پاسخ به 28 سؤال

پاسخ بعضي پرسش ها براي عزيزان دبستاني وراهنمائي ودبيرستاني


 
1- پاسخ به تهمت نداشتن پيامبر،كتاب، نمازوروزه.
     پيامبردين بهائي حضرت بهاء الله هستند كه داراي 100جلدكتاب آسماني مي باشند. دين بهائي دستورات واحكام نيزدارد. ازجمله سه نمازدرآن وجوددارد كه خواندن يكي ازآنها براي هربهائي كافي است. روزهء بهائي نيز19روزدرسال است كه بهائيان درآن ازخوردن وآشاميدن ازطلوع تا غروب آفتاب خودداري مي كنند. هدف ازنمازوروزه اين است كه انسان بربدي ها غلبه كندوبتواند گفتارورفتار وفكري خوب وصلح جوداشته باشد تاباسايرانسان ها با محبت ودوستي زندگي نمايد.
2- پاسخ به تهمت نجس بودن بهائيان ودانش آموزان بهائي.
     چون دردوره هاي گذشته درزمان حضرت موسي وعيسي ومحمد، مردم دهات وشهرها وكشورها ازهم دوربودند وبا افكاروعقايديكديگركمترآشنا بودند وهميشه به فكرجنگ باهم بودند وبه هم ظلم مي كردند، دين هاي قبلي براي حفظ اتحاد پيروان خود وجلوگيري ازحيله وفريب دشمنان وبه خصوص مشركين و دشمناني كه خداي يگانه رانمي شناختند، آنها رانجس شمردند. منظورازنجس بودن اين نبودكه بعضي ازآدم ها تميزوپاكيزه وبهداشتي نبودند، بلكه منظوراين بودكه فكروگفتارواعمالشان خوب نبود ومؤمنين را گمراه مي ساختند.
      اما حضرت بهاء الله كه آمدند، دنيا پيشرفت كردومردم كشورهاي مختلف توانستند با هم ارتباط  بيشتري پيدا كنند، بنابراين ايشان فرمودند ديگرزمان جنگ واختلاف گذشته  وهمهء انسان ها بايد با هم مهربان ودرصلح باشند وعقيدهء هرانساني محترم است وهركسي خودش مي تواند فكركند وگول دشمنان خدا را نخورد . براي اين كارلازم بودديگركسي ، كسي رانجس نداند تا همه بتوانندباهم معاشرت ودوستي كنند. به اين خاطرحضرت بهاءالله ازطرف خدا حكم قبلي اديان راعوض كردند وفرمودند هيچ كس نجس نيست. بنابراين بهائيان هم كه به خداي يگانه وهمهء پيامبران اعتقاددارند وهدفشان دوستي وصلح همهء مردم دنياست نجس نيستند.[1]   
3- تهمت كافربودن بهائيان.
     كافركسي است كه خدا وپيامبران خدا راقبول ندارد. اما بهائيان خدا وپيامبران او( حضرت آدم وابراهيم ونوح وموسي وعيسي ومحمدو سايرپيامبران) را قبول دارند ودركتاب هاي آسماني بهائي نام همهء اين پيامبران وسرگذشت آنها نوشته شده وبهائيان همهء آنها راچون پيامبرخودشان،حضرت بهاء الله، دوست دارند. اگريك بهائي پيامبران ديگرراقبول نداشته باشد وپيروان آنها را دوست نداشته باشد، بهائي حقيقي نيست.
4- پاسخ تهمت راجع به قيامت ومعادجسماني.
     دين بهائي نيزمثل همهء دين هاي آسماني به قيامت ومعاد ورسيدگي به حساب اعمال خوب وبد همهء انسان ها ومكافات ومجازات عقيده دارد ولي مي گويد انسان هاي زمان هاي گذشته معني اين اصطلاحات رادرست نفهميدند وفكركردند منظورمعني ظاهري آنها مي باشد. آنها كه زيادپيشرفت نكرده بودند واكثراً مثل بچه ها فكرمي كردند وهمه چيزرامادي وجسماني گمان مي كردند[2]،مي گفتند كسي كه مي ميرد ازبين مي رودوخاك مي شود وديگردوباره زنده نمي شود كه به حسابش رسيدگي شود و درآتش جهنم بيافتد وبسوزد، ويا به بهشت برود وعسل وميوهء خوشمزه بخورد! بنابراين نتيجه مي گرفتند آدم بايد درهمين دنيا هركاري كه دلش مي خواهد بكند ووقتي بميرد مجازات وپاداشي هم دركارنيست! پيامبران قبل هم براي اين كه مردم به حرف خداگوش بدهند وازعمل به كارهاي بد بترسند وبه كارهاي خوب تشويق شوند، به زبان خودآنها وبه اندازهء فهم آنها، دركتاب هاي آسماني گفتند همه دوباره زنده خواهندشد وبراي فهماندن حساب وكتاب وپاداش وجزاي اخروي ازتشبيهات ومثال هاي مادي وجسماني دربارهء بهشت وجهنم وقيامت ومعاد استفاده كردند.
      مثلاً گفتند درجهنم آتش وماراست ودربهشت چشمه وميوه هاي خوشگوار. آن مردم فكرنمي كردند كه منظورازچشمهء بهشت وآتش جهنم تشبيه ومثالي است براي اين كه خوشنودي خدا(بهشت) وناخوشنودي او(جهنم) را بفهمند. اشتباه آن مردم مثل اشتباه بچه اي است كه تشبيه ومثال را با واقعيت اشتباه مي گيرد. به اين معني كه وقتي مادرش به اومي گويد "قربان چشم بادامي ات بروم"، فكرمي كند چشم راهم مي شودمثل بادام شكست وخورد! حال آن كه منظورازچشم بادامي تشبيه ومثال است نه واقعيت آن! يعني شكل ظاهري چشم مثل شكل بادام است ونه اين كه چشم، مغزي واقعي مثل مغزبادام داشته باشد وبتوان آن را شكست وخورد! به همين خاطردرقران مجيدمي فرمايد بعضي ها چشم دارند ولي مثل كورها نمي بينند! يعني با اين كه چشم جسماني دارند، ولي روح وفكرشان كوراست ونمي توانند خدارابشناسند. بنابراين حضرت بهاءالله هم فرمودند اين روح آدم هاست كه دردنياي بعد زنده است وهمان جا پاداش وجزاي معنوي كارهاي خوب وبدخود را مي بيند.
