ قرن نوزدهم ایران رواج و قدرت بسیار داشتند. یکی عقده ‏های جنسی و دیگر عقده های مذهبی. طبیعی است که در فرهنگ بهائی ستیزی گذشته همواره ‏بهائیان بر اساس این دو نوع افترا و مکانیزم فرافکنی روانی مورد توهین و مسخ و دشنام فرار ‏بگیرند. پرتاب خیالی عقده های جنسی به بهائیان ترفند کارایی در دست سنت پرستان بوده است. ‏این تخیل بیمارگونه جنسی در مورد نام بهائی تا به حدی در تارو پود ناخودآگاه برخی از ایرانیان ‏رسوخ داشته است که هنوز هم در قرن بیست و یکم شماری از مردم به ان باور دارند. مسئله ‏دردناک فقط این نیست که این تخیلات جنسی بهائی ستیزان همگی دروغ و عکس حقیقت است. ‏دردناک تراز ان این است که رواج این باورها حکایت از این واقعیت می کند که تا چه حد امتناع ‏از اندیشیدن و گریز از آزادی و خودکشی انسانیت در جامعه ما رواج داشته است. اتهاماتی نظیر ‏اینکه بهائیان در جلساتشان چراغ خاموش می کنند و هر کس باهرکس آمیزش جنسی می یابد یا ‏اینکه بهائیان مسلمانان کنجکاو در مورد آئین بهائی را به این نوع جلسات برای اغوا و فریفتن ‏ایشان می برند (که با اتهام سنیان حاکم نسبت به شیعیان اسماعیلی برای منفور جلوه دادن آنها در ‏میان مردم شباهتی عجیب دارد) دو نوع عملکرد اجتماعی داشت. از طرفی مردم را از بهائیان ‏بیمناک و متنفر می کرد و از طرف دیگر جذابیت و خلاقیت فرهنگ سنت شکن بهائی را پنهان ‏می ساخت. پس علت جذابیت مردم به آئین جدید خلاقیت جهان بینی بهائی و انطبلق ان با تولد ‏انسان نیست بلکه اغوای جنسی و یا ریختن دوایی در چایی مجلس بهائی است که آدمها را می ‏فریبد و انان را ناخودآگاه بهائی می کند. یا هنوز هم هستند ایرانیانی که فکر می کنند در میان ‏بهائیان برادر و خواهر با هم ازدواج میکنند. این در موقعی است که بهائیان در همه جای ایران و ‏در هر محله ای بوده و می باشند و مردم هم آنها را میشناسند و آنها را می بینند. شاید نگاه می ‏کنند ولی نمی بینند.‏

دسته دیگر از عقده ها و حساسیت های فرهنگی ما به مسئله مذهب و خداپرستی مربوط می شود. ‏منطق و جهان بینی ارتداد شاید مخوف ترین و عقب افتاده ترین شکل انسان کشی و انسان زدایی ‏است یعنی فرهنگی است که اندیشیدن را جرم نابخشودنی قلمداد میکند وقبول یک دین را به این ‏معنا می گیرد که از ان به بعد ان فرد حق اندیشیدن ندارد و با ایمان به یک دین باید انسانیت خود ‏را طرد و سلب نماید و نه تنها خودش از اندیشیدن احتراز کند بلکه با دشنام و کشتار دیگران را هم ‏از اندیشیدن ممنوع سازد. آدمی به اندیشیدنش ادم است و فرهنگ ارتداد یعنی تقلیل انسانها به ‏درندگان ارض. به همین ترتیب این فکر که دگر اندیشیدن خصوصا دگراندیشی مذهبی جنایت و ‏جنگ با خداست و این احساس که وجود دگر اندیش مذهبی لطمه و توهین و تعدی به ناموس فرد ‏متدین است ودر نتیجه باید با شدت و غلظت این آلودگی را