به بهانه روز اول مدرسه از دانشمند فرزانه جناب هوشمند فتح اعظم
تقدیم به دانش آموزان عزیز
بر گرفته از: از راديو پيام دوست
گفتار ۱۸ فوريه ۲۰۰۸ هوشمند فتح اعظم
شنوندگان گرامي!
نمي دانم چه شد که ديروز مرغ خيال من، مرا به دوران کودکيم پرواز داد و بر بام
دبستان نشاند. هيجان آميخته به هول و هراسي که در روز اول مدرسه داشتم،
چهره هاي بچ ههاي غريبه اي که زيرچشمي آنها را مي نگريستم، نيمکتي که با يک پسر
ديگر بر آن مي نشستم، معلمي که او را مانند خدا مي شمردم، همه در نظرم زنده شد.
يادم آمد از اولين اشعاري که گويا در کتاب دوم ابتدايي مي خوانديم و حفظ
م يکرديم، اين دو بيت بود که در سرداب ضمير من طنين انداخت:
يکي بر سر شاخ بن مي بريد خداوند بوستان نظر کرد و ديد
بگفتا که اين مرد بد مي کند نه بر من، که بر نفس خود مي کند
آقا معلم به زحمت معناي شعر را به ما فهماند که يک نفر بر سر شاخه نشسته بود و با
ا ره اي در دست، ته شاخه را که به درخت چسبيده، مي بريد و صاحب باغ ديد که
وقتي ته شاخه بريده شود، اين مرد که بر سرش نشسته، به زمين مي افتد و دست و
پايش مي شکند و با افسوس گفت که اين مرد بد مي کند، زيرا به خودش ضرر
م يرساند. با آن که قصدش حرث کردن درخت و زدن شاخه هاي زيادي بود، ولي
طرز بريدنش چنان بود که سبب شکستن دست و پاي خودش مي شد.
شنوندگان عزيز، چه بسا هر يک از ما در مرور به تاريخچ هي حياتمان ديده ايم که در
اصلاح امور خويش بر سر شاخه نشسته و بن اش را بريده ايم. چه بسا جماعات جهان و
دولت ها بر سر شاخه نشسته و شاخه را بريده و خود را بر زمين افکند هاند. بلي،
اشتباه
کردن و خطا نمودن از خصايص انسان است که مي گويند، جايزالخطاست و کسي را
2
نمي توان ملامت کرد که چرا خطا مي کني، اما آن چه هر انسان عاقلي بايد از آن پرهيز
نمايد، تکرار خطاست. به عبارت ديگر، بايد از خطا درس عبرت گرفت و دريافت که
سبب بروزش چه بوده و از آن پرهيز کرد والا تکرار خطايي که بارها ضررش را
ديده ايم، نه تنها عاقلانه نيست، بلکه مرتکب را مستحق ملامت و شماتت اهل خ رد
م يسازد.
در اين زمان روزي نيست که سخن از آن نرود که حقوق بشر که در اکثريت قريب
به اتفاق کشورها شناخته شده و به مرحله ي اجرا درآمده، در ايران مراعات نمي شود، با
آن که رسمًا دولت ايران نيز بر آن صحه نهاده و پارلمان ايران نيز آن را تصويب
کرده، امروز آن را پشت گوش انداخته اند و نتيجه آن شده که در مجامع بين المللي،
در مصوبات و بيانيه هاي سازمان ملل و در صدها روزنامه ي و چاپي و يا روزنامه هاي
الکترونيکي در اينترنت مي خوانيم که جمهوري اسلامي ايران، قبل از روي کار
آمدنش سخن از ترويج آزادي و برابري مي راند و اعتلاء دين اسلام را مي خواست و
وعده رفاه و آسايش و خصب و نعمت مي داد. اما امروز که ايران، جمهوري اسلامي
شده، در عمل به هيچ يک از آن نويدها ترتيب اثر نداده و آنها را به مرحله ي عمل
درنياورده است. به طوري که در اسناد رسمي بين المللي، وقتي کشورها را از لحاظ
تعميم حقوق بشر و ترويج آن، درجه بندي مي کنند، ايران را از جمله ي ده کشوري
به حساب مي آورند که بيش از همه ي کشورها به نقض حقوق بشر پرداخته اند.
