در مدرسه او با من است
امسال یه جورایی دلهراه داشتم هم بخاطر اینکه سال آخر بودم و باید حسابی تلاش می کردم که با نمرات خوب قبول بشم و هم بخاطر مسئله دیانتم . من بهائی هستم . در روزهای قبل از بازگشایی مدارس خیلی خبرها شده بود و تحریکاتی که خبر از اقداماتی جدید علیه بهائیان می داد . اما مهمتر اینکه یکی از دوستانم را بعلت بهائی بودن درست در همین دبیرستان خودم ثبت نام نکردند . شکایت به آموزش و پرورش هم جواب نداد. بگذریم از نتایج کنکور سراسری که دیگه شده مثل یک فیلم تکراری که هر سال تکرار میشه.
امروز منطق داشتیم . دبیر منطق معلم دینی و فلسفه هم هست . معلم شروع کرد ، موضوع درس سوفسطائیان بود و اینکه آنها با بحث و جدل هایشان خلق را منحرف میکردند که معلم ناگهان گفت : ... درست مثل بهائی ها !!! من یک لحظه گیج شده بودم مثل این بود که یکی بی حواس از پشت هلت بده تو یه حوض آب خنک . گیج بودم ، آخر چه ربطی بین اینها بود ؟؟ همه جور تهمت را شنیده بودیم الا این یکی . هنوز از شُک این مسئله بیرون نیامده بودم که دیدم یکی از بچه ها دستش را بلند کرده
معلم : چیه ؟
شاگرد : ببخشید خانم ، ولی اینها که شما میگید صحیح نیستند !!!...
معلم حرفش را قطع کرد و گفت بشین و دوباره ادامه داد : اینها با سوالات بسیار سراغ شما می آیند و مدام شما را سوال پیچ می کنند تا شما رااز اعتقاداتتان دور کنند . باز یکی دیگر از بچه ها دستش را بلند کرد، خانم اجازه ؟
- بفرمائید ؟
- ببخشید خانم ، اما اینها که شما می گویید اصلا صحیح نیست . ما یک دوست بهائی داریم که اصلا اینجوری نیست . خیلی هم آدم خوبیست و همه او را دوست داریم و ...
- بشین !
معلم بی توجه به اعتراضات دانش آموزان مدام صحبت می کرد . مانده بودم چه کنم ؟ من هم دستم را بلند کنم و بعنوان یک بهائی اعتراض کرده و از خودم و اعتقاداتم دفاع کنم ؟ درهمین افکار بودم که بغل دستی ام سقلمه ای نثارم کرد و رشته افکارم را گسست : آفاق تو نمی خوای از خودت دفاع کنی ؟
- چرا می خوام اما بزار تا آخر حرفاشو بزنه تا منم کامل جوابشو بدم
- ببین اگر همین الان بلند نشی و جواب اینو ندی من بلند میشم
- تو مسئول کارهای خودت هستی عزیزم میل خودته اما من میزارم حرفاش تمام بشه
- باشه پس من بلند میشم . بعد رو کرد به نفر بقل دستی و گفت : مریم ، تو میگی یا من بگم ؟
- نه خودت بگو .
- باشه
مونا بلند شد ، اجازه هم نخواست ، حرف معلم را قطع کرد و گفت : خانم چرا این حرفها را میزنید ؟ ما در این کلاس یک دوست بهائی داریم که بسیار هم اورا دوست داریم و او هیچ کدام از این چیزهایی که شما گفتید نیست ، چرا سعی میکنید با توهین هایتان به دوستی ما لطمه وارد کنید ؟
معلم اندکی ساکت شد . شاید جا خورده بود . بعد از چند ثانیه و در حالی که این بار لحنش نیز ملایم تر شده بود ادامه داد : من به کسی توهین نکردم . آن بهائی نیز برای من محترم است زیرا او نیز انسان است و قابل احترام . بعد در حالی که سعی میکرد بحث را عوض کند گفت : خب بچه ها برگردیم به موضوع اصلی ، مثل اینکه خودش هم فهمیده بود که خیلی از موضوع منحرف شده ، و ادامه داد انشاالله در درس دینی بطور مفصل در این باره صحبت می کنیم .
زنگ تفریح شد ، بچه ها همه پیش من آمدند و همه از اظهار نظرهای غیر عقلانی معلم شاکی بودند ، یکی از بچه گفت : آفاق یک وقت نگی بهائی هستی ها ، اگر بگی اخراجت میکنن . خندیدم و گفتم عزیزم ، اینها میدونن من بهائی هستم و این بحث ها را تعمدا راه می اندازند . من هم اگر واقعا مجبور بشوم باید جواب بدهم ...
در راه خانه خوشحال بودم که هم نسلانم روشن تر شده اند ، خوشحال بودم که مولایم مرا تنها نگذاشت و به وعده خویش در قبال بسیج جنود غیبیه وفا کرد و مرا تنها نگذاشت . در این فکر بودم که آیا در کلاس دینی به من هم اجازه خواهند داد که از دین و آئینم دفاع کنم و حقایق آنرا بیان کنم ؟؟؟ اما مطمئن بودم که هر چه که بشود او با من است ...
