على نخجوانى
ديباچه به قلم آژنگ فريد
در سالهاى ۸۹ -۱۹۸۸ که يک سال خدمتم را در حيفا انجام مى دادم نطقى را از جناب على نخجوانى شنيدم و از داستانى زيبا يادداشت برداشتم و آن را به جناب راجر وايت دادم تا (با موافقت و تصويب جناب نخجوانى) شيوايى و بلاغتش بخشد و از فصاحت کلامى برخوردارش نمايد. حاصل کار هديه اى است گرانبها که مايلم به شما تقديم نمايم :
تصوّر کنيد که رودى هستيد، نه رودى که در بيابانى جارى است و آب رود اندکى خاک به خود مى گيرد که از خلوص و شفّافيتش مى کاهد، و نه رودى که در زمينى صاف و هموار پيش مى رود که دو کرانه اش را مراتع زيبا، با گلهاى وحشى دلربا پوشانده اند؛ بلکه رودى هستيد که در جنگلى انبوه و متراکم، با درختانى تنومند و سر به فلک کشيده، جارى است؛ برگهاى خشکيده، آنقدر که به شماره در نيايد و انواع آلودگى ها و نخاله ها بر رود زندگى شما فرو مى ريزد و آب جارى آنها را با خود مى برد
برگهاى خشکيده که ديگر نشانى از حيات بر آنها مشاهده نمى شود، نمادى از دشوارى هايى هستند که زندگى به ما نشان مى دهد؛ همچون نياز به نظم و انضباط بخشيدن به احساسات، پديد آوردن پيوندهاى مهربار و سازنده، برقرارى ارتباط متقابل اجتماعى با ديگر مردمان، انواع عيوب و اشکالات و موانع و امتحانات و مشکلاتى که با آن مواجهيم و، اگر بر آنها فائق آئيم، ما را قدرتى افزون بخشند و از خلوص و پاکى برخوردار سازند. هر جا که درختى باشد، زندگى هم هست و چون اين دو باشند، البتّه برگهاى پژمرده و مرده نيز وجود خواهند داشت. بسيارى چيزها هستند که، همانند برگهاى خشکيده درختان، بى آن که کارى کنيم که آنها را به سوى خود جذب نماييم، يا به طرف خود بخوانيم، در رود زندگى ما "فرو مى افتند". پس شايد بتوان گفت که اين برگهاى خشکيده نيز گناهى ندارند و ملامتى بر آنها نيست. اين طبيعت زندگى است که برگها بايد در رودخانه افتند و آب جارى و روان آنها را با خود ببرد
اين برگها نشانه انديشه هاى نادرست و منفى نيز هستند. به سوى ما مى آيند، امّا آنقدر توانايى داريم که بگذاريم تا آب زندگانى آنها را با خود ببرد. آنها را توان آن نيست که ما را بيازارند يا که رنجه دارند، و ما را نيز ملامتى متوجّه نيست مگر آن که به انديشه هاى نادرست دست آويزيم، آنها را بپروريم، و سپس جامه عمل بدانها بپوشانيم. آن زمان که انديشه هاى ويرانگر به سوى ما مى آيند و ما را در بر مى گيرند، بگذاريدشان تا بروند، بگذاريدشان تا آب روان آنها را با خود ببرد. اگر انديشه هاى ناخواسته و نادرست را اجازه دهيم که بمانند، قدرت خواهند گرفت و همچون شاخه هاى خشکيده مرده انبوه خواهند شد، مسأله خواهند گشت، آزار دهنده خواهند شد، و مى توانند براى شما و جامعه زيانبار گردند و ضرر به بار آورند و لطمه اى زنند