     برهمين اساس فرمودند منظورازقيامت همان طوركه دراحاديث اسلامي هم آمده ، قيام قائم موعود است. چنان كه در تفسیر آیه 66 سوره زخرف " انتظار میکشند جز ساعة " قیامت " را، البته می آید ناگهان و نمی فهمند". در کتاب ینابیع زرارة ابن اعین از امام محمد باقر (ع) آمده است: " ساعة، قائم است که ناگهان می آید و مردم ادراک نمیکنند او را". ودرحديثي ديگرنيزمي فرمايد: " اِذا قامَ القائِمُ ، قامَتِ القيامَةُ"]=وقتي قائم بيايد، قيامت برپا مي شود[.[3] ومنظورازمعاد نيزبازگشت پيامبران ومؤمنين وكفارزمان هاي گذشته است به شكل پيامبرجديدومؤمنين جديدوكفارجديد. زيرا صفات واخلاق خوب پيامبرجديد ومؤمنينش مثل پيامبرقبلي ومؤمنين او مي باشدوصفات بدكفارسابق مثل صفات كفارجديد است. مثل اين كه بگوييم گل وخاري كه پارسال دربهاردرباغ شكفت ودرزمستان ازبين رفت وخاك شد، دوباره دربهارجديد به شكلي تازه ازهمان باغ مي رويد. اين گل وخارعيناً گل وخار پارسال نيست ، ولي شبيه به آن است وازهمان دانه وبوته روئيده است وهمان رنگ وبو رادارد.
     حضرت بهاءالله همچنين توضيح داده اند كه چون مسائل معنوي وغيرمادي رانمي توان دقيقاً براي همه توضيح داد، خداهم مثل خود آدم ها براي توضيح چنين مسائلي ازتشبيه ومثال استفاده مي كند. مثلاً شما براي اين كه بگوييدخيلي خوشحاليد يا خيلي غمگين هستيد، مي گوييد " دلم بازشد" يا " دلم گرفت"! درصورتي كه دل شما ازنظرجسماني درهردوحال به يك شكل است ونه " باز شده" ونه " گرفته"! يا مثلاً وقتي 5دقيقه غصهء زياد مي خوريم مي گوييم آن 5دقيقه برايم مثل سالي گذست! اما 5دقيقه درظاهريك سال نيست بلكه چون نمي توانيم شدّت غم راتوضيح دهيم ازتشبيه ومثال استفاده مي كنيم. توضيح راجع به قيامت ومعاد ورجعت وبهشت وجهنم وامثال آن نيزهمين گونه است. حضرت بهاءالله درصدجلدآثارونوشته هاي آسماني خودهمهء اين حقايق راتوضيح داده اند.[4]
5- پاسخ به تهمت ازدواج با محارم وعدم عفت وعصمت.
      بايدازآنها كه اين تهمت رامي زنند پرسيد مدركشان چيست! آيا دركتب بهائي چنين چيزهائي هست؟! با مراجعه به كتاب هاي بهائي وبررسي جامعهء جهاني بهائي معلوم مي شود بهائيان بامحارم خودمثلاً خواهروبرادروغيره ازدواج نكرده ونمي كنند. به عبارتي اين مطلب، هم دركتابشان است، وهم حتي يك نمونه دراين 164 سال نمي توان ارائه دادكه بهائيان بامحارم خودازدواج كرده باشند! دربارهء عفت وعصمت نيزحضرت بهاءالله فرموده اند كه هركه فاسد وبي عفت وعصمت باشد بهائي حقيقي نيست ويك ذره عفت وعصمت ازصدهزارسال نمازودعا وعبادت هم بالاتراست. [5]
6- پاسخ به تهمت ارتباط بااسرائيل، انگليس، روس،...
      دين هاي خدا براي همهء انسان ها وكشورها ومردم آنها وحكومت ها مي آيند تا همه رابه راه راست هدايت كنند. بنابراين پيامبران به همهء آنها خطاب مي كنند. اما اين خطاب كلي دليل اين نيست كه با يكي ازآنها عليه ديگران همدست شده اند! اما آناني كه دشمن پيامبران هستند براي مخالفت باآنها چون نمي توانند دليل بياورند تهمت مي زنند كه پيامبران ازطرف خدا نيستند واگرپيشرفتي هم كرده اند به خاطركمك فلان دولت يا فلان قدرت  ويا فلان ملت است تا دولتي ويا ملتي ديگررا ازبين ببرند! اما چه بسيارحكومت ها كه ازبين رفته اند ولي دين هاي خدا باقي مانده اند! به حضرت محمد هم تهمت زده اند كه قران رااجنبي ها به ايشان آموخته اند ورفتن مؤمنين به حبشه دليل ارتباط حضرت محمد با امپراطورمسيحي حبشه بوده است كه مي خواست ازحضرت محمد عليه قبيلهء قريش استفاده كند.
    حضرت بهاءالله هم ازطرف خدا آمده اند ونه ازطرف روس وانگليس واسرائيل. چنان كه حضرتشان اززندان براي پادشاهان روسيه وانگليس نيزالواحي ]= نامه هاي آسماني[ فرستاده اند وبالحن وخطابي آسماني آنها را به دين بهائي واجراي صلح وعدالت وخودداري ازكارهاي بد وظلم وجنگ دعوت فرموده اند. اسرائيل هم كه اصلاً درسال 1948،يعني 100 سال بعدازپيداشدن آئين بهائي به وجودآمد، واگرمنظوراين است كه چرا بهائيان به اسرائيل مي روند، به اين خاطراست كه مقبرهء حضرت بهاءالله قبل ازبه وجود آمدن اسرائيل درآنجا بوده ، وبا تغييررژيم هاي سياسي درفلسطين واسرائيل ، مقبره عوض نشده ومثل قبل زيارتگاه بهائيان است وخواهد بود. مثل مقبرهء حضرت علي درنجف كه صدها سال است درآنجا بوده ، حال آنكه دهها حكومت درآنجا آمده اند ورفته اند! پس همان طوركه رفتن مسلمانان ايران به نجف وكربلا وعربستان براي زيارت به معني ارتباط سياسي آنها با حكومت هاي عراق وعربستان عليه ديگران نيست، بهائيان نيزارتباطي سياسي با حكومت اسرائيل عليه ديگران ندارند.