حقوق بشر، از قبيل حقوق متساوي زنان و اقليت ها و دگرانديشان، همه در اين
جم عبندي مي آيد که دولت ايران همه را زير پا گذارده و در نتيجه هر که را بخواهند،
م يگيرند و هر روزنامه اي را بخواهند، مي بندند، هر کتابي را بخواهند از چاپش يا
ورودش ممانعت مي کنند. تمام کساني که غير از افکار رسمي حکومت در سر دارند،
دچار تبعيض اند. يهوديان، مسيحيان، صوفيان و بهائيان و حتي مسلمانان سني مذهب،
همه دچار تبعيض اند و بعضي به کلي از حقوق خويش محرومند.
3
متأسفانه امروز دولتمدان جمهوري اسلامي ايران همان فکرهايي را دنبال مي کنند، که
خود قبل از آن که بر کرسي قدرت نشينند، آن را به حکومت قبل از انقلاب نسبت
م يدادند و مردود مي شمردند. اما آيا چه شد که ديگر امروز آن همه مردود نيست؟ از
مملکت داري گذشته، جمهوري اسلامي خود را مروج اسلام و نهادن پايه هاي اعتلاي
اسلام و جلب نظر جهانيان به دين مبين اسلام اعلام نموده.
حال انصافًا ملاحظه فرماييد، آيا با اين نحو کشورمداري و چنين اعمالي که به نام و
به
حمايت اسلام به عمل مي آيد، آيا اين کارها سودآورده است، يا زيان بخشيده؟
بايد ملاحظه کرد، درکتاب هاي تاريخ مرور نمود و ديد، بلي اسلام في الحقيقه وقتي
بزرگ بود. تمدن بزرگي را به وجود آورد که محرک و پيشاهنگ تمدن امروز بشر
گرديد، يعني باعث ترويج علوم و فنون شد. فرهنگ هاي مختلف را در هم آويخت و
معجوني خوش گوار از جمع آنها به وجود آورد که مذاق جهان و جهانيان را شيرين
ساخت. کاش اولياي امور در جمهوري اسلامي ايران، کساني را وادار مي کردند،
درباره ي علل بزرگي آئين اسلام، در اعصار گذشته و تأثيرات عظيمي که در تمدن
بشر داشته، به نحوي محققانه، نه سياست مآبانه، تحقيق کنند و از نتايج، که دست
آورد هي اين گونه تحقيقات است، سود گيرند و آنها را براي تقويت اساس حکومت
خويش به کار بندند.
طولاني ترين و درخشان ترين دوره ي حکومت اسلامي، دوره اي بود که آن را به نام
دوره ي اندلس در تاريخ مي شناسند. اندلس همان اسپانياي امروز است، در شبه
جزيره ي ايبريا که اسپانيا و پرتقال را تشکيل مي دهد. چون در اسپانيا بزرگترين شهري
را که مسلمانان اول فتح نمودند، نامش اندلسيا بود، از اين لحاظ اين اسم را که اسم
شهري است، مسلمانان بر تمام کشور اسپانيا اطلاق نمودند. ولي طولاني ترين و
آبادترين و متمدن ترين حکومت اسلامي در تاريخ، همين فرمانروايي و خلافت
اسلامي اندلس بود که نزديک ۸۰۰ سال دوام يافت و تا سال ۱۴۹۲ طول کشيد و قبل
از انقراضش درخت تمدن بشري را باور ساخت و ميوه اي خوشگوار بخشيد که آن
4
همان دوره ي رنسانس يا عصر روشنگري است و همه مي دانيم که در اورپا پيدا شد.
تمدن عظيم عربي و اکتشافات و اختراعاتي که امروز ما مي بينيم، در حقيقت دست
آورد همان حکومت اسلامي اندلس است و در تاريخ اسلام هيچ سلسله اي و هيچ
خلافتي از لحاظ عظمت ظاهري و نيز تأثير معنوي در تمدن جهان به اندازه ي حکومت
اسلامي اندلس در اسپانيا اهميت نيافته است.
