شکسته بال تر از من میان مرغان نیست »
دلم خوش است که نامم کبوتر حرم است
در سالهای اخیر شاید بیش از هزار نفر از دوستان در این جا و آن جا از من پرسیدهاند آیا خاطرات خود را نوشتهای و من خجل جواب دادهام، انشاءالله خواهم نوشت. بر حسب تصادف عکسی دیدم از اوّلین بار که در محضر اعضای بیت العدل اعظم از محل ساختمانهای قوس کرمل بازدید میکردیم، چهار نفر از آن عزیزان اکنون در ملکوت ابهی هستند و چهار نفر بازنشسته شدهاند و چه ایّامی که گذشته است. نشستهام که بنویسم قبل از آن که از این هم دیرتر بشود. آن را مجموعهای از قصهها بدانید و نه بیشتر.
«آنچه کند همان میشود نه آنست که نشود»
وقتی جوان بودم فکر میکردم انسانها که پیر میشوند علاقمند به رمز و راز میگردند و در هر حرفی نکتهای پنهان میبینند و در هر عددی دنبال رمزی هستند و این نیست جز زائیدهء فکر ایشان امّا حالا فکر میکنم باید معنایی باشد در این که تاریخ ورود ما به ارض اقدس برای کار بر روی پروژههای کوه کرمل 8.8.88 بوده است و تاریخ خروجمان 20.02.2002 ولی تصمیم ندارم در این جا به حل این معما بپردازم و اطمینان دارم که حل هم نخواهد شد و عاقبت به همان نتیجه میرسیم که فکر جوانی من درست بوده است و معنایی هم در کار نیست.
در ورود به حیفا یکی از اطاقهای کنفرانس واقع در ساختمان مقرّ بیت العدل اعظم دارالتشریع را در اختیار بنده گذاشتند و میزی و تلفنی و از پنجره کوه را میدیدی، در نهایت سرسختی با تختهسنگها و درختها و شیب تند و در اوّلین نگاه به کوه درمیافتی. راه بسیار دراز و دشواری در پیش است امّا کمی آن طرفتر چشمت به گنبد زیبای مقام اعلی میافتاد و به خود میگفتی:
«چه غم از موج کشتی را که باشد نوح کشتیبان».اوّلین مشکل امّا روبرویی با طرح جامع شهر حیفا بود که در زمان حکومت انگلیسها به تصویب رسیده بود و پیشنهاد احداث دو خیابان جدید را در کوه کرمل داشت که زمینهای مقام مبارک اعلی' را که بوسیلهء خیابانهای عباس وهاتسیانوت به سه قسمت مشخص تقسیم شده بودند را به سه قسمت دیگر یعنی در مجموع به شش قسمت تقسیم مینمود و در عین حال بر طبق آن خیابان هاتسیانوت در پشت مقام در حدود یازده متر پهنتر میگردید و این البته سبب لطمهء بزرگی به باغهای مقامات و بخصوص مراقد متبرکه میگردید.
بنده در اطاق خود مینشستم و به تلفن روی میز نگاه میکردم و فکر میکردم این کوه را باید جابجا کرد و من در سراسر این کشور از مقامات اداری یک نفر را نمیشناسم. برای این که اوّلین بار از مهندس اوّل شهرداری حیفا اجازهء ملاقات بگیریم بیش از چهار ماه وقت تلف شده بود. طرح جامع باید به کل تغییر مینمود زیرا چگونه ممکن بود جادّهء سلاطین و باغهای طبقات مقام به شش پاره باشند و سلاطین و امرای عالم برای این که از یک تراس به تراس دیگر بروند، مجبور شوند منتظر توقّف ترافیک شهر بشوند تا از خیابان بگذرند و به حرکت خود در بقیهء باغ ادامه دهند. در حقیقت در همان زمان حکومت انگلیسها در حیفا و اعلان طرح جامع شهر، حضرت ولیّ عزیز امرالله نامهء اعتراضی به شهرداری مرقوم فرموده به ایجاد خیابانهای جدید و عریض شدن خیابانهای موجود اعتراض فرموده بودند ولکن از شهرداری جواب رسیده بود که در حالی که به نظر هیکل مبارک نهایت احترام را میگذارند لکن ایجاد این خیابانها به صلاح شهر و عموم است و چارهای جز ایجاد آنها وجود ندارد.
