نامه ای از یک تازه بهائی،
بهايي شدم،
سرگردان بودم.عصيانگر بودم . از وقتي كودكي بودم فراست و تيز هوشي خدادادي داشتم كه خرافات را نمي پذيرفتم. اگر چه مقدس!!! بودند.اگر چه از پيامبرو ائمه و ولايت مطلقه فقيه بود. خدا جو بودم . هر چقدر كه ذهني كنجكاو و جستجوگر داشتم قلبي پر احساس نيز داشتم كه خدا را حس ميكردم. هميشه نيازشو حس ميكردم. ولي نمي دونستم چرا خداوند حكيم اين همه خرافات و تعصب در دينش گذاشته و از طريق نمايندگانش در زمين يعني عمامه به سر ها اونارو به زور اسلحه و شمشير و مجازات مي خواد كه تو كله ما فرو كنه.هميشه سر كلاس ديني و معارف بحث عقلاني داشتم و كلي سوال كه هميشه جوابشون با احاديث داده ميشد . كلام من نيز در برابر اين ها بايد بسته ميشد چون از طرف ائمه و خدا يا نمايندگان ايران خداوند!!!! بود.ولي ذهنم قبول نمي كرد كه خدا اين همه موانع دست و پا گير براي ما گذاشته تا اينجا كه مزرعه آخرت است رو سخت زندگي كنيم تا اون ور بهمون حوري و پري و غلمان بده.عجب معامله اي ميكنه اين خدا !
پس عصيان كردم. زدم زير همه چيز . خدا خرافاتي را در سن 25 سالگي گذاشتم كنارو زندگي كردم. آره زندگي كردم بدون خدا.7 سال اينجوري گذشت .و من باز هم عصيان كردم.هميشه تو اين مدت از خودم ميپرسيدم كه آدمها در قرن 21 چرا اين قدر تنهايند . الان بايد چيكار كنيم.الان برنامه خدا براي زمين چيه؟ با اين همه پيشرفت و تكنولوزي ايا باز هم دغدغه ما بايد آستين كوتاه و موي خانمها و چادر و... باشه. ؟ پس غربيها كه هيچ كدومو ندارن چرا اينقدر جلو هستن با وجوديكه دين كامل متعلق به ماست.خلاصه با اين افكارم با سرعت جلو ميرفتم و عمرو سپري ميكردم.ولي جوابي نميگرفتم.شايدهم جواب ميآمدو من اونو نميديدم.تا اينكه خدا بنا بر حكمتش با بيماري جلوي سرعت منو گرفت و براي من مهلت دوباره فكر كردن ايجاد كرد.برگشتم و دوباره فكر كردم.چرا خدا مارو تنها گذاشته؟ اين احكامي كه مال 1400 سال پيش است هيچ كدوم با عقل و دانش امروزي جور در نمياد.اين چه دين كامليه كه عقل نميتونه باهاش كنار بياد؟
.در همين حين مجله اي ضد بهايي از روزنامه جام جم به دستم رسيد.كه خرافاتي بودن و عامل استعمار بودن بهاييان در تك تك برگهاي مجله تاكيد شده بود.با خودم گفتم عجب آدماي ساده اي هستند اين جماعت بهايي كه به اين دين ساختگي هنوز اعتقد دارن(راستش تا اون موقع نمي دونستم كه بهايي ها اصلا وجود خارجي دارند.فكر ميكردم در زمان قاجار و پهلوي قصه!! و فتنه!!!اونا تموم شده)خوب اين هم از ناديده گرفتن كامل اهل بها در جرايد كشور ماست ديگه. ولي يه دفعه 1 سال بعد از اين ماجرا ذهنم باز تر شد و با يك جرقه( شايد هم عنايت خدا) برام جالب شد كه دنبال اين ديانت ساختگي!!! هم برم.چون حتما اين دين چيزي داره كه بعد از 150 سال هنوز پيرو داره.
(وقتي اينجارو مي نويسم گريه ام ميگيره) آره . من بطور كاملا تصادفي !!!!! (راستش اين كلمه ديگه برام معني نداره)با دين بهايي آشنا شدم.من تا به حال هيچ بهايي نديدم.با هيچ بهايي صحبت نكردم.و هيچ كس منو با اين ديانت آشنا نكرد.خدايي كه هميشه با من بود و نميديدمش .راهو به من نشون داد.باورتون ميشه؟وقتي بهايي شده جواب بيشتر سوالاتمو گرفتم.بهاييت دين منطقي و عقلاني است كه قلب هر انساني را كه هر چقدر هم بزرگ باشه اشباع ميكنه.فهميدم كه خدا در قرن بيست ويكم هم مارو تنها نگذاشته.
دوستان اگه من اين طوري بهايي شدم و اگر آموزه هاي حضرت بها الله بعد از 150 سال قلب منو فتح كرد پس دين خدا به زودي قلب تمام دنيا رو فتح ميكنه.
