من دانش آموز سال سوم دبیرستان هستم. سال گذشته نیز در همین دبیرستان مشغول به تحصیل بودم.روزی در سر کلا س درس آمادگی دفاعی شرايطي فراهم شد كه دبیرما در جواب سوال یکی از هم کلاسی هایم که پرسیده بود:« اگر فردی از اسلام به بهائیت برود به این دلیل که بتواند به راحتی به خارج از کشور سفر کند آيا باید اعدام شود؟» شروع به توهین به دیانت بهائی کرد و گفت: «اینها وابسته به کشورانگلیس هستند و دین نیستند » من هم بر حسب وظیفه ای که داشتم برای دوستانم و همچنین معلم مان ،با احترام ايستادم و پس از كسب اجازه گفتم:«من بهائی هستم و آنچه شما گفتید درست نیست. »
او برای آنکه جریان را منحرف کند گفت تو بهائی نیستی ،تو یک ایرانی هستی»در پاسخ گفتم :« متوجه نمی شوم ! بالاخره بهائی ها وابسته به کدام کشور هستند ؟چرا هرفرد یک حرفی می زند ؟» گفت تو چون درجامعه ی بهائی ها بزرگ شدی تحت تاثیر افکار آن ها هستی و از من کتاب خواست موضوع را با مادرم در ميان گذاشتم واو هم براي معلمم کتاب اقدس که یکی ازمهم ترین کتاب های دیانت بهائی است را آورد.نمي دانم آيا او كتاب را توانست بخواند يا نه ،اما به گفته ي خودش وقتي كه كتاب را ظاهرا خوانده بود ،اين کتاب را غیر الهی و ساده معرفی کرد و به من گفت به پدر و مادرت توجه نکن حتی من هم می توانم مانند این کتاب را بنویسم. و سپس در ادامه به من گفت اگر می توانی معنی این کتاب را نیز بیاور تا من متوجه شوم که در این کتاب چه گفته شده!! من نیز با خود گفتم که اگر می توانی مانند این کتاب را بنویسی، معنی آن را برای چه می خواهی؟ اين گفتگو تا همين جا به پايان رسيد.
يك سال از اين اتفاق گذشت و همين معلم در سال جديد ناظم مدرسه شد. اما در اين سال مورد کوچک ديگري پیش آمد ولي اين بار موضوع با دبیر تاریخ آغاز شد .دريكي از ساعات برنامه هاي هفتگي در درس تاريخ بحث را به ديانت بهايي كشيد و توضيح داد كه فرقه ي شيخيه همان بابيت و بهائيت است .اما من در مقابل اين اشتباه توضيح دادم و از او خواستم درباره ي ارتباط ديانت بابي و بهايي با فرقه ي شيخيه توضيح بيشتري دهد.او هم گفت:« من اطلاع کاملی در باره ی بهائیت ندارم آیا شما در این مورد نظری داری؟ » گفتم:« بله، بنده خودم بهائی هستم و این دین را به طور کامل می شناسم.» ایشان گفتند: «می خواهم شما را بیشتربشناسم ، اگر می توانی کتابی برایم بیاور. » هنگامی که خواستم کتاب را به ایشان بدهم گفتند وقت مطالعه ی ان را ندارند.چند روز بعد معلم تاریخ از دانش آموزان خواست که تحقیقی برای این درس بیاورند و گفت اگر با موضوع بهائیت باشد ممکن است از طرف اداره تشویق شوید و جایزه بگیرید .(منظور از اداره افرادي هستند كه ظاهرا كارمند آموزش و پرورش هستند اما در واقع براي وزارت اطلاعات كار مي كنند.) من هم مختصري درباره ي تاريخ و تعاليم ديانت بهايي مطالبي را در پنج صفحه نوشته و تحويل دبير تاريخ مان دادم ولي ايشان آن را به اداره ندادند و با محبت گفتند كه صلاح نيست كه تحقيق شما را به اداره بفرستم.