موفقيت اين حکومت اسلامي در اندلس چه بود؟ تاريخ نشان مي دهد، آنچه باعث
حسن حکمراني و نعمت و آباداني آن حکومت مسلمان گرديد، طرز حکومتشان بود،
يعني رفتارشان بر پايه ي حلم و بردباري و حرمت متقابله، با تمام اقوام تحت سيطره ي
خود بود، چه يهودي و چه مسيحي و چه اشخاص ديگر و بر اثر اين بردباري و
عدالت پروري بودکه عصر طلائي تمدن اسلام بردميد، هنر و صنعت و علوم و فنون و
بازرگاني و داد و ستد اموال و افکار به همه ي افراد تحت آن حکومت سود بخشيد.
نعمت و فراواني عطا نمود. کسي را از ميان اکثريت مطلقه ي غير مسلمان کشورها
برنمي انگيخت که دست به شورش زنند و آن حکومت اقليت مسلمان را از ميان
بردارند، زيرا هر فردي چه مسيحي، چه يهودي و چه ديگران، خودش را تحت
حکومت اسلامي محترم مي ديد. عقيده اش پيش دولتمندان و حکومت محترم بود و
پاداش عملش محتوم بود و مردم اسپانيا چنين وضعي را حتي در دوره حکومت امراي
مسيحي خود نديده بودند. اين بود که دست اتحاد به هم مي دادند و تمکين حکومت
اسلامي را قبول نمودند.
در آن زمان بوده است که مسجد و کليسا و کنيسه در کنار هم ساخته مي شد، چنانکه
هنوز در آثار اسلامي حکومت اندلس در اسپانيا، باقي است و جهانگردان به تماشاي
آن و به تحسين فکر بلند مسلمانان دورانديش آن زمان مي پردازند. قوام و دوام آن
حکومت بردبار چنان بود که حتي بعد از آن که حکومت بني اميه که فاتح اسپانيا بود،
به دست خلفاي عباسي منقرض شد، حکومت اسلامي اندلس همچنان برپاي ماند و با
5
فروريختن حکومت بني اميه، خلافت اسلامي اندلس از بين نرفت، زيرا قوام داشت و
دوامش بر اثر طرز حکومتشان بود.
اين دوره ي خلافت را عصر طلائي تمدن اندلسي مي دانند. اما پس از نزديک به ۸۰۰
سال، چون دولتيان مسلمان در اندلس دست از مسامحت و بردباري و همکاري بين
طوايف و اديان کشيدند و تعصبات روي کار آوردند و تفوق و برتري مذهب خويش
را بر مذاهب ديگر روا داشتند، از همانجا سقوط آن حکومت شروع شد. زيرا پايه هاي
بناي بلندي را که بر پا کرده بودند، به دست خود سست نمودند و کوته نظري و
تعصبات مذهبي را وارد کشورمداري ساختند، تا آن که از هم پاشيد و اسلام که
مشوق و محرک مسلمانان در فتح آن نواحي بود و با همکاري ديگرانديشان و اقوام
غير مسلمان تمدن عظيمي به وجود آورده بود، به کلي از آن ديار رخت بربست.
در صدر اسلام ملاحظه کنيد: در مکه که بسياري از مردم از بت پرستي دست برداشته
و اسلام آورده بودند و به دين توحيدي خود فخر مي کردند، شروع کردند به س ب و
لعن بت هايي که معبود قريش و اقوام ديگر در مکه بود. وقتي بت پرستان ديدند، آئين
جديد سبب شده که مردم که از يک قوم بودند، به لعن و طعن يکديگر پرداختند،
ب تپرستان نيز به تبع مسلمانان نورسيده، آغاز به دشنام و مقدسات مسلمين کردند و به
الله که آن را خداي مسلمين مي خواندند، توهين نمودند و اين جنجال و جدال چه بسا
باعث مي شد که اسلام نو پايه در مکه مورد هجوم قرار گيرد. اما قرآن در آيه ي ۱۰۸
از سوره ي انعام مسلمانان را از ناسزاگويي به الهه ي ب تپرستان منع فرمود. رشيد
الدين
ميبدي درکتاب کشف الاسرار که معروف به تفسير خواجه عبدالله انصاري است، آن
آيه را چنين ترجمه کرده که از طرف حق تعالي به مسلمانان فرمان آمد که پرستيدگان
ايشان را دشنام مدهيد که ايشان خداي شما را دشنام گويند از بي علمي.