تنها راه صحیح این بود که باغها از روی خیابان بگذرند ولی حتّی اگر شهرداری هم به چنان امر محالی اجازه میداد که بر روی خیابان پل بزنیم چنان پل مرتفعی در فاصلهء به آن نزدیکی به مقام اعلی' از ابهت و جلال مقام میگرفت و بهترین منظرهء مقام را از خیابان مسدود مینمود لذا تنها چارهء کار پایین بردن خیابان (در حدود پنج متر) در پشت مقام بود. امّا مگر میشود خیابان را پایین برد آن هم خیابان به آن اهمّیّت که تنها راه ارتباط دو قسمت اصلی شهر به یکدیگر است؟ خیابان در واقع موجودی زنده است با هزاران رگ و پی و ریشه. هزاران خط تلفن، تلویزیون، برق و آب و فاضلاب و آب باران و غیره از زیر خیابان میگذرند و نمیتوان هیچیک از آنها را برای حتّی ده دقیقه قطع نمود بدون این که مزاحمت غیر قابل قبول برای جمعیّت عظیمی از مردم شهر ایجاد شود.
شاید اگر تمام مردم شهر بهائی بودند فکر کردن به طرحی چنان جسورانه قابل تصور بود امّا در این زمان حتّی تصور آن هم غیر معقول مینمود. امّا از طرفی این مقام مقدّس حضرت ربّ اعلی' است و این جادّهء سلاطین حضرت عبدالبهاء است و اینها نقشهء الهی است و باید در کمال زیبایی باشند. آن حلقهء بهشتی درختان سرو حلقهء مقدّسی است که حضرت بهاءالله در وسط آن جلوس فرمودهاند و با انگشت مبارک خود مقرّ استقرار عرش حضرت ربّ اعلی' را نشان دادهاند و حضرت ربّ اعلی' خود در بیان فارسی فرمودهاند «آنچه کند همان میشود نه آنست که نشود» و دیگر طرح جامع چیست در مقابل طرح حضرت بهاءالله.
اوّلین قدم، آشنایی و ارتباط دوستی با مهندسین شهر و مدیران شهرداری و خود شهردار بود . البته به خاطر روش و سلوک بهائیان از زمان حضرت عبدالبهاء و بعد دوران ولایت حضرت ولیّ امرالله و ایادیان امر و بیت العدل اعظم الهی، مرکز جهانی بهائی همواره مورد احترام مردم و مقامات دولتی بوده است لکن برای حلّ مسائل فنّی و مشکلات مهمّهء مورد نظر و تکمیل پروژهای با آن وسعت در مرکز شهر به روابط بسیار نزدیک و همکاری و اعتماد کامل حرفهای در سطحی دیگر احتیاج بود که تا آن زمان موجود نبود. انجام این مهم چند سال به طول انجامید و اساس محبّت و دوستی و اعتماد و اطمینان گذاشته شد به طوری که از آن پس با یکیک مدیران و مسئولین شهرداری و مملکتی روابط دوستانه و بسیار نزدیک داشتیم به حدّی که بارها به منزل ما میآمدند و ما را به مجامع دوستانه و خانوادگی خود دعوت میکردند و هر لحظه امکان ملاقات و تماس داشتیم. در آخر خدمت خود در ارض اقدس وقتی معهد اعلی رجای مرخص شدن این فانیان را اجابت فرمودند، وقتی از شهردار و مهندس اوّل شهرداری خداحافظی میکردم با چشمان مرطوب از هم جدا شدیم و هنوز هم خاطرات سالهای همکاری خود را بسیار عزیز میداریم.