چند روز بعد در حالی که باید برای درس عربی، 2 ساعت بیشتر در مدرسه می ماندیم ،به طور غير قابل انتظاري ، معلمي كه او را نمي شناختيم وارد كلاس شد و گفت جاي معلم اصلي آمده ومي خواهد رفع اشكال كند.اواسط کلاس بود كه بی مقدمه گفت: « بچه ها پیشرفت کنید و بیشتر تلاش کنید و اجازه ندهید بهائی ها جای ما را بگیرند .»( من از قبل اين ماجرا را طي يك نامه اي اما خيلي مختصر براي شما فرستاده بودم اما در اينجا آن را به طور كامل تري توضيح مي دهم. ) یکی از دانش آموزان پرسید چرا بهائی ها را اذیت می کنند ؟ معلم در جواب او به جاي پاسخ درست به اعتقادات بهائیان توهين كرد و گفت:« داستان بهائی ها طولانی است ،اما همین قدر بگویم که اینها فرقه ای هستند که در آن خواهر با برادر ازدواج می کند و به کشورها ی استعماری وابسته اند.» من نیز اشتباهات او را تذكر مي دادم و كوشش مي كردم كه سوء تفاهمات را بر طرف كنم.گفتم:«بنده خود بهائی هستم و هیچ کدام از صحبت های شما واقعیت ندارد.و این موارد در دین ما وجود ندارد.» گفت:« شاید تو اینطور نباشی اما بقیه ی شما اینطوری هستند. » بعد اشاره کرد:« اینها بهاءالله را خدا می دانند » ديگري بلند شد و گفت: «وقتی اسم بهاء را در کنار الله می آورند یعنی او را خدا می دانند » معلم از من پرسید :«ایا پدر و مادرت بهائی هستند؟» وقتی پاسخ دادم : بله ،گفت:« پس برای همین است که تو هم بهائی شدی .» من هم در باره ی تعلیم "تحری حقیقت" توضیح دادم و به او گفتم که هر فرد بهائی پس از تحقیق کامل و با آزادی کامل دینش را انتخاب می کند. ایشان به بچه ها گفتند سایتی در رابطه با بهائیت می آورد.من نیز گفتم سایت به شما معرفی خواهم کرد.او هم با این جمله که توهيني ضمني به من بود موضوع را تمام كردو گفت: «هرچه بگویم فایده ندارد و این هیچ چیز نمی فهمد. »
چند روز بعد مدیر مدرسه من را خواست و گفت:« گزارش رسیده تو سر کلاس صحبت کردی ،چرا؟» گفتم :«زیرا معلمي كه آمده بود اطلاعات كاملا نادرستي به دانش آموزان ارائه مي كرد به همین دلیل من آن چه را حقیقت واقع بود عنوان کردم.» گفت:« تو حق صحبت نداری و این اخرین باری باشد که در باره ی بهائیت صحبت می کنی. در ضمن گزارش رسیده تو به اسلام توهین کردی.» گفتم:«من آنچه را كه براي رفع سوء تفاهم بود توضيح دادم و هيچ توهيني به اسلام نكردم . ».گفت:« تو باید تابع قانون باشی و هرچه ما می گوییم اطاعت کنی .مثلا اگر کسی به کشور خارجی برود باید تابع قانون آنجا باشد ،در غیر این صورت نباید به آنجا برود. حق نداری سر کلاس صحبت کنی » گفتم : « زمانی که معلم به اعتقاداتم توهین می کند نمی توانم چیزی نگویم.»گفت:« اگر یکبار دیگر صحبتی در رابطه با بهائیت کنی به اداره گزارش می دهم و اخراجت می کنم.»
چند مدت بعد دوباره من را به دفتر خواست.ابتدا گفت :« چیزی می خواهی که اینقدر از جلوی دفتر من رد می شوی؟» ( در حالیکه هیچ دانش آموزی نمی تواند در آن محدوده حرکت کند و من نيز ابدا از آنجا رد نشده بودم و ظاهرا او مي خواست به اين بهانه سر صحبت را با من باز كند.) گفتم که نه ،من اینجا نیامده ام و كاري با شما نداشتم.این بار با لحنی مهربان از من دعوت کرد تا مسلمان شوم.گفت تو باید بیشتر فکر کنی و در رابطه با اعتقادت تجدید نظر کنی. من با اشاره به "اصل تحری حقیقت" در دیانت بهائی به او گفتم: « بر اساس تحقیق، آزادانه این دین را انتخاب کردم و آنچه را به آن ایمان دارم با اطلاع کامل برگزیدم». اما برای آنکه راهی ایجاد شود تا شاید ایشان هم برخی از آثار بهائی را مطالعه کنند گفتم حاضرم بیشتر مطالعه کنم و با شما صحبت کنم و امیدوار بودم این جریان بتواند به او کمک کند. گفت: «ما تو را دوست داریم و نمی خواهیم اخراج شوی ، بیشتر فکر کن و دیگر درباره ی بهائیت صحبت نکن. و گرنه باید از مدرسه بروی.» گفتم : « من تا جايي كه به اعتقاداتم توهين نشود مي خواهم درس بخوانم.» اما او از اینکه من حاضرم به خاطره اعتقاداتم از مدرسه اخراج شوم و مسلمان نشوم خيلي عصبانی شد.