7- پاسخ به مسألهء خاتميت،خاتم الانبيا،حضرت محمدآخرين پيامبراست.
        خاتميت فقط موردادعاي اكثريت مسلمانان عزيزنيست، بلكه اكثرپيروان اديان ديگرنيزبه أشكال مختلف وبا استنادبه بعضي آيات وكلمات دركتب ديني خود وبه خاطر تفسيراشتباه آنها،      معتقد شده اند دينشان آخرين وكامل ترين دين است. [6] به همين خاطربوده است كه اكثرپيروان دين قبل دين يا اديان بعدازخود را باطل دانسته اند.حال آن كه حقيقت ومنظورازآن آيات وكلمات چيزي ديگربوده است.   
        درتشبيه ومثال، دين ها مانند سال ها ودوره هاي تحصيلي هستند؛ پيامبران نيزمانندمربّيان ومعلمّين مي باشند؛ انسان ها نيز شاگردان ايشان اند. بنابراين هرپيامبري پايان دورهء قبل ازخود وآغازدورهء خود است. مثلاً حضرت مسيح پايان دورهء حضرت موسي وپيامبران قبل ازايشان ، وآغازدورهء مسيحي ودوره هاي بعدازآن بودند؛ حضرت محمّد پايان دورهء حضرت موسي وعيسي وسايرپيامبران قبل ازايشان، وآغازدورهء اسلام ودوره هاي پس ازآن بودند؛ به همين ترتيب نيزحضرت بهاءالله (وحضرت باب( پايان دورهء اسلام واديان قبل ازآن ، وآغازدورهء بهائي ودوره هاي پس ازآن هستند. به اين ترتيب هرپيامبري ، هم اوّل است وهم آخر؛ اول است براي ظهورخود وبعدازخود، وآخراست براي ظهورات قبل ازخود. به همين دليل است كه دركتاب مفاتيح الجنان،ضمن زيارت مطلقهء اميرالمؤمنين، درتوصيف حضرت محمّد چنين آمده است: " الخاتم لِما سَبَقَ والفاتِح لِما استُقبِلَ ") پايان براي آنچه گذشت، وآغازبراي آنچه خواهدآمد(. براي همين نيزهست كه هرپيامبري دردورهء خود فرمودوظيفهء پيامبري خودراانجام داده ودين ورسالت خودرا كامل فرموده است. زيرا انبياء الهي تا رسالت دورهءخود را انجام ندهند ومردم زمان خود را به اندازهء لازم وكافي هدايت نكنند، وفات نمي كنند. مانندهرمعلمي كه درس سال تحصيلي خود را تمام وكمال تدريس مي كند.
      گفته شد هرپيامبري هم اوّل است وهم آخر. حضرت بهاءالله براي اين معني ِ بسيارعالي ومهم، توضيح ديگري نيزداده اند. مي فرمايند چون همهء پيامبران ازطرف يك خدا هستند، پس حقيقت همهء آنها، برخلاف زمان ها ومكان ها ونام ونشان هاي مختلفشان، يكي است. به اين خاطراست كه درحديث آمده وقتي حضرت قائم موعودظاهرمي شود مي فرمايد هركه مي خواهدپيامبران گذشته راببيند، مراببيند.[7] به اين خاطردرتأئيدمعني فوق است كه حضرت محمّد فرموده اند: " أنا خاتمُ النّبيينَ وَ أنتَ يا عليّ خاتمُ الوُصيينَ") من خاتم پيامبرانم وتواي علي خاتم جانشينان هستي(.[8] درصورتي كه شيعيان بعدازحضرت علي ديگرائمه رانيزجانشينان ووصي حضرت رسول مي دانند. پس منظورازخاتم، تمام شدن اديان ونيامدن پيامبران ديگر با جانشينانشان نيست، بلكه مقصودختم دورهء خاص هريك ازآنها مي باشد، ويا اين كه منظور يكي بودن حقيقت همهء آنهاست.
      درتأئيد حقيقت فوق است كه درزيارت صاحب الزّمان راجع به همهء ائمه آمده است كه " أنتُمُ الأوّلُ وَالآخِرُ"]=شما اول وآخرهستيد[.[9] ويا خطاب به حضرت قائم موعوداست كه " السّلامُ عَلي وارِثِ الأنبياءِ وَخاتمُ الأوصِياءِ"]= سلام بروارث انبياء وخاتم جانشينان[.[10] حال اگر به مفهوم غلطي كه درذهن بعضي جا گرفته معني كنيم ، بايدبگوئيم چون قبلاً "خاتم الوصيّين" به حضرت علي گفته شد، پس ديگرقائمي نبايد باشد كه به او هم "خاتم الاوصيا" گفته شود! حال آن كه همهء ائمه هم اول اوصيا بوده اند وهم آخراوصيا!
     توضيح ديگري كه براي روشن شدن بيشترمعني خاتميت درآثاربهائي آمده است آن كه، حضرت عبدالبهاء مي فرمايند:" دين الهي يكي است ولي تجدّد لازم... درختي را چون بنشاني... بعد از مدّت مَديد كُهَن گردد، از ثمر باز مانَد. لهذا باغبان ِ حقيقت دانهء همان شجر را گرفته در زمين پاك مي‌كارد، دوباره شجرِ اول ظاهر مي‌شود. دقت نماييد در عالم ِ وجود هرچيز را تجدّد لازم. نظر به عالم جسماني نماييد كه حال چنان تجدّد يافته، مشروعات و اكتشافات تجدّد يافته، ادراكات تجدّد يافته، پس چگونه مي‌شود كه امر عظيم دين كه كافل ِ ترقّيات فوق‌العادهء عالم انساني است و سبب حيات ابدي و مروّج ِ فضائل نامتناهي و نورانيّت دوجهاني، بي‌تجدّد ماند؟ اين مخالف فضل و موهبت حضرت يزداني است."[11]
     بنابراين بهائيان حضرت محمّدراخاتم النبّيين مي دانند ، اما نه به اين معني كه پس ازايشان ديگرپيامبروديني نخواهدآمد. حضرت بهاءالله فرموده اند بعدازايشان نيزپيامبران ديگري نيزخواهندآمد وتا جهان وآدميان هستند، خداوند براي ايشان راهنمايان خواهدفرستاد. توضيحات حضرت بهاءالله دربارهء اين قبيل موضوعات مندرج در كتاب هاي آسماني قبل، درهاي معاني جديدي برروي جهانيان گشوده است كه اگرهمه به آن توجه كنند، همهء اختلافات ِ مصنوعي اديان وانسان ها حل مي شود وبه جاي آن صلح ومحبت ودوستي درجهان حكمفرما مي گردد. باري توضيحات متعددديگري نيزدرآثارحضرت بهاءالله راجع به مسألهء خاتميت وجوددارد كه علاقمندان بايدخودبه آنها مراجعه نمايند. [12]
      8- پاسخ به مسألهء الوهيت، ادعاي خدائي حضرت بهاءالله.