از اوّلین روزی که معهد اعلی وظیفهء طرح طبقات مقام اعلی' را به عهدهء این حقیر گذاشتند برایم سؤال بود که جادّهء سلاطین که حضرت عبدالبهاء از آن سخن میگویند از دریا آغاز میشود در حالی که باغهای بهائی تنها قسمتی از این مسیر است. با تماسهای مداوم و نزدیک با مهندسین دفتر فنّی شهرداری توجّه ایشان به اهمّیّت آتی محلّهء آلمانی ها و این که پس از تکمیل طبقات مقام اعلی' مورد توجّه فوقالعاده قرار خواهد گرفت جلب گردید و بیان هیکل مبارک حضرت عبدالبهاء در جلال و ابهت آتی شهر حیفا و ارتباط آن با شهر عکّا موجب نهایت حیرت و توجّه مسئولین امور قرار گرفت. در حقیقت این مؤمنین مسیحی آلمانی درست همزمان با ورود جمال مبارک به حیفا به امید این که ناظر بر ظهور حضرت مسیح در ارض مقدّس باشند به این محل آمدند و لذا رابطهء بسیار نزدیک زمانی و تاریخی بین این محلّه و مقام مقدّس حضرت اعلی' و مرکز جهانی موجود است. در همین موقع شهرداری هم در فکر ایجاد یک گردشگاه جالب در حاشیهء بالای زمینهای مقام به یادبود "لویی" پسر یکی از متمولین شهر حیفا که در جوانی در یک حادثهء اسفانگیز جان خود را از دست داده بود، افتاده بود. طول محلّهء آلمانیها حدود یک کیلومتر و باغهای طبقات نیز در حدود یک کیلومتر و مسیر گردشگاه لویی هم یک کیلومتر بود و لذا با کمک پلها و تونلهایی که در طرح پیشنهادی ما موجود بود چنانچه محلّهء آلمانیها بازسازی میشد و به صورت گردشگاهی زیبا در میآمد، مردم میتوانستند در مجموعهء زیبایی به طول سه کیلومتر در نهایت آزادی و بدون مزاحمت ماشینها حرکت کنند و این شهر حیفا را در رأس مراکز سیاحت اسرائیل قرار میداد.
کمکم نظر عدّهای از اهل فکر و علاقمند به زیبایی و حفظ محیط زیست در شهر به این ایده جلب گردید و موفّق شدیم به کمک مورّخ و دانشمند محترم دکتر الکس کرمل و مهندس طرّاح گردشگاه لویی کنفرانسی تشکیل دهیم به نام "از کوه تا دریا" که در آن به واقع جادّهء سلاطین آن چنان که مورد نظر حضرت مولیالوری بوده است توجیه میگردید.
دکتر کرمل در اهمّیّت تاریخی و بازسازی محلّهء آلمانیها به عنوان هستهء اوّلیّهء شهر حیفا به صورت اوّلیّهء آن که در واقع دوران جمال اقدس ابهی است صحبت کردند و من در مورد طبقات معلّق مقام اعلی' و منظر حضرت عبدالبهاء از شهر حیفا و عکّا صحبت کردم و مهندس طرّاح گردشگاه لویی هم در مورد آن طرح سخن گفت. مردم شهر بسیار به هیجان آمده بودند امّا خیلی به انجام این ایدهها امیدوار نبودند - یادم است یکی از حضّار در وسط صحبت من با صدای بلند گفت شاید نوههای من این پروژهها را خواهند دید.
بررسی توپوگرافی و ارتفاعات خیابان و زمینهای مقام اعلی' معلوم نمود که درست در پشت مقام اعلی' و در همان ناحیه که باید پلی بر روی جادّه بنا شود تا باغها به یکدیگر مرتبط گردند برآمدگی وسیعی مانند کوهان شتر موجود است که شیب یک دست جادّه را به طور غیر منتظرهای تغییر میدهد و برای رانندگان اتومبیلها نقطهای کور در جاده تولید میکند به نحوی که مانع میشود رانندگان متوجّهء عبور عابرین پیاده و بخصوص اطفالی که به مدرسهء مجاور زمین مقام اعلی' میروند گردند و در حقیقت در این نقطه در سالهای اخیر چند تصادف اسفانگیز اتّفاق افتاده است لذا طبیعی بودکه اگر این برآمدگی را برمیداشتیم جادّه شیب یکدست پیدا میکرد و در عین حال سطح آن در پشت مقام در حدود پنج متر پایین میرفت و این درست همان ارتفاعی بود که برای ساختن پل در این محل مورد احتیاج بود.