خداوند زندگى ما را همچون رودى همواره در جريان ساخته تا در ميان جنگلى از درختان درهم و برهم و آشفته پيش برود و ما بايد که آن را بپذيريم و نمونه اى از عنايت بى نهايت خداوند بدانيم. اگر خواسته بود، مى توانست ترتيبى دهد که زندگى آدميان در زمينى هموار و صاف جريان يابد که برگى نباشد که به درون آب افتد، يا مى توانست ترتيبى دهد که از برگهاى هميشه در حال فرو ريختن محفوظ مانيم و از آلوده شدن آب زندگى مصون گرديم؛ اگر چنين کرده بود ديگر نه رشدى بود و نه مبارزه اى براى پيشرفت و نه وسيله اى تا قواى مکنون روحانى مجالى براى بروز و ظهور يابند
رود پيش مى رود، به اعماق جنگل نفوذ مى کند و به حرکت خود ادامه مى دهد، و شاخ و برگ مرده و خشکيده، اکنون بيش از پيش بر آبها فرود مى آيند، کج و کوله، خميده و گره دار، در آب فرو مى روند و بر بستر رود مى چسبند. هرچه آنها فزونى يابند و بيشتر جمع شوند، تراکم يابند و مانع از پيشروى آب شوند. برگها افزايش يابند و به شاخه ها مى چسبند؛ آنقدر روى هم جمع شوند تا مانعى ايجاد کنند، سدّى بسازند، و بستر رودخانه را مسدود نمايند. ديگر طولى نخواهد کشيد که آب از جريان شتابان و روشن و شفّافش به سوى مقصد باز ماند، و ناچار به دو شاخه تقسيم شود، شاخه اى به راست رَوَد و شاخه اى به چپ؛ اينک ديگر آن رود به شاخابه اى بدل شده که از نفس افتاده و جويى ضعيف گشته و بى هيچ شتابى به مقصد مى رسد
مقصد آب رود، يعنى زندگى ما، به ظهور و بروز رساندن جميع قواى مکنونه انسانى و روحانى ما، تقويت و توسعۀ مواهب و صفاتى است که خداوند در ما به وديعه نهاده، و نهايتاً وصول به حيات ابدى و زندگى جاودانى است
اين رود زندگى به کجا مى رود؟ مگر نه آن که مقصدش بحر اعظم است؛ آب اندک در آن رود کم عرض تصويرى از تحليل قواى ذهنى و روحانى ما، افزايش ضعف ما در تعهّد مسئوليت براى ترقّى و تعالى خويش، ناتوانى ما براى روان شدن در بستر رود زندگى است. شاخه ها را مى توان گفت که، تعصّب است و خودخواهى؛ قصور است و کوتاهى، غرور است و نخوت، نديده گرفتن مسئوليت است و غفلت، فراموش کردن تکليف روحانى است، بدگمانى است و بى اعتمادى، و بسيارى ديگر. آب که جريان مى يابد، امّا از ديدن مقصد باز مى ماند و از رسيدن به آن درمانده و ناتوان مى شود، جز تنبيهى از براى ما نيست
براى برداشتن اين سدّ چه بايد کرد و چه مى توان کرد؟ به سادگى و اختصار مى توان گفت که بايد از شرّ آن خلاص شد. به عبارت ديگر، مى توانيم موانعى را که در راه جريان رود زندگى ما اختلال ايجاد مى کنند، با عزم جزم، تصميم راسخ، دعا و مناجات، تفکّر و تأمّل، اطاعت از احکام، خدمت و تبليغ و جز آن، از ميان برداريم
چون سدّ راه و مانع پيشروى را از ميان برداشتيم، آب ديگربار جريان م ىيابد، روان مى شود و شتاب مى گيرد و به سوى مقصد جارى مى گردد. اگر سدّ را فرو نشکنيم، مشکلات فزونى م ىيابند، چه که انبوه شدن عناصر منفى که آن را مى سازند، مجالى مى يابند تا به صورت اعمال ويرانگرى که براى خود ما و ديگران زيانبارند، خود را نشان دهند. شفّافيت و زلاليت آب زندگى ما است که ديگران را به سوى ما جذب مى کند، و ما را قادر مى سازد که آنها را از پرورش معنوى برخوردار سازيم و مائده روحانى به آنها برسانيم. زندگى جز جريانى از ساختن سدّها و ويران کردن آنها نيست
اين است قصّه زندگى ما!