     دركتب بهائي آشكارا توضيح داده شده كه اگريك بهائي حضرت بهاءالله را خودخدا بداند، كافراست.[13] بنابراين تهمت اين كه بهائيان حضرت بهاءالله راخدامي دانند، كاملاً غلط است وناشي ازبدفهمي بعضي بيانات حضرت بهاءالله مي باشد. توضيح آن كه حضرت بهاءالله نيزمانندديگرپيامبران آسماني وقتي مي خواهند تعليمات ودستورات خدا را براي انسان ها بيان فرمايند، به دوشكل مستقيم وغيرمستقيم مي گويند. درست مانند بحث نقل قول مستقيم ونقل قول غيرمستقيم دردرس زبان فارسي وانگليسي وغيره. مثلاً دريكجا ازخدا نقل قول مستقيم مي فرمايند كه،" نيست خدائي جزمن"؛ ودرجائي ديگرنقل قول غيرمستقيم كرده، مي فرمايند، " نيست خدائي جزاو". معني هردوي اينها يكي است. منظوراز"من" مذكوردر"نيست خدائي جزمن" خودخداست،ونه حضرت بهاءالله. چنان كه خودحضرت بهاءالله دريكي ازآثارشان به نام " لوح شيخ نجفي" مي فرمايند وقتي پيامبران مي گويند" نيست خدائي جزمن"، منظورشان اين است كه خودرانمي بينند وفقط خدارادرنظردارند ودرخدا فاني شده اند.
     به توضيحي ديگر، پيامبران مانندآئينه اي هستند كه تصويرونوروحرارت خورشيد خدارامنعكس مي كنند. آئينه گاهي به خاطرتأكيد برخورشيدي كه درآن افتاده، وبه خاطراين كه بگويد آئينهء وجود خودش دربرابرخدا هيچ وفاني است، مي گويد، " من خورشيدهستم"؛ وگاهي با تأكيد برمقام بشري خود، مي گويد، " من آئينه هستم". هريك ازاين دو ازجنبهء ذكرشده صحيح است. براي همين است كه مثلاً حضرت علي فرموده اند" طاعتي طاعة الله"]= اطاعت كردن ازمن، اطاعت ازخداست[[14]، حال آن كه بديهي است منظورحضرت علي ازاين بيان، ادعاي خدائي نبوده است.
      حضرت بهاءالله همچنين درآثارشان توضيح فرموده اند منظورازجملاتي مثل " اِنّي أنا الله" بيان نهايت محويت ونيستي دردرگاه خداست. چه كه مربيان آسماني جزخدارانمي بينند وبراي همين اظهارنيستي كرده اززبان خدا مي گويند " من خدا هستم"[15] يعني گوئي خودشان ابداً واصلاً وجودندارند وهرچه هست خداست ومخلوقات وخودانبياء دربرابروجودخداهيچ محسوب مي شوند. ودرلوح اشراقات ،ص40،درپاسخ به همين سؤال ازجنبه اي ديگرچنين مي فرمايند: " لعَمرُاللّه، کلمهء مبارکهء انّی انا الانسان ، نزد ِ مظلوم(منظورحضرت بهاءالله خودشان هستند)،اعظمست از جميع آنچه ادراک نموده‌اند". دراينجا قسم مي خورند به خدا كه نزدايشان جملهء " همانا من انسان هستم" ازهمهء آنچه ديگران ادراك نموده اند عظيم تراست.   
      9- پاسخ به اين شبهه كه مي گويند: تغييراحكام شما مخالف اسلام است؛ اگراسلام راقبول داريد، چرا احكام راتغيير مي دهيد؟(مسح نمي كشيد؛ قبله را عوض مي كنيد).
     هرديني ازدوقسمت تشكيل شده: تعليمات وحقايق اصلي واساسي وتغييرناپذير؛ احكام فرعي وثانوي وتغييرپذير. بنابراين آنچه دراديان بعدي نسبت به اديان قبل ازآن تغييرنمي كند،تعاليم اساسي اي همچون روحانيات و وحدانيت خدا وبقاي روح ومجازات ومكافات و لزوم محبت وعدالت وكرم وفضل وبخشش وتقوي وعفت وعصمت ونيكوكاري وفروتني وصفات والاي اخلاقي وامثال آن مي باشد. اما احكامي چون حلال وحرام ها، ميزان مجازات ها وپاداش ها، احكام فرعي عبادات ونمازوروزه وحج وازدواج وطلاق وارث واقتصادوغيره كه عموماً بيشترمربوط به جنبه وشرايط جسماني ومادي زندگي بشرمي شوند، به تناسب زمان ومكان ونيازها واستعدادات هردوره اززندگي بشردرروي كرهء زمين تغييرمي كنند. اگرقراربود پيامبري جديد بيايد وتغييري درتعاليم واحكام وسايراموربشري ندهد، ديگرلزومي به آمدن اين همه پيامبرنبود، ودرآن صورت، البته ازرشد وتكامل تدريجي زندگي جسماني وانساني ومعنوي بشرهم خبري نبود!