با سپاس از همراه ورقا
امسال یه جورایی دلهراه داشتم هم بخاطر اینکه سال آخر بودم و باید حسابی تلاش می کردم که با نمرات خوب قبول بشم و هم بخاطر مسئله دیانتم . من بهائی هستم . در روزهای قبل از بازگشایی مدارس خیلی خبرها شده بود و تحریکاتی که خبر از اقداماتی جدید علیه بهائیان می داد . اما مهمتر اینکه یکی از دوستانم را بعلت بهائی بودن درست در همین دبیرستان خودم ثبت نام نکردند . شکایت به آموزش و پرورش هم جواب نداد. بگذریم از نتایج کنکور سراسری که دیگه شده مثل یک فیلم تکراری که هر سال تکرار میشه.
امروز منطق داشتیم . دبیر منطق معلم دینی و فلسفه هم هست . معلم شروع کرد ، موضوع درس سوفسطائیان بود و اینکه آنها با بحث و جدل هایشان خلق را منحرف میکردند که معلم ناگهان گفت : ... درست مثل بهائی ها !!! من یک لحظه گیج شده بودم مثل این بود که یکی بی حواس از پشت هلت بده تو یه حوض آب خنک . گیج بودم ، آخر چه ربطی بین اینها بود ؟؟ همه جور تهمت را شنیده بودیم الا این یکی . هنوز از شُک این مسئله بیرون نیامده بودم که دیدم یکی از بچه ها دستش را بلند کرده
معلم : چیه ؟
شاگرد : ببخشید خانم ، ولی اینها که شما میگید صحیح نیستند !!!...
معلم حرفش را قطع کرد و گفت بشین و دوباره ادامه داد : اینها با سوالات بسیار سراغ شما می آیند و مدام شما را سوال پیچ می کنند تا شما رااز اعتقاداتتان دور کنند . باز یکی دیگر از بچه ها دستش را بلند کرد، خانم اجازه ؟
- بفرمائید ؟
- ببخشید خانم ، اما اینها که شما می گویید اصلا صحیح نیست . ما یک دوست بهائی داریم که اصلا اینجوری نیست . خیلی هم آدم خوبیست و همه او را دوست داریم و ...
- بشین !
معلم بی توجه به اعتراضات دانش آموزان مدام صحبت می کرد . مانده بودم چه کنم ؟ من هم دستم را بلند کنم و بعنوان یک بهائی اعتراض کرده و از خودم و اعتقاداتم دفاع کنم ؟ درهمین افکار بودم که بغل دستی ام سقلمه ای نثارم کرد و رشته افکارم را گسست : آفاق تو نمی خوای از خودت دفاع کنی ؟
- چرا می خوام اما بزار تا آخر حرفاشو بزنه تا منم کامل جوابشو بدم
- ببین اگر همین الان بلند نشی و جواب اینو ندی من بلند میشم
- تو مسئول کارهای خودت هستی عزیزم میل خودته اما من میزارم حرفاش تمام بشه
- باشه پس من بلند میشم . بعد رو کرد به نفر بقل دستی و گفت : مریم ، تو میگی یا من بگم ؟
- نه خودت بگو .
- باشه
مونا بلند شد ، اجازه هم نخواست ، حرف معلم را قطع کرد و گفت : خانم چرا این حرفها را میزنید ؟ ما در این کلاس یک دوست بهائی داریم که بسیار هم اورا دوست داریم و او هیچ کدام از این چیزهایی که شما گفتید نیست ، چرا سعی میکنید با توهین هایتان به دوستی ما لطمه وارد کنید ؟
معلم اندکی ساکت شد . شاید جا خورده بود . بعد از چند ثانیه و در حالی که این بار لحنش نیز ملایم تر شده بود ادامه داد : من به کسی توهین نکردم . آن بهائی نیز برای من محترم است زیرا او نیز انسان است و قابل احترام . بعد در حالی که سعی میکرد بحث را عوض کند گفت : خب بچه ها برگردیم به موضوع اصلی ، مثل اینکه خودش هم فهمیده بود که خیلی از موضوع منحرف شده ، و ادامه داد انشاالله در درس دینی بطور مفصل در این باره صحبت می کنیم .
زنگ تفریح شد ، بچه ها همه پیش من آمدند و همه از اظهار نظرهای غیر عقلانی معلم شاکی بودند ، یکی از بچه گفت : آفاق یک وقت نگی بهائی هستی ها ، اگر بگی اخراجت میکنن . خندیدم و گفتم عزیزم ، اینها میدونن من بهائی هستم و این بحث ها را تعمدا راه می اندازند . من هم اگر واقعا مجبور بشوم باید جواب بدهم ...
در راه خانه خوشحال بودم که هم نسلانم روشن تر شده اند ، خوشحال بودم که مولایم مرا تنها نگذاشت و به وعده خویش در قبال بسیج جنود غیبیه وفا کرد و مرا تنها نگذاشت . در این فکر بودم که آیا در کلاس دینی به من هم اجازه خواهند داد که از دین و آئینم دفاع کنم و حقایق آنرا بیان کنم ؟؟؟ اما مطمئن بودم که هر چه که بشود او با من است ...
با سپاس از همراه ورقا