چند روز بعد کتاب خانم مهناز رئوفی كه كتابي بر ضد ديانت بهائي است(سایه شوم و فریب) بین چند تن از دانش آموزان پخش شد. دو نفر از آنان کتاب را به دانش آموزان دیگر نیز می دادند كه معلوم بود مسئوليتي دارند. به داستان بالا يك موضوع ديگر اضافه شد و ان اينكه مدير مدرسه خواندن يك كتاب ضد بهائي را به يكي از دوستانم پيشنهاد داده بود و گفته بود توصيه مي كنم اين كتاب را بخواني و به ديگران هم بدهي ، دوست من نيز از قبول اين پيشنهاد خودداري كرده بود.
نتيجه ي این حركت هاي ضد بهايي اين شد كه بچه ها ي كنجكاو بيشتر به سراغ من بیایند و درباره ی آنچه مطالعه کرده بودند از من سوال کنند.من هم در حد توانايي خود پاسخ ابهامات آن ها را مي دادم اما نفس اين گفتگو ها باعث شد كه من هم مطالعه ي بيشتري كنم تا بتوانم پاسخ هاي بهتري به دوستانم بدهم پس از مشورت با خانواده و چند تن از دوستان قرار شد تا سایتی را که در جواب اين كتاب ضد بهايي مهناز رئوفي وجود دارد در اختيار آن ها قرار دهم تا به اين وسيله هم حكمت رعايت شود هم تنش بيشتري ايجاد نشود.
اما سوالات آنها عبارت بود از :« آواره و صبحی که هستند؟ ضیافت چیست؟آیا تو هم ضیافت می روی؟ آیا شما با خواهر و برادرخود ازدواج می کنید؟ چرا می گویید بهاءالله خداست؟ چرا می گویید اقدس از جانب خدا است؟ درباره ی دینتون برای ما بگو.» من در جواب در باره ی تعالیم بهائي توضیح مي دادم و به برخی از احکام از جمله نماز و روزه نيز اشاره مي كردم.
چند هفته بعد شخصي با عنوان دكتر به مدرسه ما آمد تا درباره ی موضوع امام زمان برای دانش آموزان صحبت کند. تمام دانش آموزان سال سوم كه تعداد آنها به 150 نفر مي رسيد به سالن مدرسه آمده بودند. او نگاهی به کاغذی كه در دستش بود انداخت و گفت از من درباره ی فرقه ی ضاله بهائیت سوال شده و توضیح داد که این ها با اسرائیل در ارتباطند و گفت هفت تن از رهبران این فرقه ،هشتاد نفر شیعه را کشته اند و اتهامات بی اساسی را که همیشه تکرار می شود عنوان کرد.دوباره ناچار شدم تا رفع سوء تفاهم کنم و گفتم:« اسرائیل در آن زمان تبعید گاه بوده و بدترین آب و هوا را داشته وحضرت بهاءالله به آنجا تبعید شده بودند» هر جایی که نمی توانست پاسخی دهد با صدای بلند می خندید وبرای آنکه بحث را عوض کند من و حرف هایم را مسخره مي كرد تا کار به جایی رسید که دیگر نتوانست جوابی به حرف های من بدهد و با حالتی عصبانی از جای برخاست و گفت دیگر حاضر نیست دراین جمع به سخنانش ادامه دهد و از سالن خارج شد.نتيجه ي اين كار هم آن شد تا دانش آموزان برای تحقيق و پرسیدن سوالاتشان پیش من بیایند. البته اين را هم بايد بگويم كه تعدادي از آنها تحت تاثير اين حرف ها قرار گرفته بودند و به من توهين مي كردند و مرا نجس مي خوانند و بد رفتاري مي كردند و مي گفتند بايد از اين مدرسه بروي.