در این جا به تجزیه و تحلیل این که چرا باید طبیعت درست در این محل چنان موقعیتی را بوجود آورد و نقشه و ارادهء الهی نمیپردازیم. مشتاقانه به دیدار شهردار حیفا و مهندس اوّل شهر رفتم و ایشان را در جریان این ایده گذاشتم و بیان داشتم نه تنها پل مورد نظر ما به این ترتیب قابل عمل مینمود بلکه مشکل عبور زائرین و بچههای مدرسه از خیابان هاتسیانوت حل میشد. در عین حال با طرحی که من پیشنهاد میکردم میتوانستیم خیابان را در حدود سه متر پهن کنیم بدون این که به باغهای مراقد متبرکه کوچکترین آسیبی برسد. البته باید شهرداری پایین بردن خیابان و تمام مشکلات مربوط به آن را میپذیرفت و قبول میکرد که جادّه به جای یازده متر که در نقشهء جامع پیشنهاد شده بود، سه متر پهن بشود و این مطلب بسیار دشوار بود.
در ملاقات با شهردار با هیجان بسیار از این امکان صحبت کردم و این که چگونه میتوان باغی زیبا بر فراز خیابان بنا نمود و سلامت و رفاه زائرین و اطفال را تأمین نمود. ایشان بعد از سؤالات متعدد به من گفتند: من به عنوان شهردار با ایجاد طرح شما موافقم زیرا اطمینان دارم به صلاح شهر حیفاست و موجب زیبایی و برکت آن خواهد گردید لکن من یک مقام سیاسی هستم و اصول طرح جامع بوسیلهء متخصّصین فنّی و مهندسین شهرسازی و ترافیک طرح گردیده است تا ایشان از این تغییرات حمایت نکنند موافقت من سوءتعبیر خواهد گردید و نتیجه نخواهد داشت. اگر شما میخواهید موفّق شوید باید ایشان را قانع کنید بعد اضافه کرد: مهندسی داریم بسیار صاحبنظر، ایشان طرّاح اکثر جادّههای کشور است و نظرش از نظر ادارهء شهرسازی بینهایت اهمّیّت دارد. ایشان تا به امروز سه نامه به شهرداری فرستاده است و در آن با هر گونه تغییری در جادّههای این منطقه و اطراف مقامات بهائی مخالفت کرده است اگر شما میخواهید مشکل را حل کنید باید نظر ایشان را عوض کنید و این کار آسانی نیست.
باری فوراً در مورد این مهندس محترم مطالعاتی کردم و دانستم بسیار شخص دانشمند، مورد احترام و قدرتمندی است و کار خود را خیلی خوب میداند و کمتر کسی با ایشان وارد بحث میشود. چارهای نبود باید دل به دریا میزدم و به امید جمال مبارک جلو میرفتم. از ایشان دعوت کردم برای بازدید دوستانهای به مقرّ بیت العدل اعظم الهی بیایند. قبول کردند و از ایشان به عنوان مهمان استقبال کردیم و در ساختمان دارالتشریع پذیرایی نمودیم و مراقد متبرکه را یکیک توضیح دادیم و نزدیکی آنها را با خیابان ملاحظه کردند و بسیار حرف زدیم امّا هر چه من از اهمّیّت مقامات و محدودیت باغها میگفتم ایشان از احتیاجات شهری میگفتند و این که ایجاد خیابانهای جدید و باز کردن عرض خیابانهای موجود اهمّیّت شهری دارند و ساختن پل به معنی تعطیل کردن محل است و پیشنهاد من در پایین بردن خیابان در بیش از