زنان یک رکن مهم از دو رکن عظیم اند و اول معلم و مربی انسان...
-حضرت عبدالبهاء
اصل نابرابری انسان ها در طول تاریخ همواره مطرح بوده و هر بار ملاكی معین برای اثبات آن معرفی كرده اند؛ رنگ پوست، ملیت ، نژاد ، مذهب ، جنسیت و امثال آن . البته ریشهء همهء این برتری خواهی ها را می توان در خودخواهی یافت؛ آنان كه هر چه در دنیاست برای خود می خواهند، دیگران را همه رقبایی می بینند كه حضورشان به معنی محرومیت از امكاناتی چند برای اینان است. پس هر چه رقیب كمتر، مالكیت بیشتر. اما آنان نخواسته و یا نتوانسته اند همهء رقیبان را بالكل از میدان به در كنند چرا با از میان رفتن یك رقیب ، دیگری ای جایگزین می شود و قد علم می كند. پس چاره در قانون گزاری طبیعت است با میل و ارادهء خویش. قوانینی كه نوع برتر را تعریف كند و سایرین را مستثنی سازد. این قوانین گاه می تواند بی رحمانه تر از قوانین جنگل معصوم به غلط ظالم خوانده شده باشد؛ هر كه سفید تر، برتر؛ هر كه قوی تر؛ بهتر؛ ...
در این میان قانونی وجود دارد كه شاید از همه كودكانه تر باشد: فرد هم رنگ ، هم نژاد ، هم دین ، هم وطن و هم خون ، ولی پست تر! و آن عضو مفلوك جامعه كسی نیست جز همشهری دست دوم، زن. اینجا دیگر برتری نه نسبی كه مطلق است – برتری از آن نوع كه انسان بر تمام دیگر موجودات دارد. مرد اشرف مخلوقات است ، نه زن. مرد است كه روح خداوند در او دمیده شده است و او تصویر خداوند در بهشت است. زن عضوی ناقص است كه به واسطهء مرد خلق شده است و كاری جز این نكرده كه مرد معصوم و متعالی را تشویق به خیانت به پدر روحانی اش نموده و باعث اخراج او از خانهء امن و ابدیش گردیده است. زن حیوانی است مكار ، عامل بیچارگی دنیا.
این فرضیه در جوامع ابتدایی هم به نوعی دیگرموثق و معتبر بود. انسان اولیه می بایست قوی باشد تا بتواند مبارزه كند و در مبارزه با طبیعت پیروز شود. انسان ضعیف دوام نمی آورد مگر به حمایت قوی ترها. اما انسان های ضعیف اغلب زنان بودند و ادامهء زندگی شان منوط به حمایت مردان. پس برتری مرد مجدد ثابت می شد.
با انتقال جامعه به مرحلهء كشاورزی، هنوز قدرت بدنی حرف اول را می زد. در جنگ و دفاع از املاك هم زنان جز آن كه به اسیری برده شوند و ایجاد دردسر نمایند، كمكی نمی كردند پس آنان مایهء ننگ بودند. در این دوران نیز همچنان الگوی انسان طبیعت بود و این امر برتری را بدون چون و چرابه مردان داده بود. بودند جوامعی كه خشم طبیعت چندان گریبانگیرشان نبود و پیش رو زمین های بارور كشاورزی داشتند، مانند جامعهء مصرباستان كه رود نیل ، كشتزارهای حاصل خیز را برایشان به ارمغان می آورد. در این جوامع – باز به پیروی از طبیعت – ارزش و برتری به گروهی داده می شد كه بیشتر شبیه محیط بودند. این جا زنانی كه مصداق باروری بودند؛ یعنی مادران، برتری داشتند. باز هم آن چه مطرح بود باروری زن بود و نه خود او. هنوز هم در جوامع ابتدایی افریقا با شرایطی مشابه می توان نمونه های مادر سالاری را یافت.