چند روز بعد خواهر من به مدرسه آمد تا با مدیر در رابطه با مسئله ی پیش آمده صحبت کند. وقتی موضوع را مطرح کرد، مدیر گفت:« بهتر است او را از این مدرسه ببری و یا به او بگویی که صحبت نکند .»خواهرم در جواب گفت:« اگر توهینی نشود و موضوعی در این رابطه مطرح نشود او در این باره حرفی نمی زند.» او گفت تصمیمات را اداره می گیرد. در ضمن به بنده تهمت زد و مرا متهم به داشتن اخلاق ناشایست نمود.البته ایشان سعی نمودند که خواهر من را نیز به اسلام دعوت کنند و از او خواهش کردند تا در جلسه ی مباحثه ای در باره ي بهائيت شرکت کند که خواهرم هم اين پيشنهاد را پذيرفت.
از این جریان به بعد هر از گاهی افرادی به کلاس می آمدند و به من می گفتند ما می خواهیم بهائی شویم ،چه بايد کنیم؟ و یا از من می خواستند کاری کنم تا آنها بهائی شوند!! از آنجایی که افراد مورد اعتمادی نبودند و اين رفتار ها مشكوك به نظر مي رسيد ،با آنها صحبت نمی کردم و تنها به این نکته اشاره می کردم که سایت های بهائی می توانند به شما کمک کنند و اطلاعات لازم را به شما بدهند.
یک روز صبح وقتی وارد کلاس شدم دیدم روی تخته نوشته اند: «مرگ بر بهائیت،اسم من را نوشته بودند و در جلوی آن الفاظ رکیک و بعضا الفاظی بی معنی را نوشته بودندو تهديد كرده بودند كه به اسلام ایمان بیاور و یا از مدرسه برو، خواهرم ایمان بیاورو گرنه ... هستی.» تخته پاک كن را برداشته بودند تا نتوانم تخته را پاک کنم.برخی از دوستانم نسبت به آن اعتراض کردند و رفتند تخته پاک کن آوردند و آن را پاک کردند. در یکی از روزها که من غائب بودم ، آن طور که دوستم نقل کرد ،معلم دینی وارد کلاس شده و گفته چرا حر فهای زشت بر تخته نوشته اید و سعی کرد بود این عمل را بد جلوه دهد . در ضمن ایشان مجله ای را که در آن مهناز رئوفی بر ضد ديانت بهايي مطلبي نوشته بودند را به برخی از دانش آموزان داد. در همان روز آخوندی به مدرسه آمده بوده تا جواب دانش آموزان را در رابطه با بهائیت بدهد. آن طور که دوستم برایم گفت ، او گفته بود که این ها نجس هستند و نباید نزدیک آن ها شوید. در ضمن سراغ من را نیز گرفته بود که بچه ها گفته بودند غائب است. دوست من كه اين موضوع را براي من تعريف كرد گفت كه آن آخوند گفت كه شما نجس هستيد و نبايد به شما نزديك شويم پس حالا دستت را بده به دستم.
چند تن از دوستانم که قابل اعتماد بودند از من کتاب خواستند ،بعد از مشورت با خانواده و دوستان ،قرار شد خارج از مدرسه کتاب را در اختیار آن ها قرار دهم. روزي در سر کلاس تاریخ، معلم به من گفت مواظب خودت باش، همه دارای فکر روشن نیستند.و گفت قرار است شخصی بیاید و با من به طور خصوصی صحبت کند. یک روز در زنگ تفریح دختری از کلاس دیگر آمد و گفت:« من می دانم تو مجبوری بهائی باشی ،و اگر به اسلام ایمان بیاوری مورد آزار قرار خواهی گرفت .شما فرقه هستید و هر چه می گویید دروغ است.»
