نامه ها

نامه فریبا کمال آبادی در شرح رنج های جامعه بهایی های ایرانی

 جان شیرین من ، فرشته ی کوچکم

     وقتی به تو و آمدنت به دنیایمان می اندیشم، چنان عواطف و احساسات افسار می  گسلد، می جوشد و به فوران می آید که هرگز توان توصیف آن را ندارم. عشق می جوشد و مفری برای بروز و تعینش می یابد. گاهی به صورت دعا برای سلامتیت از اعماق قلب و لسانم جاری می شود، گاهی به صورت کلماتی خطاب به اطرافیانم ظاهر می گردد که از روزشمار آمدنت برایشان می گویم و زمانی نیز خود را به صورت حلقه های نخ در می آورد که دست بر گردن میل بافتنی افکنده او را تنگ در آغوش گرفته و سرانجام به صورت لباسی و یا پتویی برایت شکل می گیرد. با همه ی این ها عطش دیدن و بوییدنت آرام نمی گیرد و هل من مزید می گوید.

زنگ مهر

سال تازه دانش اندوزي فرخنده باد


زنگها براي كه به صدا در ميآيند ؟

پائيز سوخته جان بار ديگر با لباسهاي هزار نقش خود آمد و رعد هاي غران و ابرهاي گريانش، خبرازآبپاشي كوچه پس كوچه ها و شهرو دشت و دمن داد تا بدانجا كه ممكن است از عبور شما رهگذران ديرآشنا غباري بر نخيزد و نفسهاي پر توان دانش آموزان خستگي ناپذير آزرده نشود.