بیست مرحلهء عملیاتی مختلف در عمل غیرممکن خواهد بود و از این قبیل. دو ساعت گذشت و به هیچ جا نرسیدیم. مطالب من تمام شده بود و ایشان هم معلوم بود قصد خداحافظی دارند. خود را از هر نظر مستأصل و گرفتار میدیدم اگر ایشان میرفت اصلاً نمیدانستم حرکت بعدی چه باید باشد و همهء راهها بسته بودند. یکباره طاقت از دست دادم و اگر چه بههیچوجه مطمئن نبودم آنچه میخواهم بگویم صلاح است یا خیر با نهایت قاطعیت عرض کردم: تا حال من با شما به عنوان یک معمار حرف میزدم و مطالب فنّی بیان میداشتم حال اگر اجازه بدهید میخواهم چند کلمه به عنوان یک بهائی به شما بگویم. هم ایشان و هم همکار عزیز بهائی من جناب مارکوس که من را همراهی میکردند ساکت و متعجّب ایستادند و به من مینگریستند. ادامه دادم:
همان حضرت بهاءالله که از زندان دو پادشاه قدرتمند زمان خود، الواح سلاطین را به پادشاهان مشهور و پرجلال عا لم فرستاد و آیندهء ایشان و مملکتشان را یکیک برشمرد و یکیک همان شد که او گفته بود، همان بهاءالله که سالها قبل از حرکت یهود به سوی سرزمین مقدّس بشارت ورود ایشان را داد و بدون یک کلمه کم و زیاد همان شد که او گفته بود، هم او خود در وسط آن حلقهء درختان سرو که از پنجره میبینید جلوس فرمود و با انگشت مقدّس خود آنچه را بر این کوه میبینید و آنچه را ما امروز میخواهیم بسازیم مقرّر فرمود لذا به عنوان یک بهائی من اعتقاد دارم که تنها دو راه در پیش پای شما موجود است یکی این که از این نقشهء الهی حمایت کنید و مطمئن باشید صددرصد به نفع شهر و مردم آن است. در حلّ مشکلات به ما کمک کنید و شاهد تأسیس آنها باشید و لذّت ببرید و سالهای سال فرزندان و نوههای شما با افتخار بگویند این بهشت ملکوتی به کمک پدر و جدّ بزرگوار ما ساخته شده است. راه دوّم شما این است که به هر وسیله که میدانید با تأسیس آنها مخالفت کنید و خود به چشم خود ببینید که با همهء مخالفتهای شما ساخته میشود و در نهایت زیبایی انجام خواهد شد و شما هر وقت به آن مینگرید تأسف خواهید خورد که وقت و انرژی خود را تلف کردید و مخالفت شما به هیچ جایی نرسید. ساکت شدم و با خود فکر کردم زیادهروی کردهام این طرز صحبت با یک مهندس غیربهائی قدرتمند شهر نبود. رنگ چندانی در صورت رفیق عزیزم جناب مارکوس هم باقی نمانده بود که به من امیدی بدهد لذا ساکت ماندم و به طرف در به راه افتادیم. ایشان را تا دروازهء اصلی مقرّ بیت العدل اعظم همراهی کردم و در آن جا ایستادم و دست خود را برای خداحافظی دراز کردم. ایشان دست من را گرفتند و نگه داشتند بعد از یک دقیقه سکوت گفتند: "من تصمیم خود را گرفتم، به شما کمک خواهم کرد". ایشان در ماشین خود نشستند و رفتند و من مثل مجسمه بر سر جای خود ایستاده بودم و بدنم میلرزید و آقای مارکوس هم هیچ نگفت.