یکی از دوستانم که سال گذشته بااو در باره ی دیانت بهائی صحبت کرده بودم و او چندين بار به جلسه ی دعا آمده بود و بسیار مشتاق به ادامه ی اين كار بود پیش من آمد و گفت من را ببخش . وقتی علت را جویا شدم گفت:« مدیر مدرسه از من در باره ی تو پرسید و گفتم که به جلسه ی دعا رفته ام . از من خواست تا هرچه را شنیدم بگویم. گفتم تنها در باره ی خداوند ودین و رابطه ی بشر با خداوند صحبت می کردند .وقتی اصرار کرد تا دقیق تر توضیح دهم، گفتم چیزبيشتري یادم نیست»
از اينكه قدري طولاني شد عذر خواهي مي كنم اما گفتم شايد بعضي ها بخواهند آزار هاي روحي ام را دقيق تر و روشن تر درك كنند اين بود كه در بعضي موارد توضيحات بيشتري دادم . كليه ي حوادثي را كه ياد كردم نشان مي دهد كه اين جريان ها كاملا سازمان يافته و برنامه ريزي شده است و اين بخشي از برنامه هاي دراز مدت حكومت براي نابودي بهائيان ايران است. من تا آنجا كه بتوانم با الهام از پايداري اجداد و نياكانم با استقامتي كه از تاريخ گذشته ي ايرانيان سراغ دارم از عزت وشرف و اعتقادم دفاع كنم و در اين راه چشم انتظار همراهي همنوعان و هموطنانم از سراسر دنيا هستم.
يك دانش آموز تحت آزار بهائي
يك سال از اين اتفاق گذشت و همين معلم در سال جديد ناظم مدرسه شد. اما در اين سال مورد کوچک ديگري پیش آمد ولي اين بار موضوع با دبیر تاریخ آغاز شد .دريكي از ساعات برنامه هاي هفتگي در درس تاريخ بحث را به ديانت بهايي كشيد و توضيح داد كه فرقه ي شيخيه همان بابيت و بهائيت است .اما من در مقابل اين اشتباه توضيح دادم و از او خواستم درباره ي ارتباط ديانت بابي و بهايي با فرقه ي شيخيه توضيح بيشتري دهد.او هم گفت:« من اطلاع کاملی در باره ی بهائیت ندارم آیا شما در این مورد نظری داری؟ » گفتم:« بله، بنده خودم بهائی هستم و این دین را به طور کامل می شناسم.» ایشان گفتند: «می خواهم شما را بیشتربشناسم ، اگر می توانی کتابی برایم بیاور. » هنگامی که خواستم کتاب را به ایشان بدهم گفتند وقت مطالعه ی ان را ندارند.چند روز بعد معلم تاریخ از دانش آموزان خواست که تحقیقی برای این درس بیاورند و گفت اگر با موضوع بهائیت باشد ممکن است از طرف اداره تشویق شوید و جایزه بگیرید .(منظور از اداره افرادي هستند كه ظاهرا كارمند آموزش و پرورش هستند اما در واقع براي وزارت اطلاعات كار مي كنند.) من هم مختصري درباره ي تاريخ و تعاليم ديانت بهايي مطالبي را در پنج صفحه نوشته و تحويل دبير تاريخ مان دادم ولي ايشان آن را به اداره ندادند و با محبت گفتند كه صلاح نيست كه تحقيق شما را به اداره بفرستم.
چند روز بعد در حالی که باید برای درس عربی، 2 ساعت بیشتر در مدرسه می ماندیم ،به طور غير قابل انتظاري ، معلمي كه او را نمي شناختيم وارد كلاس شد و گفت جاي معلم اصلي آمده ومي خواهد رفع اشكال كند.اواسط کلاس بود كه بی مقدمه گفت: « بچه ها پیشرفت کنید و بیشتر تلاش کنید و اجازه ندهید بهائی ها جای ما را بگیرند .»( من از قبل اين ماجرا را طي يك نامه اي اما خيلي مختصر براي شما فرستاده بودم اما در اينجا آن را به طور كامل تري توضيح مي دهم. ) یکی از دانش آموزان پرسید چرا بهائی ها را اذیت می کنند ؟ معلم در جواب او به جاي پاسخ درست به اعتقادات بهائیان توهين كرد و گفت:« داستان بهائی ها طولانی است ،اما همین قدر بگویم که اینها فرقه ای هستند که در آن خواهر با برادر ازدواج می کند و به کشورها ی استعماری وابسته اند.» من نیز اشتباهات او را تذكر مي دادم و كوشش مي كردم كه سوء تفاهمات را بر طرف كنم.