       حضرت عبدالبهاء دراين موردمي فرمايند: "شریعت الله بر دو قسم منقسم : یك قسم اصل اساس است؛ روحانیت است ... ابداً منسوخ نمی شود... این فضائل عالم انسانی در هر دوری ازادوار تجدید گردد؛ زیرا در اواخر هر دوره شریعت الله روحانیه یعنی فضائل انسانیه از میان می رود و صورتش باقی می ماند...[بنابراين[ در دورهء هر پيغمبري تجديد مي گردد...قسم ثانی از شریعت الله كه تعلق به عالم جسمانی دارد مثل صوم و صلات و عبادت ونكاح و عتاق و محاكمات  ومعاملات و مجازات و قصاص بر قتل و ضرب و سرقت و جروحات،... در هر دور ی  از ادوار ِ انبیاء، تبدیل و تغییر یابد و منسوخ گردد؛ زیرا در سیاسات و معاملات و مجازات و سائر احكام، به اقتضای زمان، لابد از تغییر و تبدیل است"[16]
    چنين است كه همهء اديان گفته اند بايد متقي وراستگو ودرست كرداروعفيف وعادل و...بود، اما درعوض احكام فرعي را تغييرداده اند. مثلاً اسلام نماز وروزه وحج وقبله وازدواج وطلاق وسايراحكام فرعي دين مسيحي راتغييرداد، اما اصول تعاليم حضرت مسيح راتغييرنداد، بلكه آنها را به زباني جديدتروپيشرفته ترتوضيح داد وتأكيدكرد. اين تغييرات به اين معني نيست كه استغفرالله اسلام حضرت مسيح راقبول ندارد. به همين شكل تغييراحكام فرعي اسلام توسط دين بهائي ، استغفرالله به مفهوم قبول نداشتن اسلام نيست، بلكه به اين معني است كه بعضي احكام فرعي اسلام امروزه نمي تواند موجب صلح ووحدت جهاني بشرگردد، وبه اين خاطرحضرت بهاءالله آنها راتغييرداده اند؛ مثل حكم نجس دانستن بعضي كه مسلمان نيستند. نكته وحقيقت شايان ذكر ديگر آن كه امروزه به جزخودمسلمانان، تنها گروهي كه اسلام راشرعاً ورسماً قبول دارند وديني آسماني مي دانند، بهائيان هستند.
10- پاسخ به اين سؤال كه اگرامام زمان ظهوركرده، چرا صلح برقرارنشده؟
      درست است كه درهمهء كتاب هاي آسماني قبل مژده داده شده است كه درآخرالزمان كسي ازطرف خدا مي آيد كه صلح ودوستي وعدالت مي آورد، اما براي آمدن آن موعود، شرايط وتوصيفاتي نيزدرآن كتب ذكرشده است. اما متأسفانه اكثرپيروان به معني حقيقي اين شرايط وتوصيفات توجه نكرده، درذهن وفكرخود انتظارات غلطي براي ظهورآن حضرت تصوّركردند كه مخالف كتب آسمانيشان مي باشد. مثلاً دراحاديث اسلامي آمده كه خودامام زمان وپيروانش دچاربلايا وحبس وزندان وشهادت هم مي شوند. چنان كه در" پیرامون ظهور حضرت امام مهدی (عج)"، صفحه 93، آمده است: " حضرت مهدی (عج) بعد از هفت یا نه سال حکومت به شهادت میرسد". ودربحارالانواراست كه امام حسين پس ازمهدي ،او رادفن مي كند وچهل سال باقي مي ماند. حال آنكه همه فكرمي كنند قائم مي آيد وفوري پيروزمي شود و7 يا9 سال حكومت مي كند ودنيا پس ازاوتمام مي شود! حال آن كه چنين نيست و حضرت بهاءالله كه به تعبيري رجعت حضرت مسيح وحسين هستند، پس ازايمان به حضرت باب(چنان كه ضمن پاسخ پرسش 16آمده است،دراحاديث است كه حضرت مسيح برمي گرددو پشت سرقائم نمازمي خواند كه اشاره به همين ايمان حضرت بهاءالله به حضرت باب است)،ازسال 1269ه ق(اظهارامرخفي درسياه چال طهران) تا1309ه ق كه صعود فرمودند(دقيقاً همان چهل سال بشارت داده شده)، ازجانب خدا مبعوث شدند وديانت بهائي راتشريع وكامل فرمودند واينك پيروانشان مشغول تأسيس عدالت وصلحي هستند كه انبياء بشارت داده بودند وحضرت باب مقدمات آن رافراهم نمودند وحضرت بهاءالله نقشهء تأسيس آن را ازطريق نظم بديعشان طرح فرمودند وبيت العدل اعظم الهي رامأمورپياده كردن آن نمودند.
     امّا اگر چنين باشد كه خداوند دنيايي بيافريند و پيامبراني بفرستد و اكثرمردم به آن انبياء ظلم كنند و تعاليم اديان كاملاً اجرا نگردد و اجراي كامل آن موكول به ظهور موعود و مُنجي همهء اديان شود و پس از آن همه گريه و زاري براي تعجيل ظهور، موعود بيايد و همه را مجازات كند و ظالمين را بكشد و دنيا تمام شود، اين نه با عقل جوردر مي آيد و نه با آيات كتب آسماني و احاديث اسلامي. برعكس، دراحاديث است كه پس ازقائم حضرت مسيح دوباره  مي آيد وحكم جهاد برداشته مي شود[17] و علمي كه 27 حرف است وهمهء پيامبران قبل ازقائم موعود فقط دوحرف ازآن را آورده اند، به واسطهء آمدن حضرت قائم موعود چنان رشد مي يابد كه 25 حرف باقي مانده ازآن نيزتوسط آن حضرت آشكارمي گردد وصالحان وارث زمين مي شوند وجنگ هاي شش هزارسالهء بشرتمام مي شود وصلح برقرارمي گردد.[18]
 
     اين توضيحات براي اين است كه بدانيم راجع به چگونگي تحقق صلح وعدالت پس ازظهورقائم تصورّات نادرستي به وجودآمده! درحديث مي فرمايد قائم كه بيايد، " يَمَلَأُ اللهُ الاَرضَ قِسطاً و عَدلاً كَما مُلِئَت ظَلماً و جوراً".  مي فرمايد خداوند دنيا راپرازعدل وقسط خواهدنمود، همانطوركه [= كَما] از ظلم پر شده است.[19] بديهي است كه ظلم، حداقل دردوره اي 6000ساله به شكلي تدريجي به وجودآمده  وبنابراين عدل وصلح هم تدريجي ايجاد خواهد شد، و حتي اين معلوم است كه ساختن و برپايي عدالت بسي دشوارترازتخريب و ظلم است، وبساط اين جهان مادي همچون خُم رنگرزي نيست كه قائم موعود بيايد ويك شبه جهان ِ اسيرجنگ هاي 6000 ساله را درآن فرو بَرَد و جامعه اي صالح وعادل بيرون بياورد!
