بچه ها الله ابهی
می یاین با هم دوست بشیم؟ اسم من نبیله. نبیل درخشانی. امسال کلاس پنجم دبستان هستم. می دونین، اسم من خیلی باعث سوال می شه. همه می خوان بدونن نبیل یعنی چی؟مثلاً امسال همون روز اول آقا معلممون شروع کرد به خوندن اسم ها و بچه ها هر کدوم که اسمشون رو می شنیدن دستشون رو بلند می کردن و می گفتن «منم» تا آقا معلم اونها رو بشناسه. نوبت اسم من که شد آقا معلم گفت: چی؟ چی نوشته؟ نبیل درخشانی؟ گفتم: «بله آقا ماییم» پرسید: «خوب نبیل یعنی چه»؟ من هم همون جوابی رو دادم که مامان و بابا بارها به خودم داده بودند: «یعنی بسیار دانشمند، نجیب، تیرانداز ماهر. اسم یه تاریخ نویس که بابا و مامانم خیلی دوست داشتن هم هست. به حروف ابجد عددش با نام حضرت محمد هم یکیه».
این آخری رو که گفتم آقا معلم حسابی تعجب کرد. گفت: «آفرین نبیل – بچه ها شماها هم به خوبی نبیل معنی اسمتون رو می دونین»؟آقا نمی دونین چه سر و صدایی بلند شد. هر کسی یه چیزی می گفت. همه می خواستن راجع به اسمشون یه چیزی بگن. تا بالاخره آقا همه رو ساکت کرد.زنگ که خورد آقا معلم منو صدا کرد یه گوشه و پرسید: «خوب آقا نبیل، اون تاریخ نویسی که گفتی اسمش نبیل بود کیه؟ من که چنین کسی رو نمی شناسم». جواب دادم: «اون تاریخ نویس نبیل زرندی بوده، کتاب تاریخ نبیل رو نوشته. ما تو خونه کتابش رو داریم. اگه بخواین براتون میاریم». جواب داد: «حتماً برام بیار ببینم این آقا نبیل ..... نبیل چی بود»؟ جواب دادم: «نبیل زرندی» ادامه داد: «ببینم این نبیل زرندی چی نوشته»؟ جواب دادم: «البته اگر مامان و بابام اجازه بدن». آقا معلم خندید و دستی به پشتم زد و گفت: «باشه اگه بابا و مامانت اجازه دادن».مامان و بابا نه تنها اجازه دادن بلکه چند روز بعد خودشون کتابو برای آقا معلم بردن. فکر کنم این کتاب به سوال اول آقا معلم جواب داد، اما هزار تا سوال دیگه براش به وجود آورد. بعداً براتون می گم چه سوالاتی.من همه اینا رو روی یه تکه کاغذ نوشتم و نشون مامانم دادم. مامانم خیلی خوشش اومد، گفت: «آفرین نبیل، خیلی خوب نوشتی. حیف که روی یه تکه کاغذه و ممکنه گم بشه یا از بین بره. «بعد رو کرد به بابام و گفت: «چطوره یه دفتر قشنگ مخصوص برای نبیل بخریم تا بتونه به طور مرتب خاطرات مدرسشو توی اون بنویسه»؟بابام جواب داد: « خیلی فکر خوبیه. اسمشم می ذاریم: «خاطرات یه بچه بهایی در مدرسه» به شرطی که قول بده لااقل بعضی از خاطراتشو برای ما هم بخونه. خوبه پسرم»؟خوب معلومه که خوب بود! حالا یه دفتر سیمی دویست برگ قشنگ جلوی رومه. اما من این همه خاطره از کجا بیارم؟ دلم نمی خواد توی اون خاطرات معمولی بنویسم. می خوام اونی باشه که بابام گفت: خاطرات یه بچه بهایی در مدرسه.همین شد که برای شما نامه نوشتم. نامه نوشتم که از شماها کمک بخوام. بچه ها شما خاطره ای مثل خاطره ی من ندارین؟ تا حالا شده که راجع به دیانت بهایی با معلم یا با همکلاسی هاتون صحبت کنین؟ برام بنویسین تا تو دفترم بنویسم. مامانم می گفت: «نبیل جان این دفتر تو می تونه به یه کتاب خیلی با ارزش تبدیل بشه».حالا من از شما می خوام که بیاین این کتاب رو با هم بنویسیم. می یاین؟ یه کتاب با یه عالمه نویسنده! عالی می شه! روی پاکت دربسته نامه تان بنویسید، «نامۀ یک دوست، دفتری برای همه» ضمناً اسم خود و شهرتان را فراموش نکنید.منتظر نامه ها و خاطراتتون هستم