جلسات متعدّدی تشکیل شد و با بسیاری از مهندسین و دوایر فنّی شهرداری و سایر ادارات دولتی ملاقات کردیم و در مورد جزئیات مذاکره نمودیم و بالاخره بعد از چندین ماه مذاکره طرح جامع شهرسازی ما که جمیع زمینهای باغهای مقام مقدّس حضرت اعلی' را محفوظ میداشت، دو جادّهء پیشنهادی جدید را لغو مینمود و خیابان هاتسیانوت را از زیر باغها و پل احداثی ما به عرض سه متر توسعه میداد بدون این که بههیچوجه از زمینهای مراقد متبرکه کم کند، به تصویب شهرداری رسید. پس از تصویب طرح در انجمن شهر، طرح را باید شهرداری به انجمن ایالتی میفرستاد تا مورد تصویب نهایی قرار گیرد و بعد در روزنامههای رسمی و محلّی و ملّی اعلان شود. در این مرحله چون انجمن شهر و شهرداری در واقع معرّف طرح به انجمن ایالتی بود نمایندهء ایشان باید آن را توضیح میداد و معرفی مینمود و ما تنها اجازه داشتیم به عنوان ناظر در جلسه شرکت کنیم. شهرداری همین مهندس محترم را که مورد نهایت اطمینان دوایر اداری و مملکتی بود مسئول کردند تا طرح باغهای بهائی را به انجمن معرفی نماید. با دلی لرزان و نگران در جلسه حاضر شدم و در ردیف ناظرین نشستم. خیلی نگران بودم نتیجه چه خواهد شد تا آن روز هرگز در تاریخ شهرهای کشور پروژهای به این وسعت و با این همه نقش در زندگی روزانهء شهر که ارائهکنندهء آن دولت نباشد مورد بررسی قرار نگرفته بود. ایشان با نهایت دقّت و توجّه جزئیات طرح را توضیح دادند و بیان داشتند که اگر چه کار بسیار دشوار خواهد بود لکن روشهای پیشنهاد شده عملی است و جای امیدواری دارد. بعد از صحبت ایشان اوّل نفر شهردار سؤال کرد: "شما قبلاً سه نامه به شهرداری نوشته بودید و در آن با این تغییرات مخالفت کرده بودید، چطور است که اکنون نظر خود را عوض میکنید؟" بعد از سکوت کوتاهی ایشان جواب داد: "در شرایط موجود و با توجّه به تمام جوانب کار راه دیگری وجود ندارد".
پروژه در اصل به تصویب رسیده بود امّا جزئیات بسیاری بود که بتدریج حل و فصل گردید از جمله موضوع عرض خیابان هاتسیانوت و مخالفت ما با دادن زمین مراقد مقدّسه مطلبی بود که باید به تصویب کمیتهای از وکلای انجمن ایالتی میرسید. مرقد حضرت منیره خانم نزدیکترین مراقد به خیابان است و توسعهء خیابان موجب کوچک شدن حریم آن میگردد. بنده ادعا مینمودم که در اطراف مراقد مقدّسه حریمی هست که نمیتوان از آن به مراقد نزدیکتر شد و زائرین به علامت احترام آن را رعایت میکنند. در اوّلین جلسهء کمیته رأی دادند که ما باید این حریم را معین نماییم یعنی به نحوی نشان دهیم که دایرهء این حریم چه شعاعی دارد و باید این مطلب را به صورتی محسوس نمایش داد. مهندس راپا پورت که مهندس محلّی همکار من در مسیر کار طرح جامع و جوازهای ساختمانی بود و چون برادری در نهایت صمیمیت و دوستی با من همکاری مینمود، پیشنهاد میکرد زنجیری در اطراف مرقد مبارک نصب کنیم و این دایره را مشخص نماییم. به ایشان عرض کردم بیت العدل اعظم با اضافه کردن هر گونه چیزی که در اصل وجود نداشته است به عنوان ظاهرسازی موافقت نخواهند فرمود. پیشنهاد کرد چند گلدان گل در اطراف مرقد مبارک بگذاریم. به او اطّلاع دادم معهد اعلی موافقت نمیفرمایند زیرا گلدانها قبلاً وجود نداشتهاند و این حقیقت نیست. بسیار عصبانی شده بود میگفت فرق است بین سادهلوحی