طرد نماید زمینه احساسی بسیاری از ‏مقلدان مذهبی ما بوده و می باشد. جای تعجب نیست که رهبران ارتجاع برای منفور ساختن ‏بهائیان در میان مردم به تکرار این دروغ بپردازند که بهائیان منکر حقانیت آئین اسلام هستند و به ‏توحید و خداپرستتی عقیده ندارند بلکه بهاءالله را خدا می دانند. حقیقت این است که بهائیان البته ‏آئین اسلام را آئینی الهی می دانند وبه ان احترام میگذارند. اما براین باورند که قوانین اسلام برای ‏دوران گذشته قابل اجرا بوده است و در مرحله خود به تمدن و پیشرفت بشر کمک کرده است اما ‏ان قوانین دیگر برای نیازها و ویژگیهای جهان امروز مناسب نیست همانطور که دستورات آئین ‏بهائی نیز صرفا برای زمان محدودی قابل اجراست و در مراحل بعدی پیشرفت انسان اعتباری ‏نخواهد داشت. ‏

در این میان این تهمت که باب و بهاءالله ادعای خدایی کرده اند و بهائیان انان را خدا می دانند ‏بیش از هر اتهامی توسط سنت پرستان تکرار می گشت. البته در زمان حیات بهاءالله نیز این ‏اعتراض توسط مرتجعان تکرار می گشت و به همین جهت بهاءالله در نوشته خود خطاب به یکی ‏از این مرتجعان یعنی آقا نجفی توضیح می دهد که " این عبد و این مظلوم شرم دارد خودرا به ‏هستی و وجود نسبت دهد تا چه رسد به مراتب فوق ان" ‏ ‏ و در نوشته هایش مکررا توضیح می ‏دهد که معنای عباراتی در آثار ایشان که از خدایی هر یک از پیامبران خدا سخن گفته شده این ‏نیست که این پیامبران خدا هستند بلکه بیان یک نکته عمیق عرفانی است یعنی آنکه خدای واحد ‏مافوق درک انسان است و زبان بشر فقط صفات بشری و مخلوق را ارائه می کند و نمی تواند ‏خدای راستین را توصیف کند چرا که همه انسانها و حتی همه پیامبران ازجمله باب و بهاءالله در ‏مقابل ان حقیقت مطلق متعالی نیستی محضند. پس به این دلیل خدایی که مردم در ذهنشان با صفات ‏و توصیف مشخص تعریف می کنند خدای راستین نیست بلکه یک تصور ذهنی است. در نتیجه ‏بهاءالله در سطح عرفانی و فلسفی دقیقی بیان داشت که تعاریف انسانها از خدا ربطی به خدای ‏راستین ندارد بلکه در اوج خود این تصاویر ذهنی آدمیان اشاره به "تجلیات" و "مظاهر" خدای ‏راستین در عالم مخلوق دارد. به این علت است که از نظر بهاءالله آنچه که مردم به عنوان خدا در ‏ذهنشان توصیف می کنند به مظاهر و تجلیات خدا مربوط می شود و در واقع در اوج خود ‏توصیف همه پیامبران (و نه فقط باب یا بهاءالله) به عنوان بزرگترین مظهر و تجلی خدا در دنیا ‏می باشد. اما گفتن این مطلب به عکس دروغ پردازی سنت پرستان بیان تنزیه خداست و اینکه ‏بهاءالله و همه پیامبران در مقابل خدای راستین نابود محض هستند. در واقع آئین بهائی تنها آئینی ‏است که اندیشه استعلای خدای واحد را منظما مطرح می کند و از تصورات قشری در مورد ‏خداوند که خود نوعی بت پرستی خفیف است فراتر می رود و نشان می دهد که آنچه که در ذهن و ‏زبان مردم بعنوان خدا توصیف شده است تنها توصیف تجلیات خدا در دنیاست و نه حقیقت و ذات ‏خدا. این اندیشه اندیشه راستین تنزیه و تعالی خداست ونه اینکه بهائیان پیامبران را خدا بدانند.