سوآلات کودکانه
لیست سوالات به شرح زیر است:
- بیشتر بخوانید درباره سوآلات کودکانه
- برای ارسال نظر خود درسایت لاگین کنید
لیست سوالات به شرح زیر است:
على نخجوانى
ديباچه به قلم آژنگ فريد
در سالهاى ۸۹ -۱۹۸۸ که يک سال خدمتم را در حيفا انجام مى دادم نطقى را از جناب على نخجوانى شنيدم و از داستانى زيبا يادداشت برداشتم و آن را به جناب راجر وايت دادم تا (با موافقت و تصويب جناب نخجوانى) شيوايى و بلاغتش بخشد و از فصاحت کلامى برخوردارش نمايد. حاصل کار هديه اى است گرانبها که مايلم به شما تقديم نمايم :
تصوّر کنيد که رودى هستيد، نه رودى که در بيابانى جارى است و آب رود اندکى خاک به خود مى گيرد که از خلوص و شفّافيتش مى کاهد، و نه رودى که در زمينى صاف و هموار پيش مى رود که دو کرانه اش را مراتع زيبا، با گلهاى وحشى دلربا پوشانده اند؛ بلکه رودى هستيد که در جنگلى انبوه و متراکم، با درختانى تنومند و سر به فلک کشيده، جارى است؛ برگهاى خشکيده، آنقدر که به شماره در نيايد و انواع آلودگى ها و نخاله ها بر رود زندگى شما فرو مى ريزد و آب جارى آنها را با خود مى برد
زمانه تو را ندا می کند
به خامه ی ماکسول در مجله ی «علائم زمان»
نقل از کتاب خاطرات لحظات تلخ و شیرین صفحه 201
...در تاریخ 22 فروردین ماه سال 1332 بر حسب تقاضای محفل روحانی مراغه این عبد به آن نقطه مسافر و به منزل جناب دکتر آستانی وارد شدم . همان شب محفل روحانی تشکیل شد و قرار شد که از فردا بعد ازظهر تمام جوانها به حظیرة القدس برای کسب معلومات تشریف بیاورند و بعد هم احباب را ملاقات کنند و برای آنها صحبت های امری شود و این کار تا زمانیکه که حقیر در مراغه هستم هر شب ادامه داشته باشد . در بقیه ی ساعات روز هم هر که سوالی داشته باشد به منزل بنده بیایند ولی قبل از ظهرها احدی فرصت آمدن نداشت لهذا قدری قدم می زدم و کمی هم در دوا خانه ی جناب هاتف که از احبای خدمت گذار و فهمیده هستند می نشستم و با ایشان از هر دری سخن می گفتم . از جملهنقل از کتاب خاطرات لحظات تلخ وشیرین
... مادرم تا در نیشابور بودیم قصه یعقوب و یوسف و حضرت رسول و امیرالمومنین و حسنین و نیز بسیاری از حکایات کودک پسند نقل می کرد اما پوشیده نماند که والده ام سواد نداشت ولی از عهده ی قصه گفتن به خوبی بر می آ مد قصص و حکایاتی که که می گفت بعدا" بتمامش در کتب مدونه از قبیل اخلاق مصور و کلیله و دمنه و شمسه و قهقهه و مثنوی و جامی و غیره ها با جزئی تفاوتی بر خوردم ولی یک قصه اش را تا بحال در هیچیک از کتبی که مطالعه کردهام ندیده ام و چون حکایتی است اخلاقی که برای هر که نقل کرده ام خوشش آمده مفادش را در اینجا بیاد مادرم مینگارم و آن این است که:شرح حال عبدالحمید اشراق خاوری
عبدالحمید اشراق خاوری در مشهد متولد شد و به مدرسه رفته و علوم پایه را آموخت و سپس مدارج عالی تحصیل را طی کرد و در سنین جوانی از بهترین علمای زمان خود محسوب می شد.عبدالحمید خیلی خوب و شیرین صحبت می کرد و نوشته های او روی سایرین تاثیر بسزایی داشت . مادر و مادر بزرگ عبدالحمید به مهربانی با او رفتار می کردند و سعی داشتند که عبدالحمید را به خوبی تربیت کنند. این در حالی بود که او پدری خوش گذران و بی توجه به مسائل زندگی داشت.( داستان ورود حضرت بهاء الله به باغ نجیب پاشا )
نزدیکیهای غروب آفتاب روز چهارشنبه اول اردیبهشت 1242 خورشیدی ست .
32 روز از عید نوروز گذشته است . (1)
حضرت بها الله که سن مبارکشان از 46 سال گذشته ، برای آخرین بار از منزلی که سالها محل اقامت ایشان دربغداد بوده خارج می شوند و به سوی رودخانه دجله حرکت میکنند .
در ساحل رودخانه ، قایقی سرپوشیده در انتظاراست تا ایشان را به آنسوی ساحل ، به " باغ نجیب پاشا " برساند . حضرت بهاء الله قراراست قبل ازحرکت به سوی استامبول ، چند روزی را در آن باغ توقف کنند .
خواب عجیب
شفیقه فتحاعظم
از شیرینترین خاطراتم یکی هم اقامت ما در نوجوانی در شهسوار و داستانهای
دلپذیری است که سالها پیش در آنجا از یک بهائی ارمنینژاد شنیدم.
سالهای بعد از جنگ جهانی دوم بود و خانوادهء ما برای شرکت در نقشهء 45 ماههء
بهائیان ایران به شهسوار مهاجرت کرده بود. در این نقطهء مهاجرتی با چند خانوادهء
دیگر بهائی آشنا شدیم و اغلب شبها دور هم جمع بودیم. اگر مبتدی بین ما نبود،
بزرگترها از خاطرات خود و یا طرز ایمان خویش تعریف میکردند و برای ما که آن موقع
نوجوانی بودیم، این داستانها بسیار دلکش و زیبا بود.