و صداقت، گذاشتن چند گلدان گل در باغ امری طبیعی است؛ با این صداقتبازیها ملک خود را از دست خواهید داد. به او گفتم این معهد اعلی است، آنچه بگوید مطاع است و ما بحثی نداریم باید راه دیگری پیدا کنیم که حقیقت باشد و نه ظاهرسازی. یک دفعه یادم آمد که در جلسات کانونشن بین الملّلّی که احبّاء از سراسر عالم به ارض اقدس میآیند و جمعیّت زیاد است وقتی برای زیارت به مراقد متبرکه میروند و دور مراقد حلقه میزنند کوچکی محوطه به خوبی معلوم میشود. از معهد اعلی اجازه خواستم در صبح روز سهشنبه که کارمندان مرکز جهانی برای جلسهء دعا میآیند، اجازه بفرمایند از ایشان بخواهیم به مراقد متبرکه که در واقع مرکز قوس کرمل است بیایند و برای موفّقیّت پروژه دعا کنند. اجازه فرمودند، لذا فوراً به جمیع احبّاء اطّلاع دادیم. فرصت مهم و تاریخی بود که برای پیشرفت پروژههای قوس کرمل و تصویب نقشهها دستهجمعی دعا کنیم. جمیع احبّاء از بزرگ و کوچک و جوان و پیر حاضر شدند و در نهایت نظم دور مراقد دایره زدند و به مناجات پرداختند. در همین موقع هلیکوپتری را که اجاره کرده بودیم از راه رسید و عکسهای جالبی گرفت که به وضوح نشان میداد محوطهء موجود در اطراف مرقد حضرت منیره خانم بههیچوجه کفاف جمعیّت زیاد را نمیدهد و در عین حال احترام احبّاء و حالت مناجات و زیارت در تمام عکسها مشهود و هویدا بود. چند روز بعد عکسها را به کمیتهء حقوقی تقدیم کردیم، با اکثریت آراء تصویب شد که بههیچوجه زمینی از باغهای مراقد متبرکه نباید گرفته شود و حرمت مراقد را باید محفوظ داشت.
چند سال بعد تمام آنچه در کنفرانس "از کوه به دریا" گفته بودیم و در واقع آنچه حضرت عبدالبهاء در مورد کوه کرمل و حیفا بیان فرموده بودند واضحاً و دقیقاً انجام شده بود. انجمن شهر و استان بازسازی محلّهء آلمانیها را به عهدهء هیأتی پنج نفره قرار دادند و حقیر هم یکی از اعضای آن هیأت بودم که به دعوت دولت و با اجازهء معهد اعلی در آن شرکت نمودم و طرح بازسازی را به مسابقهء ملّی گذاشتیم و بازسازی بر طبق نظر هیأت به بهترین نحو به انجام رسید.
در روز افتتاح طبقات مقام اعلی' که در حضور حدود سه هزار نفر نمایندگان عالم بهائی و بسیاری از بزرگان و هنرمندان و دانشمندان مملکت انجام میگرفت، مهندس عالیقدر شهر که ذکر او در این داستان رفت با سایر مهمانان مهمّ بیت العدل اعظم در ردیف جلوی جایگاه مخصوص همراه با همسرش نشستند و در نهایت افتخار در مصاحبه با روزنامهنگاران و جراید از همکاری و حمایت خود از ساختمان این طبقات که موجب ایجاد روح جدیدی در شهر حیفا شده بود و از سرتاسر دنیا برای دیدار از آن میآمدند سخن گفت.
شهردار جدید شهر حیفا در پیشاپیش هزاران شرکتکننده از پلهها بالا رفتند و مقام مبارک را طواف کردند و زیبایی منظر حضرت عبدالبهاء را ستودند. چند روز بعد در میان جمعیّت جناب دکتر الکس کرمل را ملاقات کردم، به من فرمودند: به خاطر داری آن روز در کنفرانس "از کوه به دریا" حرفهای این پروژهها را میزدیم؟ من خودم هرگز باور نداشتم در زمان زندگی خود آنها را ببینم ولی در نهایت حیرت همهء آنها انجام شده است، باورکردنی نیست. حرف ایشان را تصدیق کردم و به دلم گذشت بگویم، حضرت باب در بیان فارسی فرمودهاند: «آنچه کند همان میشود نه آنست که نشود». با سپاس از جناب صهبا