‏ ‏ اما ‏مرتجعان قشری چند عبارت در نوشته های بهائی را که بر این نکته لطیف دقیق دلالت می کند بر ‏اساس مفاهیم سطحی خود مورد سوء تعبیر قرار می دهند و بهائیان را به نداشتن اعتقاد به خدا ‏متهم می سازند. بیش از صد سال است که این دروغ را گفته و می گویند و در عین حال با ممنوع ‏ساختن چاپ و انتشار نوشته های بهائی در ایران مانع می شوند که مردم حقیقت این مطلب را ‏بفهمند و تنها با تکرار این عبارات و مسخ معنای ان در روزنامه ها و منابر و کتابها و کنفرانسها ‏امید دارند که مقلدان خود را از اندیشیدن و تفاهم و انسانیت دور دارند. ‏

اما اگرچه درایران قرن نوزدهم بخاطر نوع عقده ها و حساسیتهای فرهنگی ان زمان بهائیان ‏بعنوان "دیگر" فرهنگی از طریق افتراهای جنسی و مذهبی مورد تحریف و مسخ قرار می گرفتند ‏اما در قرن بیستم و بیست و یکم حساسیت و وسواس فرهنگی جامعه ما بیش از هر چیز شکلی ‏سیاسی به خود گرفته است به این معنی که اکنون مبنای اصلی برای تعریف "دیگر فرهنگی" ‏خارجی جلوه دادن و جاسوس خارجیها بودن و ساخته روس و انگلیس و صهیونیزم بودن شده ‏است. تردیدی نیست که فرهنگ ایرانی تا حدی شعار "کار انگلیسیهاست" را تا به حدی مورد ‏اغراق و کلی بافی کرده است که هر گروه ایرانی گروه مخالف خود را جاسوس انگلیسیها می ‏داند. رژیم فعلی ایران همه دگر اندیشان را به جاسوس بودن متهم می کند و تقریبا همه مخالفان ‏انقلاب مطمئن هستند که انقلاب اسلامی ایران توطئۀ انگلیسیها بود تا جلوی پیشرفت ایران را ‏بگیرند. اندیشه توطئه بعنوان عامل اصلی بررسی تاریخی در واقع بشکل بیماری دسته جمعی در ‏فرهنگ ما در آمده است و البته به همین دلیل است که ما هیچوقت مسئولیتی برای چگونگی مسیر ‏تاریخمان را قبول نمی کنیم و خود را صرفا بازیچه ای پذیرا در برابر نیروهای خارجی تصور ‏می کنیم. البته شک نیست که بسیاری از گروههای خارجی در تاریخ ایران به استعمار و استثمار ‏کشورمان پرداختند و تا انجا که توانستند به توطئه و دسیسه علیه پیشرفت ان اقدام نمودند. ولی این ‏به ان معنا نیست که همه چیز کار انگلیسیهاست و هر ان کس که با ما متفاوت می اندیشد جاسوس ‏خارجی است. در فرهنگ قرن بیستم ایران همسوی اهمیت یافتن هر چه بیشتر تعریفی سیاسی و ‏ملی از هویت ایرانی شکل چیره بهائی ستیزی نیزعوض می شود و بتدریج نوع اتهامات به بهائیان ‏به موازات این تغییر حساسیت دگرگون می گردد. جالب است که در 60 سال اول آئین بهائی ‏هیچیک از مخالفان بهائی اعم از رهبران دینی یا رهبران سیاسی به هیچ وجه بهائیان را عامل ‏سیاست خارجی نمی دانستند. حتی در زمان مشروطیت طرفداران "مشروعیت" مانند فضل الله ‏نوری آئین