     بلكه با توضيحات فوق ، بايد گفت طبق وعده هاي قران واحاديث، قائم موعود ، حضرت باب ، كه در شب پنجم جمادي الاولي سنه  1260 ه. ق. قيام ودعوت خود را ــ كه طبق آنچه قبلاً گفته شد، همان قيام ِ قيامت است ــ آغاز نمودند، همان لحظه و مرحلهء اول ، دانهء صلح وعدالت به دست قدرت خداوند كاشته شد. قران مجيدازاين مرحله با عبارت " كَلَمحِ البَصَر"]= ماننديك چشم به هم زدن[ يادمي فرمايد.[20] اين دانه درمرحلهء دوم ، به مرور تبديل به نهال ودرخت مقدّس تنومندي مي گردد كه بتدريج سايهء خود را درجهان خواهد گسترد و ميوۀ عدالت وصلح عمومي و وحدت عالم انساني خواهدداد. قران مجيد ازاين مرحله وحالت رشد با تعبير طول كشيدن قيامت به مدّت 50000 ياد فرموده است.[21] چنين است كه حال آن دانهء كاشته شده در164سال پيش، در حال رشد است و به مرور، صلح و عدالت بر پا خواهد شد و در ادوار ديگر نيز به رشد خود ادامه خواهد داد.
      در قرآن مجيد همچنين اشاره شده كه در همان لمحه ، چنان سريعاً به حساب انسان ها رسيدگي مي شود كه خود نمي فهمند، چه كه آيات قران مجيد، خداوند را "سريع الحساب" و"سريع العقاب" توصيف فرموده وپس ازآن محاسبهء معنوي ودراثرآن ، به مرورآثارش آشكارمي گردد . چنان كه با آمدن حضرت باب آن محاسبه انجام شد وآثارآن ادامه دارد ودرحال ظهوروبروز است. [22] دراين مورد درپاسخ به چگونگي حساب وكتاب مزبورازحضرت علي نقل شده است كه خداوند درروزقيامت حساب مردم رارسيدگي مي فرمايد" همان طوركه به آنان روزي مي دهد وآنها اورا نمي بينند".[23] حضرت بهاءالله دركتاب "مستطاب ايقان" نكتهء بسيارمهمي را دراين خصوص بيان مي فرمايند كه ملاحظهء آن ضروري است. مي فرمايند:
     " شخصی در يومی نزد اين فقير بحرمعانی حاضر بود و ذکری از علائم قيامت و حشر و نشر وحساب به ميان آمد و اصرار می نمود که حساب خلائق درظهور بديع]= دين بابي[ چگونه شد که احدی اطّلاع نيافته؟ ... ذکر شد که اين مدّت مگر تلاوت فرقان]= قران[ ننموده و آيه مبارکه را که می فرمايد:  " فَيَومَئِذٍ لا يُسْاَلُ عَن ذَنْبِهِ إنسٌ و لا جَانٌّ"[24] را نديده ايد و به مقصود ملتفت نشده ايد که معنی سؤال چنان نيست که ادراک نموده ايد بلکه سؤال به لسان و بيان نيست چنانچه همين آيه مشعر و مدلّ بر آن است؟ و بعد می فرمايد:  "يُعْرَفُ المُجرِمُونَ بِسيِمَاهُمْ فَيُؤخَذُ بِالنَّواصِی وَ الاَقدَامِ ."[25] اين است  که از وجهه، حساب خلايق کشيده می شود و کفر و ايمان وعصيان، جميع ظاهر می گردد.  چنانچه اليوم مشهود است که به سيما اهل ضلالت از اصحاب هدايت معلوم و واضح اند." [26]
     11- پاسخ سؤال درمورد مرجع تقليد؛ آيا مرجع تقليد داريد؟ نظرتان چيست؟
      همان طوركه درپاسخ به سؤال 9 گفته شد، هرديني ازدوقسمت اصول وفروع تشكيل شده است. علماي شيعه مي گويند اصول دين تقليدي نيست وهركس خودبايدآن رادريابد، اما فروع دين نيز تا آنجا كه ازخودقران معلوم است تقليدلازم ندارد، ولي دربعضي مواردكه فهم فروع دشوارمي گردد، علما بايد نظر دهند وپيروان يا مقلدين ازايشان تقليدكنند.
     اما دردين بهائي اگرچه تقسيم اموردين به اصول وفروع موردقبول واقع شده، ولي بحث تقليد، آن طوركه درشيعه مطرح شده ، وجودندارد. علت آن هم اين است كه حضرت بهاءالله وحضرت عبدالبهاء با تعيين كتبي ورسمي جانشينان خود(به ترتيب زماني : حضرت عبدالبهاء، حضرت ولي امرالله، بيت العدل اعظم)، اولاً راه اختلاف وتفرقهء دائمي رابرجامعهء جهاني بهائي بستند، وثانياً با اين كاربه جاي آن كه اموردين را به دست علما ئي كه افكاروفتواهايشان متفاوت وموجب اختلاف وتفرقه دردين وجامعه است بسپارند، به جانشينان رسمي ومكتوب مزبورسپردند وبه اين ترتيب وظيفه اي درزمينهء استنباط احكام فرعي را براي احدي ازعلماي بهائي قائل نشدند . به اين دليل بهائيان دردورهء دين بهائي فقط به فرامين بيت العدل اعظم عمل مي نمايند، ودچاراختلافات ناشي ازفتواهاي متفاوت نمي شوند.
     12- پاسخ اين شبهه كه اگرتساوي حقوق رجال ونساء است، چرا مَهريهء دخترعشايروروستا كمتراز مَهريهء دخترشهري است؟
     كسي كه اين پرسش راكرده مانند ديگرايرادهائي كه به تعاليم بهائي گرفته شده، درتعليم مزبوردقت ننموده است. حضرت بهاءالله چنين نفرموده اند، بلكه فرموده اند داماداگرشهري است طلا مي دهد، واگرروستائي است نقره. بنابراين مسأله اصلاً ربطي به شهري يا روستائي بودن دخترندارد، بلكه مربوط به شهري ياروستائي بودن پسرــ آن هم ازجنبه وبه خاطر مسائل اقتصادي ومادي ونه روحاني ومعنوي ــ مي باشد. مضافاً حضرت بهاءالله هم دختران وهم پسران را، چه شهري وچه روستائي، تشويق وتوصيه فرموده اند كه به كمترين حدّ مَهريهء نقره قناعت كنند وازخدابركت خواهند. به اين ترتيب براي سرورخاطرسائل مي توان گفت اگرپسري شهري بادختري روستائي ازدواج كند، آيا مَهريهء دخترطلا نخواهد بود! واما بحث تساوي نيزخودبحثي مفصل است كه فرصتي ديگرمي طلبد.