گفتم:«بنده خود بهائی هستم و هیچ کدام از صحبت های شما واقعیت ندارد.و این موارد در دین ما وجود ندارد.» گفت:« شاید تو اینطور نباشی اما بقیه ی شما اینطوری هستند. » بعد اشاره کرد:« اینها بهاءالله را خدا می دانند » ديگري بلند شد و گفت: «وقتی اسم بهاء را در کنار الله می آورند یعنی او را خدا می دانند » معلم از من پرسید :«ایا پدر و مادرت بهائی هستند؟» وقتی پاسخ دادم : بله ،گفت:« پس برای همین است که تو هم بهائی شدی .» من هم در باره ی تعلیم "تحری حقیقت" توضیح دادم و به او گفتم که هر فرد بهائی پس از تحقیق کامل و با آزادی کامل دینش را انتخاب می کند. ایشان به بچه ها گفتند سایتی در رابطه با بهائیت می آورد.من نیز گفتم سایت به شما معرفی خواهم کرد.او هم با این جمله که توهيني ضمني به من بود موضوع را تمام كردو گفت: «هرچه بگویم فایده ندارد و این هیچ چیز نمی فهمد. »
چند روز بعد مدیر مدرسه من را خواست و گفت:« گزارش رسیده تو سر کلاس صحبت کردی ،چرا؟» گفتم :«زیرا معلمي كه آمده بود اطلاعات كاملا نادرستي به دانش آموزان ارائه مي كرد به همین دلیل من آن چه را حقیقت واقع بود عنوان کردم.» گفت:« تو حق صحبت نداری و این اخرین باری باشد که در باره ی بهائیت صحبت می کنی. در ضمن گزارش رسیده تو به اسلام توهین کردی.» گفتم:«من آنچه را كه براي رفع سوء تفاهم بود توضيح دادم و هيچ توهيني به اسلام نكردم . ».گفت:« تو باید تابع قانون باشی و هرچه ما می گوییم اطاعت کنی .مثلا اگر کسی به کشور خارجی برود باید تابع قانون آنجا باشد ،در غیر این صورت نباید به آنجا برود. حق نداری سر کلاس صحبت کنی » گفتم : « زمانی که معلم به اعتقاداتم توهین می کند نمی توانم چیزی نگویم.»گفت:« اگر یکبار دیگر صحبتی در رابطه با بهائیت کنی به اداره گزارش می دهم و اخراجت می کنم.»
چند مدت بعد دوباره من را به دفتر خواست.ابتدا گفت :« چیزی می خواهی که اینقدر از جلوی دفتر من رد می شوی؟» ( در حالیکه هیچ دانش آموزی نمی تواند در آن محدوده حرکت کند و من نيز ابدا از آنجا رد نشده بودم و ظاهرا او مي خواست به اين بهانه سر صحبت را با من باز كند.) گفتم که نه ،من اینجا نیامده ام و كاري با شما نداشتم.این بار با لحنی مهربان از من دعوت کرد تا مسلمان شوم.گفت تو باید بیشتر فکر کنی و در رابطه با اعتقادت تجدید نظر کنی. من با اشاره به "اصل تحری حقیقت" در دیانت بهائی به او گفتم: « بر اساس تحقیق، آزادانه این دین را انتخاب کردم و آنچه را به آن ایمان دارم با اطلاع کامل برگزیدم». اما برای آنکه راهی ایجاد شود تا شاید ایشان هم برخی از آثار بهائی را مطالعه کنند گفتم حاضرم بیشتر مطالعه کنم و با شما صحبت کنم و امیدوار بودم این جریان بتواند به او کمک کند. گفت: «ما تو را دوست داریم و نمی خواهیم اخراج شوی ، بیشتر فکر کن و دیگر درباره ی بهائیت صحبت نکن. و گرنه باید از مدرسه بروی.» گفتم : « من تا جايي كه به اعتقاداتم توهين نشود مي خواهم درس بخوانم.» اما او از اینکه من حاضرم به خاطره اعتقاداتم از مدرسه اخراج شوم و مسلمان نشوم خيلي عصبانی شد.
چند روز بعد کتاب خانم مهناز رئوفی كه كتابي بر ضد ديانت بهائي است(سایه شوم و فریب) بین چند تن از دانش آموزان پخش شد. دو نفر از آنان کتاب را به دانش آموزان دیگر نیز می دادند كه معلوم بود مسئوليتي دارند. به داستان بالا يك موضوع ديگر اضافه شد و ان اينكه مدير مدرسه خواندن يك كتاب ضد بهائي را به يكي از دوستانم پيشنهاد داده بود و گفته بود توصيه مي كنم اين كتاب را بخواني و به ديگران هم بدهي ، دوست من نيز از قبول اين پيشنهاد خودداري كرده بود.
