تحوّلي اعجاب انگير
در يك جلسه اي از حلقه هاي مطالعه، كه در 15 سپتامبر، در منزل يكي از بهائیان شهر تورنتو در كانادا، تشكيل شـده بود؛ يك خانم زيبـاي ايراني به شدت تحت تأثيـر اين فقره از كلمات مباركه ي مكنونه ي فارسي كه در شروع جلسه تلاوت شد، قرار گرفت: "(ای پسر انصاف ) کدام عاشق جز در وطن معشوق محلّ گيرد و کدام طالب که بی مطلوب راحت جويد؟" او ناگهان زير گريه زد و بعد از مدتي كه آرام شد داستان عجيب خود را اين گونه براي ما تعريف كرد:
« بعد از انقلاب ايران، عوامل ظلم و بيداد مرا، در حالي كه سه ماهه حامله بودم، به زندان انداختند. همان عوامل، شوهر و برادرم را فقط به خاطر عقايد سياسي متفاوت اعدام كردند. زندان بانان به دفعات شكنجه ام كردند. اگر به پاها و قوزك هايم نگاه كنيد به راحتي مي توانيد آثار شكنجه ي بدني را در آن ها ببينيد. بالاخره شش ماه دوره ي زندانم تمام شد؛ اما رنج و اندوه ناشي از آن همچنان باقي ماند.» در اين وقت يكي از حضار از او پرسيد: « به سر فرزندتان چه آمد؟» او با هيجان بسيار جواب داد: «آه، پسرم، جنيني كه با او به زندان رفتم، حالا جواني 29 ساله است و در ايران زندگي مي كند.» دو باره اشكش جاري شد و گفت:
« يك روز پسرم از ايران زنگ زد و گفت "مامان، تو مي دوني كه من در يك كتابخانه كار مي كنم و اين شانس رو دارم كه كتاب هاي زيادي از جلمه كتاب هاي ديني رو مطالعه كنم. يك روز به طور اتفاقي چند كتاب در باره ي دين بهايي ديدم. اول با حالتي بي تفاوت نگاهي به آن ها انداختم و بعد شروع به مطالعه ي آن ها كردم. هرچه بيشتر خواندم بيشتر علاقه مند شدم. حس مي كردم آن كتاب ها با قلب من حرف مي زنند." بعد به من گفت: "مامان، تو بايد بري و فردي بهايي رو در تورنتو پيدا كني. بايد از آن ها راجع به اين دين جديد تحقيق كني." » آن خانم با هيجان ادامه داد: « به سفارش پسرم گوش دادم و جستجو كردم و بعد از مدتي، يك خانم مهربان بهايي را در همسايگي خودم پيدا كردم.» بعد در حالي كه به يكي از حضار اشاره مي كرد گفت: «اين خانم همان شخص مهرباني است كه از من استقبال و پذيرايي كرد و مرا به جمع اين دوستان و به اين حلقه ي مطالعه آورد. چقدر مسرور و سپاسگزارم؛ چقدر خوشبختم؛ حس مي كنم آدم جديدي شده ام؛ قبلا غمگين و نااميد بودم، ولي حالا شاد و اميدوارم؛ بيشتر مي خندم؛ بهتر مي خوابم؛ و بالاتراز همه، قلبم به معرفت و محبت حضرت بهاءالله نوراني شده. خيلي خوشحالم؛ خيلي مسررم..»
با سپاس از دوست خوب ورقا