پيروزي نزديك است
بهايي شده در 19 مرداد
بهايي شدم،
سرگردان بودم.عصيانگر بودم . از وقتي كودكي بودم فراست و تيز هوشي خدادادي داشتم كه خرافات را نمي پذيرفتم. اگر چه مقدس!!! بودند.اگر چه از پيامبرو ائمه و ولايت مطلقه فقيه بود. خدا جو بودم . هر چقدر كه ذهني كنجكاو و جستجوگر داشتم قلبي پر احساس نيز داشتم كه خدا را حس ميكردم. هميشه نيازشو حس ميكردم. ولي نمي دونستم چرا خداوند حكيم اين همه خرافات و تعصب در دينش گذاشته و از طريق نمايندگانش در زمين يعني عمامه به سر ها اونارو به زور اسلحه و شمشير و مجازات مي خواد كه تو كله ما فرو كنه.هميشه سر كلاس ديني و معارف بحث عقلاني داشتم و كلي سوال كه هميشه جوابشون با احاديث داده ميشد . كلام من نيز در برابر اين ها بايد بسته ميشد چون از طرف ائمه و خدا يا نمايندگان ايران خداوند!!!! بود.ولي ذهنم قبول نمي كرد كه خدا اين همه موانع دست و پا گير براي ما گذاشته تا اينجا كه مزرعه آخرت است رو سخت زندگي كنيم تا اون ور بهمون حوري و پري و غلمان بده.عجب معامله اي ميكنه اين خدا !
پس عصيان كردم. زدم زير همه چيز . خدا خرافاتي را در سن 25 سالگي گذاشتم كنارو زندگي كردم. آره زندگي كردم بدون خدا.7 سال اينجوري گذشت .و من باز هم عصيان كردم.هميشه تو اين مدت از خودم ميپرسيدم كه آدمها در قرن 21 چرا اين قدر تنهايند . الان بايد چيكار كنيم.الان برنامه خدا براي زمين چيه؟ با اين همه پيشرفت و تكنولوزي ايا باز هم دغدغه ما بايد آستين كوتاه و موي خانمها و چادر و... باشه. ؟ پس غربيها كه هيچ كدومو ندارن چرا اينقدر جلو هستن با وجوديكه دين كامل متعلق به ماست.خلاصه با اين افكارم با سرعت جلو ميرفتم و عمرو سپري ميكردم.ولي جوابي نميگرفتم.شايدهم جواب ميآمدو من اونو نميديدم.تا اينكه خدا بنا بر حكمتش با بيماري جلوي سرعت منو گرفت و براي من مهلت دوباره فكر كردن ايجاد كرد.برگشتم و دوباره فكر كردم.چرا خدا مارو تنها گذاشته؟ اين احكامي كه مال 1400 سال پيش است هيچ كدوم با عقل و دانش امروزي جور در نمياد.اين چه دين كامليه كه عقل نميتونه باهاش كنار بياد؟
.در همين حين مجله اي ضد بهايي از روزنامه جام جم به دستم رسيد.كه خرافاتي بودن و عامل استعمار بودن بهاييان در تك تك برگهاي مجله تاكيد شده بود.با خودم گفتم عجب آدماي ساده اي هستند اين جماعت بهايي كه به اين دين ساختگي هنوز اعتقد دارن(راستش تا اون موقع نمي دونستم كه بهايي ها اصلا وجود خارجي دارند.فكر ميكردم در زمان قاجار و پهلوي قصه!! و فتنه!!!اونا تموم شده)خوب اين هم از ناديده گرفتن كامل اهل بها در جرايد كشور ماست ديگه. ولي يه دفعه 1 سال بعد از اين ماجرا ذهنم باز تر شد و با يك جرقه( شايد هم عنايت خدا) برام جالب شد كه دنبال اين ديانت ساختگي!!! هم برم.چون حتما اين دين چيزي داره كه بعد از 150 سال هنوز پيرو داره.
(وقتي اينجارو مي نويسم گريه ام ميگيره) آره . من بطور كاملا تصادفي !!!!! (راستش اين كلمه ديگه برام معني نداره)با دين بهايي آشنا شدم.من تا به حال هيچ بهايي نديدم.با هيچ بهايي صحبت نكردم.و هيچ كس منو با اين ديانت آشنا نكرد.خدايي كه هميشه با من بود و نميديدمش .راهو به من نشون داد.باورتون ميشه؟وقتي بهايي شده جواب بيشتر سوالاتمو گرفتم.بهاييت دين منطقي و عقلاني است كه قلب هر انساني را كه هر چقدر هم بزرگ باشه اشباع ميكنه.فهميدم كه خدا در قرن بيست ويكم هم مارو تنها نگذاشته.
دوستان اگه من اين طوري بهايي شدم و اگر آموزه هاي حضرت بها الله بعد از 150 سال قلب منو فتح كرد پس دين خدا به زودي قلب تمام دنيا رو فتح ميكنه.
پيروزي نزديك است
بهايي شده در 19 مرداد