      13- پاسخ راجع به سؤال درمورد عالم بعد وكفن ودفن.
     بهائيان به عالم بعد ووجودروح وبقا وزندگي آن  پس ازمرگ معتقدند، اما كيفيت عالم بعدراروحاني مي دانند ونه جسماني ومادي. درموردكفن ودفن هم درآثاربهائي است كه چون جسدهرانساني درمدت زندگي مادي اودركرهء زمين درخدمت روح اوبوده، وچون روح پس ازمرگ نيززنده است وازجهان مادي وجسدخودنيزآگاه است، احترام به جسداو نشانهء احترام به اووموجب خوشنودي اواست. اين است كه طبق دستورحضرت بهاءالله جسدبايدپس ازمرگ با احترام وتجليل كفن ودفن شود وبرآن نمازمخصوص بهائي خوانده شود. والّا دين بهائي انسانيت انسان را به روح وي مي داند ونه جسد او،لذا تشويق به خاك پرستي ننموده، بلكه احترام به جسدي را كه درزيرزمين تبديل به خاك خواهدشد، نشاني ازاحترام به آن جان پاكي مي داند كه مدتي درحيات مادي ، تعلّق به آن جسد داشته.
   14- پاسخ به اين سؤال كه، چراحكم زنا 9مثقال طلاست؟با عقل جوردرنمي آيد.
     همان طوركه ضمن پاسخ به سؤال 9گفته شد، دين داراي دوقسمت اصول روحاني وفروع جسماني ومادي مي باشد. ازجنبهء آن اصول، زنا درهمهء اديان آسماني حرام بوده وهست، وكل انسان ها به تقوي وعفت وعصمت وحيا امرشده اند. اما ازجنبهء فروع جسماني ، راجع به انواع زنا ومجازات هرنوع ، هرديني براساس شرايط زمان ومكان وفرهنگ وجامعهء مربوطه ، نوعي متفاوت حكم فرموده است. امّا آنچه دراينجا مهم است، اين است كه حضرت بهاءالله دركتاب مستطاب اقدس وسايرآثارشان زنا را به شدّت حرام فرموده اند. آنها كه سؤال مزبورراهميشه مطرح مي كنند، عمداً به اين اصل اشاره اي نمي كنند. ايراد وقتي بود كه تصوّرِ مُحال كنيم كه دين بهائي زنا راحلال فرموده!
      با اين مقدمه بايد اشاره كرد كه به طوركلي درخصوص همهء احكام فرعي درهمهء اديان ــ وازجمله حكم زنا ــ هميشه بحث ونظرات موافق ومخالف وجود داشته و دارد وخواهدداشت! مثلاً امروزه جهانيان به مجازات زنا دراسلام وعدم امكان اثبات آن به وسيلهء 4 شاهدعادل ، حتي بيش ازايراد مخالفان دين بهائي درايران درخصوص مجازات زنا  ، ايراد مي گيرند وآن راغيرعقلاني وغيرانساني به حساب مي آورند. اين امربه اين حقيقت برمي گردد كه انسان ها هميشه نمي توانند حكمت هاي احكام اديان را كه خداوند نازل فرموده، تماماً وكاملاً درك كنند. به همين جهت است كه حضرت عبدالبهاء فرموده اند حلال وحرام ها ومجازات ومكافات مربوط به احكام فرعي هرديني مانند دستورات وتجويزات اطبّا ودكترهاست. ممكن است بيمارنفهمد كه چرا دكتري فلان مقداردارو راتجويزكرده ويا داروئي ديگررا ممنوع نموده، امّا چيزي كه مهم است اين است كه بيمار اول بايد به دانائي وشايستگي دكترشناخت پيداكند، وپس ازآن هرچه راكه دكترگفت، ولوبيمارحكمت آن رادرك نكند، اجرانمايد.
      شما يك يك احكام تمام اديان رافهرست كنيد ونظر7 ميليارد مردم جهان راراجع به آن بپرسيد! خواهيدديد كه اختلاف نظرها شايدبه تعداد همهء آنها باشد! علت اين اختلاف، تفاوت ِ مراتب عقل هاي جائزالخطاي بشري بالنّسبه به عقل كلي الهي است. البته اين به آن معنا نيست كه حكمت احكام خدا را نمي توان فهميد، بلكه منظوراين است كه فهم بشري به هرحال دراين خصوص محدوداست ــ چنان كه دربارهء فهم سايرعلوم نيزچنين است. همچنين بايدگفت دين سيستمي است كه همهءاجزايش باهم بايددرنظرگرفته شود. جزء جزء كردن احكام يك دين ونقد ناقص آن،حقيقتي راروشن نخواهدكرد. فهم حكمت ِ نزول ِهرحُكم درهردين رابايدباتوجه به كل سيستم آموزه هاي آن بررسي كرد.خودمربيان آسماني بهترين توضيحات رادربارهء آموزه هاي خودداده اند. برماست كه مقصودآنها را ازهمهء آثاروكتب خودايشان جستجوكنيم وبفهميم. احكام الهي جنبه هاي مختلف وحكمت هاي مختلفي دارند. بنابراين بايد به جميع وجوه حكمت هاي احكام آسماني ناظربود.