بهائی را به این دلیل نفی می کردند که از نظر بهائیان باید همه ایرانیان صرفنظر از ‏مذهبشان بعنوان شهروند ایرانی در مقابل قانون برابر و محترم باشند و البته برای فضل الله این ‏باور کفر و محاربه با خدا بود. سردمداران سنت پرست در ان زمان بهائیان را به خاطر اعتقادشان ‏به تساوی و تقدس حقوق همگان مورد طرد و دشنام و نفرین قرار می دادند و اعتقادی به انگلیسی ‏بودن یا صهیونیست بودن بهائی نداشتند. اما حال که زمانه عوض شده است و فرهنگ ایرانی ‏علیرغم همه کوششهای مرتجعان به آرمان برابری حقوق همگان دلبسته است مرتجعان نمی توانند ‏آئین بهائی را بخاطر عقاید راستینش مطرود سازند. نتیجه ان است که در قرن بیستم اگرچه ‏اتهامات جنسی و مذهبی ادامه یافت اما افترا و بهتان و دروغ در مورد خارجی بودن و سیاسی ‏بودن و جاسوس بودن بهائی ترفند چیره "دیگر پردازی" برای طرد و منفور ساختن این اقلیت شده ‏است.‏

جای بسی تعجب است که سنت پرستانی که به نام اسلام به تبعیض علیه گروههای گوناگون ایرانی ‏می پردازند خود را ایران دوست می خوانند و آئین ایرانی بهائی را متهم به ایران ستیزی می ‏کنند. به بهائیان می گویند که بهائیت دین نیست بلکه پدیداری سیاسی است. گویا این افراد اسلام را ‏امری غیر سیاسی می دانند و با هرگونه مداخله دین در امور سیاسی مخالفند و گویا اسلام از ‏طریق تهاجم خارجیان یعنی اعراب به ایران نیامد. در واقع عکس این اتهام مصداق دارد یعنی ‏آئین بهائی از ایران بپا خاست و آئین بهائی را عقیده بر ان است که دیانت و سیاست باید از ‏یکدیگر جدا باشند و آئین بهائی با هرگونه حکم جهاد و شمشیر و تبعیض و نجس دانستن انسانها ‏و حکم انسان زدای ارتداد مطلقا مخالف است. مرتجعان به بهائیان اتهام می زنند که ایران دوست ‏نیستند و ذلت ایران را می خواهند. اما در واقع دارند اتهاماتی را که قرنها توسط ایرانیان ملی گرا ‏به خودشان زده شده است به بهائیان پرتاب می کنند. مخالفان اسلام نه تنها اسلام را نظام استعمار ‏خارجی که با اتش و خون و با تهاجم بر کشور ایران تحمیل گردید می دانند بلکه به آیات قران نیز ‏استناد می کنند که در ان نه تنها شکست و ذلت ایران توسط رقیب و دشمن تاریخیش یعنی رومیان ‏پیش بینی شده است (و هم من بعد غلبهم سیغلبون) بلکه این ذلت و شکست ایران را بعنوان ‏بشارتی که مومنان را شادمان خواهد ساخت معرفی می نماید (یومئذ یفرح المومنون) و این ‏شکست و ذلت ایران بعنوان خواست خدا و تحقق اراده و فعل خدا ارائه میگردد.