حال شنوندگان عزيز، ملاحظه کنيد، حتي در صدر اسلام هرگاه که لازم بود، آئين
جديد نضجي گيرد و از هجوم دشمنان نجات يابد، امر بر بردباري مي شد.
6
و نيز به موجب تاريخ در زمان خلافت بني عباس، چنان که مي دانيد، بغداد نيز مرکز
فرهنگ و تمدن جهان آن روز گشت. اين منقبت را بغداد از آن روي به دست آورد
که باز خلفاي عباسي بسياري از علما و دانشمندان زمان را که زردشتي يا مسيحي يا
يهودي بودند، به دربار خود دعوت نمودند و گنجينه هاي علوم و فنون را که نزد آنان
بود، به عربي ترجمه نمودند که قرن ها منبع دانش اهل علم قرار گرفت و علماي
بزرگي چون فارابي، ابوعلي سينا، ابن خلدون و صدها بزرگان ديگر در نتيجه ي اين
همکاري و هماهنگي به وجود آمد.
ببينيد، چقدر فرق است ميان اين نهضت بزرگ منشي و بينش اسلامي که حتي با
بودائيان و هندوان مساحمت نمود و عوامل مفيد تمدنشان را بر تمدن اسلامي مزيد
ساخت. مث ً لا در علوم رياضي صفر را از هنديان آموخت و به جهان ابلاغ کرد و سبب
جهش فوق العاده علوم رياضي که سنگ بناي علوم جديد است، گرديد. بلي، چقدر
همه جا خانه ي عشق است، » : فرق است ميان آن تمدن درخشان اسلامي که مي گفتند
و مسجد و دير و کليسا در کنار هم ساخته مي شد، با اسلامي « چه مسجد، چه کنشت
که حتي مسلمان سني از ساختن مسجدي براي خود در پايتخت کشور اسلامي
ممنوعند. چقدر فرق است بين آن اسلام که راهبان مسيحي در بزرگترين کتابخانه ي
خود بيش از ۱۹۶ جلد کتاب نداشتند و مي توانستند از کتابخانه ي کردوا يا قرطبه
پايتخت خلفاي اسلامي در اندلس که ۴۰۰ هزار جلد کتاب داشت، به فراگيري دانش
پردازند. چقدر فرق است بين حکومتي که کشيشان مي توانستند در مجامع علمي با
مسلمانان همعنان گردند و با هم به بحث و تحقيق پردازند با حکومتي که حتي
هموطنان خود را به نام اين که بهائي هستند و مسلمان نيستند، از تحصيل دانشگاه
ممنوع مي سازد.
آنچه در اين گفتار آمده، به آن اميد است که حکومتي که خود را مروج اسلام ناب
محمدي مي خواند و مدعي است که براي ترويج و اعتلاي اسلام روي کار آمده
7
است، بعد از ۳۰ سال به کارنامه ي خويش نظر کند که آيا با اين روش که پيش گرفته،
خدمتي به اسلام نموده، يا برعکس نتيجه گرفته است.
امروز در شهرهاي بزرگ امريکا و کانادا و ساير کشورها، تابلوهايي را بر فراز
عمارت هاي بلندي مي بينيد که به فارسي نوشته اند: کليساي مسيحي ايرانيان و هزاران
نفر از ايرانيان مسلمان که پدر در پدر مسلمان بوده اند، با ملاحظه ي رفتاري که در
جمهوري اسلامي ايران به نام دين اسلام مي شود، امروز چنان مأيوس گشته اند که به
کليساهاي مختلف از فرق ههاي مسيحي روي آورده اند و نسبت به اسلام که معبود آنها
بود، امروز همان مي انديشند که متأسفانه کشيشان مي انديشند.
حال دوستان عزيز، آيا جاي آن نيست و وقتش نرسيده است که مدعيان محبت و
خدمت به اسلام از تاريخ پند گيرند و درس عبرت گيرند و در روش زيان بخش
خويش تجديد نظر کنند؟ والا اميدي نيست که آنان خدمتي به کشور يا به دين اسلام
بنمايند.
من آنچه شرط بلاغ است با تو مي گويم
تو خواه از سخنم پند گير و خواه ملال
جانتان خوش باد