نتيجه ي این حركت هاي ضد بهايي اين شد كه بچه ها ي كنجكاو بيشتر به سراغ من بیایند و درباره ی آنچه مطالعه کرده بودند از من سوال کنند.من هم در حد توانايي خود پاسخ ابهامات آن ها را مي دادم اما نفس اين گفتگو ها باعث شد كه من هم مطالعه ي بيشتري كنم تا بتوانم پاسخ هاي بهتري به دوستانم بدهم پس از مشورت با خانواده و چند تن از دوستان قرار شد تا سایتی را که در جواب اين كتاب ضد بهايي مهناز رئوفي وجود دارد در اختيار آن ها قرار دهم تا به اين وسيله هم حكمت رعايت شود هم تنش بيشتري ايجاد نشود.
اما سوالات آنها عبارت بود از :« آواره و صبحی که هستند؟ ضیافت چیست؟آیا تو هم ضیافت می روی؟ آیا شما با خواهر و برادرخود ازدواج می کنید؟ چرا می گویید بهاءالله خداست؟ چرا می گویید اقدس از جانب خدا است؟ درباره ی دینتون برای ما بگو.» من در جواب در باره ی تعالیم بهائي توضیح مي دادم و به برخی از احکام از جمله نماز و روزه نيز اشاره مي كردم.
چند هفته بعد شخصي با عنوان دكتر به مدرسه ما آمد تا درباره ی موضوع امام زمان برای دانش آموزان صحبت کند. تمام دانش آموزان سال سوم كه تعداد آنها به 150 نفر مي رسيد به سالن مدرسه آمده بودند. او نگاهی به کاغذی كه در دستش بود انداخت و گفت از من درباره ی فرقه ی ضاله بهائیت سوال شده و توضیح داد که این ها با اسرائیل در ارتباطند و گفت هفت تن از رهبران این فرقه ،هشتاد نفر شیعه را کشته اند و اتهامات بی اساسی را که همیشه تکرار می شود عنوان کرد.دوباره ناچار شدم تا رفع سوء تفاهم کنم و گفتم:« اسرائیل در آن زمان تبعید گاه بوده و بدترین آب و هوا را داشته وحضرت بهاءالله به آنجا تبعید شده بودند» هر جایی که نمی توانست پاسخی دهد با صدای بلند می خندید وبرای آنکه بحث را عوض کند من و حرف هایم را مسخره مي كرد تا کار به جایی رسید که دیگر نتوانست جوابی به حرف های من بدهد و با حالتی عصبانی از جای برخاست و گفت دیگر حاضر نیست دراین جمع به سخنانش ادامه دهد و از سالن خارج شد.نتيجه ي اين كار هم آن شد تا دانش آموزان برای تحقيق و پرسیدن سوالاتشان پیش من بیایند. البته اين را هم بايد بگويم كه تعدادي از آنها تحت تاثير اين حرف ها قرار گرفته بودند و به من توهين مي كردند و مرا نجس مي خوانند و بد رفتاري مي كردند و مي گفتند بايد از اين مدرسه بروي.
چند روز بعد خواهر من به مدرسه آمد تا با مدیر در رابطه با مسئله ی پیش آمده صحبت کند. وقتی موضوع را مطرح کرد، مدیر گفت:« بهتر است او را از این مدرسه ببری و یا به او بگویی که صحبت نکند .»خواهرم در جواب گفت:« اگر توهینی نشود و موضوعی در این رابطه مطرح نشود او در این باره حرفی نمی زند.» او گفت تصمیمات را اداره می گیرد. در ضمن به بنده تهمت زد و مرا متهم به داشتن اخلاق ناشایست نمود.البته ایشان سعی نمودند که خواهر من را نیز به اسلام دعوت کنند و از او خواهش کردند تا در جلسه ی مباحثه ای در باره ي بهائيت شرکت کند که خواهرم هم اين پيشنهاد را پذيرفت.