‏ ‏ حال مایه شگفتی ‏است که همان اعتراضات را مرتجعان به آئین بهائی نسبت می دهند. اما تفاوت در این است که ‏پیامبر بهائی خود ایرانی بود و آئین بهائی هر گونه قهر و خشونت و جهاد و تحمیل عقاید را حرام ‏کرده است و با تاکید بر اصل برابری حقوق همه انسانها و دعوت به صلح عمومی و نفی جنگ و ‏پرخاشگری و تاکید بر لزوم مشورت وتساوی و دمکراسی در سطح بین المللی برای حل ‏اختلافهای بین کشورها بنیان هرگونه استعمار را طرد و نفی کرده است. به همچنین هر کس که ‏با بهائیان اشناست می داند که بهائیان عاشق ایرانند زیرا ایران را سرچشمه آزادی و رهایی تمام ‏جهان می دانند و هر قسمت ایران را مقدس و زیارتگاه می شمارند. حتی به همین علت است که ‏هر غیر ایرانی هم که بهائی شود خود بخود شیفته و دوستدار ایران می گردد. سرتاسر نوشته ‏های بهائی آکنده از ستایش ایران است. بهائی نه تنها از شکست و ذلت ایران خوشحال نمی شود ‏بلکه همه آثار بهائی وعده می دهد که ایران غبطه گاه عالم و عزیزترین کشور دنیا خواهد شد و ‏اینکه وظیفه هر بهائی است که با جان و دل بکوشد تا با صداقت و امانت به خدمت ایران بپردازد.‏

‏ مرتجعان تصمیم گرفتند که بخاطر حفظ منافع مادی و سنتی خویش آئین بهائی را که فرهنگ ‏خرد گرایی و برابری و دمکراسی و آزادی است و در ان جایی برای اخوند و کشیش نیست و ‏اصل تقلید انسان زدا را منتفی می سازد با توجه به حساسیت نوین فرهنگ ایرانی یعنی ملیت ‏گرایی پدیداری خارجی و جاسوس جلوه دهند. و بدین ترتیب مخصوصا از وسط قرن بیستم به ‏تکرار و ترویج این دروغ بزرگ پرداختند و از همه رسانه های فرهنگی و عمومی در جهت این ‏شستشوی مغزی عامه مردم اقدام نمودند. زمینه تعصب مذهبی در میان حتی تحصیلکرده های ‏ایرانی و ممنوعیت قانونی و فرهنگی بهائیان برای انتشار نوشته های خود باعث شد که این دروغ ‏به آسانی مورد قبول بسیاری از ایرانیان قرار گیرد زیرا که خودآگاه یا ناخودآگاه از دیدن واقعیت ‏در مورد این نقطه کور فرهنگ ایرانی احتراز می کردند و صرفا بلندگوی فرهنگ تقلید گشتند. اما ‏روشنفکران ایرانی در این اواخر قدمی والا برداشته و متوجه شده اند که آزادی راستین ایران ‏نیازمند آزادی مظلوم ترین اقلیت ایرانی است که حقوق انسانیش تا کنون مورد غفلت روشنفکران ‏ایرانی بوده است. علت این بیداری یکی افزایش سیاستهای ظلم و تبعیض و فحاشی مرتجعان در ‏چند سال اخیر نسبت به بهائیان و نیز رشد روشنفکری راستین در میان ایرانیان و دیگر بی ‏اعتمادی کامل مردم به شعارهای سنت پرستی فرهنگی و سیاسی است چرا که همگان در هر ‏موردی از دروغبافی مرتجعان باخبر شده اند. هم اکنون روشنفکر ایرانی در ارتباط با آئین بهائی ‏در برزخی بسر میبرد. از طرفی می داند که ظلم مرتجعان به بهائیان مبتنی بر دروغ و درندگی ‏است و از طرف دیگر هنوز اشنایی با آرمانهای راستین بهائی ندارد زیراکه مبنای اطلاعاتش از ‏این آئین بیشتر مطالبی است که در نوشته های ردیه نویسان مطرح شده است. قدم بعدی این سیر ‏روشنفکری در این جهت است که به تعریف اقلیت مظلوم توسط تاریخنویسی ظالم اکتفا نکند و ‏بکوشد که به مظلوم فرصت دهد که باورهای خود را به مردم ایران نشان دهد و وارد گفتمانهای ‏روز شود.‏

ادامه دارد