اگر رشد جامعهء انسانی را به مراحل رشد بدن انسان تشبیه كنیم، گذار از مرحلهء كشاورزی و ورود جوامع به دوران صنعتی ، پایان طفولیت و ورود به دوران نوجوانی و سركشی بود. در این دوران ملاك دیگر زور بازو و قدرت نبود چرا كه نه تنها زنان، كه كودكان شش- هفت ساله نیز می توانستند پای دستگاه ها در كارخانه ها بایستند و كار كنند. حال می بایست دربارهء تمامی ملاك های برتری تجدید نظر به عمل آید و همان زمان بود كه تاریخ شاهد جنبش های انسان دوستانه از جمله لغو برده داری، حق آزادی و رای برای زنان و .... گردید.
از آن پس اگر چه عده ای سعی كردند این تحولات را انكار كنند و حقوق را نادیده بگیرند، دیگر توان آن را نداشتند چرا كه جامعهء انسانی به شكلی اجتناب ناپذیر مسیر خود را می پیمود.
اما در عصر صنعتی نیز گاه جنبش های مخالف مردسالاری، كه به مرور منجر به ایجاد حركت های فمینیستی – به طور خاص موج اول - گردید ، مشكل را حل نكرد. راه حل های ارایه شده در ابتدا صرفا ترك یك سوی میدان نبرد و الحاق به دیگر سو بود و چون نتیجه نبخشید، كار به انكار كل موضوع مخالفت انجامید. فمینیست های موج سوم بالكل منكر وجود چیزی به نام جنسیت و تفاوت زن و مرد شدند. [1]
زمانی كه صحبت از تساوی حقوق زن و مرد می شود،خود این عبارت به معنی یكی ندانستن این دو است. یعنی ما دو پدیده به نام های زن و مرد داریم و قصد آن می كنیم كه به آن ها حقوق برابر بدهیم. مشكل اساسی افرادی كه امروزه به این مهم می پردازند این است كه می خواهند زن و مرد را كاملا یكی بشمارند و از این طریق به اثبات تساوی حقوق بپردازند. مقایسه هایی فیزیكی كه گاه انجام می پذیرد حاكی از این غفلت است ؛ مثلا مقایساتی بر روی وزن مغز زنان و مردان. اینان قصد اثبات تساوی زن و مرد- و نه تساوی حقوق زن و مرد - را دارند.
با وجود همهء تلاش ها برای انكار، زن و مرد از نظر جسمانی با یكدیگر متفاوت اند. [2] اما تلاش برای برقراری تساوی حقوق زن و مرد است؛ یعنی آن چه كه با توجه به لیاقت و شایستگی یك انسان باید به او داد. در اعطای حق، دیگر مسالهء زن یا مرد بودن مطرح نیست چون دیگر به جسم فرد ربطی ندارد. مساله یك انسان است؛ انسانی دارای روح كه می تواند زن یا مرد، سفید یا سیاه ، پیر یا جوان ، قوی یا ضعیف باشد. هیچ یك از تفاوت های ظاهری نمی تواند عامل محرومیت فرد انسانی از حقوق او باشد.
اما حق یك انسان چیست كه زن و مرد باید به شكل مساوی از آن بهره برند؟ مسلما این امر تنها به این معنی نیست كه زن ترك خانه كند و در اجتماع حاضر باشد. حقوق برابر در اموری بسیار متعالی تر است: حق تفكر، حق آموزش، حق انسان بودن ، حق رشد و تعالی عقلانی و روحانی. زن و مرد باید به طور مساوی امكان ترقی و تكامل داشته باشند و بتوانند قابلیات و استعدادات خود را بروز دهند. نكتهء مهم این جاست كه زن و مرد هر دو به تنهایی انسان هایی كامل و مستقل هستند كه هر یك به منزلهء یك واحد انسانی می توانند زندگی و ترقی كنند. زمانی می توان انتظار حقوقی برابر را برای آنان داشت كه چنان باوری ملكهء جامعه گردد.