از این جریان به بعد هر از گاهی افرادی به کلاس می آمدند و به من می گفتند ما می خواهیم بهائی شویم ،چه بايد کنیم؟ و یا از من می خواستند کاری کنم تا آنها بهائی شوند!! از آنجایی که افراد مورد اعتمادی نبودند و اين رفتار ها مشكوك به نظر مي رسيد ،با آنها صحبت نمی کردم و تنها به این نکته اشاره می کردم که سایت های بهائی می توانند به شما کمک کنند و اطلاعات لازم را به شما بدهند.
یک روز صبح وقتی وارد کلاس شدم دیدم روی تخته نوشته اند: «مرگ بر بهائیت،اسم من را نوشته بودند و در جلوی آن الفاظ رکیک و بعضا الفاظی بی معنی را نوشته بودندو تهديد كرده بودند كه به اسلام ایمان بیاور و یا از مدرسه برو، خواهرم ایمان بیاورو گرنه ... هستی.» تخته پاک كن را برداشته بودند تا نتوانم تخته را پاک کنم.برخی از دوستانم نسبت به آن اعتراض کردند و رفتند تخته پاک کن آوردند و آن را پاک کردند. در یکی از روزها که من غائب بودم ، آن طور که دوستم نقل کرد ،معلم دینی وارد کلاس شده و گفته چرا حر فهای زشت بر تخته نوشته اید و سعی کرد بود این عمل را بد جلوه دهد . در ضمن ایشان مجله ای را که در آن مهناز رئوفی بر ضد ديانت بهايي مطلبي نوشته بودند را به برخی از دانش آموزان داد. در همان روز آخوندی به مدرسه آمده بوده تا جواب دانش آموزان را در رابطه با بهائیت بدهد. آن طور که دوستم برایم گفت ، او گفته بود که این ها نجس هستند و نباید نزدیک آن ها شوید. در ضمن سراغ من را نیز گرفته بود که بچه ها گفته بودند غائب است. دوست من كه اين موضوع را براي من تعريف كرد گفت كه آن آخوند گفت كه شما نجس هستيد و نبايد به شما نزديك شويم پس حالا دستت را بده به دستم.
چند تن از دوستانم که قابل اعتماد بودند از من کتاب خواستند ،بعد از مشورت با خانواده و دوستان ،قرار شد خارج از مدرسه کتاب را در اختیار آن ها قرار دهم. روزي در سر کلاس تاریخ، معلم به من گفت مواظب خودت باش، همه دارای فکر روشن نیستند.و گفت قرار است شخصی بیاید و با من به طور خصوصی صحبت کند. یک روز در زنگ تفریح دختری از کلاس دیگر آمد و گفت:« من می دانم تو مجبوری بهائی باشی ،و اگر به اسلام ایمان بیاوری مورد آزار قرار خواهی گرفت .شما فرقه هستید و هر چه می گویید دروغ است.»
یکی از دوستانم که سال گذشته بااو در باره ی دیانت بهائی صحبت کرده بودم و او چندين بار به جلسه ی دعا آمده بود و بسیار مشتاق به ادامه ی اين كار بود پیش من آمد و گفت من را ببخش . وقتی علت را جویا شدم گفت:« مدیر مدرسه از من در باره ی تو پرسید و گفتم که به جلسه ی دعا رفته ام . از من خواست تا هرچه را شنیدم بگویم. گفتم تنها در باره ی خداوند ودین و رابطه ی بشر با خداوند صحبت می کردند .وقتی اصرار کرد تا دقیق تر توضیح دهم، گفتم چیزبيشتري یادم نیست»
از اينكه قدري طولاني شد عذر خواهي مي كنم اما گفتم شايد بعضي ها بخواهند آزار هاي روحي ام را دقيق تر و روشن تر درك كنند اين بود كه در بعضي موارد توضيحات بيشتري دادم . كليه ي حوادثي را كه ياد كردم نشان مي دهد كه اين جريان ها كاملا سازمان يافته و برنامه ريزي شده است و اين بخشي از برنامه هاي دراز مدت حكومت براي نابودي بهائيان ايران است. من تا آنجا كه بتوانم با الهام از پايداري اجداد و نياكانم با استقامتي كه از تاريخ گذشته ي ايرانيان سراغ دارم از عزت وشرف و اعتقادم دفاع كنم و در اين راه چشم انتظار همراهي همنوعان و هموطنانم از سراسر دنيا هستم.
يك دانش آموز تحت آزار بهائي