۱- بر خلاف سخنان افترازنندگان تحریم ازدواج با محارم از اول پیدایش ائین بهائی مورد تاکید قرار گرفت. مثلا ‏باب در اولین کتاب خود قیو م الاسماء حکم قران را اینچنین تأیید می نماید: ان الله قد حلل علی المؤمنین من ‏المؤمنات غیر ذوی قرابتهم الام و البنت و الاخت و العمة و ما قد جعل الله بمثلها و بنات الاخ و بنات الاخت... و ان ‏ذلک حکم فی کتاب الله علی کلمة الفرقان و قد کان الحکم فی ام الکتاب مقضیا. (سوره نکاح) (یعنی ازدواج را ‏خداوند حلال فرموده مگر با محارم: با مادر، دختر، عمه، و نظیر آن ، و دختر برادر، و دختر خواهر... و این ‏حکم کتاب خداست در قران که در این ام الکتاب نیز عمل به آن مؤکد شده است .)‏
همچنین باب در نوشته دیگر خویش تحت عنوان "فی بیان علة تحریم المحارم" حکم قرآن را تائید نموده ولی یکقدم ‏فراتر رفته و صرفاً بذکر حکم نپرداخته بلکه به بررسی علل فلسفی و متا فیزیکی ان می پردازد٠ باب در بررسی ‏خود ازدواج با محارم را تناقضی با اصول خلقت، علیت و حقیقت هستی دانسته ولذا حرام بودن ازدواج با محارم ‏را امری ابدی و غیر قابل تغییر معرّفی کرده است٠ در اینجا قسمتی از این لوح را ذکر می کنم: فی بیان علّة ‏تحریم المحارم من اﻻخت واﻻم والعمة والخالة الخ باﻻصل و تحریم غیرها عرضا٠٠٠امّا السؤال مما حرّم الله علی ‏الرجال من التسعة المکتوبه فی الکتاب و ممّا جعل الله من ورائها٠٠٠ فاعلم٠٠٠ ان الله قد خلق اﻻشیاء من ماء ‏البحرین احدهما ماءالعلّه و الثانیه ماءالمعلول و لقد مرج البحرین فی هذا الدنیا یلتقیان بسرّ اﻻختیار من ماء هذین ‏البحرین٠٠٠ و لذا قد حرّم الله سبل المعلولیّه علی العلیّه و لذلک حرّمت فی الکتاب اﻻمّ والعمّه والخاله لسرّعلیتهّن ‏اشارة الی رتبة التثلیت فی الفعل البدء٠٠٠و اما الستة اﻻخیرة فهی قد وجدت بعد قرب آدم بالشجره ٠٠٠و لذلک ‏حرّم الله علی اشرف ذرّیته تلک السّتة٠‏

۲- بهاءالله لوح خطاب به شیخ محمد تقی معروف به اقا نجفی ص 32. ‏

۳- به عنوان مثال عبدالبها می نویسد:هر چه اوصاف و نعوت و اسما و صفات ذکر نمائیم کل راجع باین مظاهر ‏الهیه است اما بحقیقت ذات الوهیت کسی پی نبرده تا اشاره نماید یا بیانی کند و یا محامد و نعوتی ذکر نماید. پس ‏حقیقت انسانیه انچه داند و یابد و ادراک کند از اسما و صفات و کمالات راجع باین مظاهر مقدسه است و راهی ‏بجایی دیگر ندارد السبیل مقطوع و الطلب مردود. (امر و خلق ج 1 ص 28)‏

۴- یکی از تحقیقات علمی در مورد زمینه تاریخی این دیگر سازی بهائی نوشته دکتر محمد توکلی طرقی تحت ‏عنوان بهائی ستیزی و اسلام گرایی در ایران است.‏

۵- قرآن سوره روم آیه 1-7‏




نظر کاربران:
*
دوست عزیز
نوشته بودید که از مقاله ام متاسف شدید پیشنهاد می کنم که مقاله را دوباره بخوانید اینکه بهاالله می گوید من ‏مسجون زندانی هستم اثبات و تایید مطلبی است که در مقاله نوشته شده و بیان همین حقیقت است که خداوند‏