اما مگر حالا كه چنین نیست ، چه مشكلاتی وجود دارد؟ اگر این ارزش محقق شود چه خواهد شد؟
نادیده گرفتن زنان در هر جامعه به ضرر كل آن جامعه است. تعلیم و تربیت كل جامعه ، به علت عدم آگاهی و توانایی مربیان اول فرزندان – مادران – به تاخیر خواهد افتاد و این حركت ورشد جامعه را كند می كند. در اصل باور به برتری هر جنس تناقضی در خود نهفته دارد؛ چگونه ممكن است انسان هایی پست و ذلیل – مادران یا زنان – بتوانند از دامان خود متعالیانی – مردان – بار آورند یا مادرانی والا و عالی افرادی پست؟
ازسوی دیگر تحقیقات نشان داده است كه در جوامع مردسالار گرایش به نظام دیكتاتوری بیشتر است. مصداق آن را نیز آلمان در دوران نازیسم می دانند كه تاكید بر خانه نشینی زنان داشت. بالعكس، حكومات دموكراسی اغلب با حضور زنان در جامعه همراه بوده است. در ضمن هر كجا كه موازنهء بین دو جنس برقرار باشد، سطح زندگی ارتقا می یابد.[3] و شاید همین اصل مؤید آن باشد كه حضور زنان در جامعه و تصمیم گیری ها منجر به برقراری صلح خواهد شد. زیرا روحیهء فداكاری مادرانه به جامعه تسری می یابد و رافع خودخواهی ها و تعصبات و در نتیجه دشمنی ها و جنگ ها می گردد.
مسلما این به معنی لزوم برتری زنان بر مردان درجامعه نیست بلكه حضور این دو در كنار یكدیگر است كه می تواند احساسات را تعدیل كند. سپردن كل نظام صرفا به دست زنان نیز باعث ایجاد مشكلاتی در جامعه خواهد شد. قاطعیت و عدالت مردانه در كنار عطوفت و لطافت زنانه متعادل می شود. قابل ذكر است كه اگر چه اشاره شد كه زن و مرد هر یك وجودی مستقل هستند، اما جامعه نیازمند هر دوی آن هاست. غیاب هر یك منجر به كمبودهایی خواهد شد.
برای رسیدن به چنین مرحله ای پرورش و تعلیم یكسان و برابر لازم است. آن چه در حال حاضر مانع از حضور زنان و بروز استعدادات آنان در جامعه می گردد، عدم تربیت صحیح این گروه است. زن محبوس در خانهء بی خبر از امور دنیا، اگر هم در صحنه حاضر باشد، چون احساسات و افكاراش پرورده نشده است ، كمك چندانی نخواهد كرد. اگر چه امروز در بسیاری از جوامع زنان در صحنه حاضراند، در اصل حضور آنان آن گونه است كه مردان می خواهند: زن باب طبع مرد، نه زن با تمام قوا واستعدادات اش.
راه چاره پرورش زنان و مردان آینده در كنار هم و به طور یكسان است. زنی كه تحصیل كند و هم پای مردان پیش آید: در جامعه وخانه احترام بیشتری دارد، توانایی های خود را بهتر در می یابد و آن ها را به كار می گیرد، قدرت رهبری و مدیریتش تقویت می شود، حقوق خود را بهتر درك می كند، فرزندان بهتری پرورش می دهد و بالاخره برای حضور در تمامی صحنه ها مجهز می شود. [4] مردان فردا كه از طفولیت همواره زنان فردا را در تمامی مراحل در كنار خود می بینند، هرگز احساس نخواهند كرد كه هم پایانشان در راه خواهند ماند یا در اجرای بعضی امور عاجز خواهند بود، پذیرش آنان را در كنار خود ساده می بینند و حتی در هر مرحله ، به جای سركوبی ، دست یاری به سوی شان دراز خواهند كرد.
البته آن چه همواره مد نظر داریم این است كه صحبت از تساوی حقوق زن و مرد در زمانی ممكن است كه جامعهء صنعتی شرایط پذیرش آن را ایجاد كرده است . در دوران شكارگری یا كشاورزی تصور این امر هم محال بود چرا كه " الرجال قوامون علی النساء " اصلی بدیهی بود – به واقع مردان از زنان قوی تر بودند. پس جای خرده گیری بر گذشتگانی كه قایل به تساوی حقوق نبودند نیست بلكه جای شكرانه است كه امروز عالم انسانی به جایی رسیده است كه توان پذیرش اصل برابری حقوق را دارد.
[1] به عنوان مثال نگاه كنید به اثر Judith Butler با نام Gender Trouble
[2] ملاحظاتی نیز كه در بعضی از احكام متفاوت برای زنان و مردان درادیان هست ، از این حقییقت حكایت می كند.
[3] مجله پیام یونسكو ، شماره 304
[4] اقتباس از مجله پیام یونسكو ، شماره 242