بالاتر اژ درک و توصیف است و در نتیجه انچه که در ذهن مخلوق بعنوان خدا تصویر می شود راهی به خدای ‏راستین ندارد و تنها به تجلیات خدا مخصوصا پیامبران برمی گردد. با قدری اندیشه میشود از این جمله بهاالله ‏مطلب را فهمید. در این جمله بهاالله میگوید که خدا زندانی است! یعنی بر اساس برداشت سنتی از خدا این تناقض ‏در قول است و در واقع بیان همین مطلب است که برداشت سنتی غلط است. یعنی بخلاف برداشت شما بیان می کند ‏که ایشان در مقابل خداوند نیستی محضند و همینطور تعاریف و برداشنهای مردم از خدا نیز در مقابل حقیقت خدا ‏نیستی محض است ودر نتیجه تنها به مخلوق خدا یعنی همه پیامبران از جمله بهاالله مربوط می شود. در اینجا ‏قسمتی از مقاله را نقل می کنم که این مطلب را قبلا توضیح داده است بهاءالله در نوشته خود خطاب به یکی ‏از این
مرتجعان یعنی آقا نجفی توضیح می دهد که " این عبد و این مظلوم شرم دارد خودرا به ‏هستی و وجود نسبت دهد ‏تا چه رسد به مراتب فوق ان" ‏ و در نوشته هایش مکررا توضیح می ‏دهد که معنای عباراتی در آثار ایشان که از ‏خدایی هر یک از پیامبران خدا سخن گفته شده این ‏نیست که این پیامبران خدا هستند بلکه بیان یک نکته عمیق ‏عرفانی است یعنی آنکه خدای واحد ‏مافوق درک انسان است و زبان بشر فقط صفات بشری و مخلوق را ارائه می ‏کند و نمی تواند ‏خدای راستین را توصیف کند چرا که همه انسانها و حتی همه پیامبران ازجمله باب و بهاءالله در ‏‏مقابل ان حقیقت مطلق متعالی نیستی محضند. پس به این دلیل خدایی که مردم در ذهنشان با صفات ‏و توصیف ‏مشخص تعریف می کنند خدای راستین نیست بلکه یک تصور ذهنی است. در نتیجه ‏بهاءالله در سطح عرفانی و‏
فلسفی دقیقی بیان داشت که تعاریف انسانها از خدا ربطی به خدای ‏راستین ندارد بلکه دراوج خود این تصاویر ‏ذهنی آدمیان اشاره به تجلیات" و "مظاهر" خدای ‏راستین در عالم مخلوق دارد. به این علت است که از نظر‏
بهاءالله آنچه که مردم به عنوان خدا در ‏ذهنشان توصیف می کنند به مظاهر و تجلیات خدا مربوط می شود و در ‏واقع در اوج خود ‏توصیف همه پیامبران (و نه فقط باب یا بهاءالله) به عنوان بزرگترین مظهر و تجلی خدا در دنیا ‏‏می باشد. اما گفتن این مطلب به عکس دروغ پردازی سنت پرستان بیان تنزیه خداست و اینکه ‏بهاءالله و همه ‏پیامبران در مقابل خدای راستین نابود محض هستند. در واقع آئین بهائی تنها آئینی ‏است که اندیشه استعلای خدای ‏واحد را منظما مطرح می کند و از تصورات قشری در مورد ‏خداوند که خود نوعی بت پرستی خفیف است فراتر ‏می رود و نشان می دهد که آنچه که در ذهن و ‏زبان مردم بعنوان خدا توصیف شده است تنها توصیف تجلیات خدا ‏در دنیاست و نه حقیقت و ذات ‏خدا. این اندیشه اندیشه راستین تنزیه و تعالی خداست ونه اینکه بهائیان پیامبران را‏
خدا بدانند‏
.
نادر