     نكتهء بسيارمهم واساسي ديگردرمورد مجازات زنا دردين بهائي آن كه آنها كه هميشه غيرمنصفانه به آن ايراد گرفته ومي گيرند، بلا استثناء آن راتحريف كرده، ناقص بيان مي كنند. حال آن كه حضرت بهاءالله دركتاب مستطاب اقدس راجع به مجازات زنا كه مربوط به افرادمجرّد وغيرمتأهل است[27]، دو جنبه رابيان فرموده اند: يكي مجازات ظاهري آن كه همان جريمهء 9مثقال طلا درباراول ودوبرابرآن درباردوم وبه همين شكل دوبرابرشدن آن به صورت تصاعد هندسي دردفعات احتمالي بعدي مي باشد، وديگري مجازات معنوي آن كه بسي مهم ترازمجازات ظاهري مزبوراست. پس ازبيان مجازات ظاهري مزبور درادامه مي فرمايند : "هذا ما حَكمَ بِهِ مالِكُ الاسماءِ فِي الأولي، وَ فِي الاُخري قُدِّرَ لهُما عَذابٌ مُهينٌ" . يعني : اين است آنچه كه مالك اسماء دررتبهء اول به آن حكم كرد، واما دررتبهء اُخري براي آن دو زناكار، عذابي خواركننده مقدّر شده است. حضرت عبدالبهاء نيزدرتوضيحي فرموده اند كه نام آن دونيزدرجامعه تشهيرمي شود كه اين اقدام را نيزمي توان جنبه هائي ازهردونوع مجازات ظاهري وباطني  مزبوردانست.[28]
      نكتهء آخردراين موردآن كه حكم مشابه مجازات زناي دختروپسرمجرّد دراسلام صدتازيانه است كه پس ازاثبات جرم توسط شهادت چهارشاهدعادل صورت مي گيرد كه اساساً غيرقابل اثبات است. مقايسه اي منصفانه بين حكم بهائي دراين خصوص كه درفوق ذكرشد با اين حكم اسلام شايد وجدان معترضين بي انصاف رابيداركند!
      15- پاسخ به اين پرسش كه گفته مي شود ازدواج با زن پدرحرام است، بنابراين با بقيه حلال است.
      در ديانت بهائي نيزمحارم وجود دارد، وحتي به اين علت كه بهاييان احدي را نجس نمي دانند ومي توانند با همهء ملل عالم ازدواج كنند، تأكيدشده هرچه با كساني كه از نظر خويشاوندي دورترند ازدواج كنند بهتر است، چون اين امرهم به اتحاد ووحدت عالم انساني بيشتر كمك مي‌كند و هم نسل سالم تري به وجود مي آورد.  اين حكم از جمله احكامي است كه مناسب عصر وحدت واتحاد همهء انسان هاي روي كرهء زمين است. اما دستور تعيين محارم كه دراديان مختلف يهودي ومسيحي وزردشتي واسلام وغيره احكام متفاوتي دارد، به عهدهء بيت‌العدل اعظم گذاشته شده است تا به موقع خود با توجه به ساير تعاليم بهايي،وبا توجه به بافت جديدجامعهء جهاني، حدود محارم را تعيين فرمايند. چه كه درتعاليم بهايي به علت ممنوعيّت اختيار بيش از يك زن وحرام بودن مُتعه وصيغه و ممدوحيت ازدواج با نفوسي كه از نظر خويشاوندي دورترند ،بافت و شكل جامعه بكلي تغييرخواهدكرد.
      همچنين ذكر حرام بودن ازدواج با زن پدردريك آيهء مجزا دركتاب مستطاب اقدس، دليل بر حلال بودن ديگر طبقات فاميل نيست، چنانكه در قران مجيد،سورهء نساء نيزذكرحرام بودن ازدواج با زن پدر، به تنهايي دريك آيه نازل شده وحرام بودن ساير طبقات درآيهء ديگر نازل شده است. جالب آن كه  درتورات،سفر تثنيه،فصل30/22 نيزحكم مزبور به تنهايي نازل شده. ويا مثلأ ذكر حرام بودن "ميتة وخون وگوشت خوك" نيز درقران مجيد ،بقره،آيهء168، دريكجا آمده واين دليل برآن نيست كه مثلأ شراب كه درآنجا ذكرنشده، حلال است. مضافأ درتاريخ بيش از يك قرن ونيم آيين بهايي، آيا كسي مي تواند درجامعهء بهايي موردي از ازدواج با محارم را نشان دهد؟![29]
      16- پاسخ به سؤال: چرا به فاصلهء دوسال دوظهوراتفاق افتاده است؟
     طبق كتب آسماني همچون تورات وقران، پيامبران قبل به مدت حدود6000سال دردوره اي كه با حضرت آدم شروع وباحضرت محمدخاتمه مي يابد، انسان ها را ازبت پرستي منع وبه يكتا پرستي دعوت كردند. اين دورهء 6000ساله چنان كه اديان بابي وبهائي اشاره كرده اند، به دورهء كودكي بشرتشبيه شده است. [30] دراين دوران همهء پيامبران و پيروان جانفشان آنان با فداكاري و تحمل انواع بلا و زندان و تبعيد و شكنجه و شهادت جامعهء انساني را در مراحل اتحاد مادي و معنوي خانوادگي و قبيله‌اي و شهري و كشوري يكي پس از ديگري پيش بردند تا براي ورود به دورهء بلوغ خود كه مرحلهء اتحاد جهاني وصلح وعدالت بين‌المللي است آماده گردد.
      توضيح آن كه دراين دورهء 6000ساله كه به آن "كورآدم" گفته مي شود،پيامبران بشرراآماده كردند تا درپايان دورهء مزبور(يعني آخرالزمان وقيامت دورهء 6000ساله آدم تاخاتم) به دورهء بلوغ وجواني خود واردگردد. درحقيقت آخرالزمان به معناي پايان دوران بشرنيست، بلكه منظورپايان دورهء 6000سالهءمزبور وشروع دوره اي به مراتب عظيم ترمي باشد. طلوع اين دورهء جديد كه تشبيه به دورهء بلوغ وجواني بشرمي شود، طبق وعده هاي اديان قبل درسال1260 ه ق(1844م / 1223ه ش)، شروع شد. حضرت باب دراين سال ظاهرشدندوورودبشربه دورهء جديدرا كه به وسيلهء ظهورحضرت بهاءالله (1269ه ق/1853م ) پس ازظهورايشان برقرارمي شود،اعلان فرمودند.
      جالب ومهم آن كه حتي در همهء متون مقدسهء اديان قبل نيز،چون يهودي و مسيحي و زرتشتي و اسلامي، به اشاره يا به صراحت تاريخ ورودبه مرحلهء جديد بلوغ مزبورنيزذكر گرديده و فاصلهء نزديك دوظهورمزبورنيزمورد تأكيد قرار گرفته است.[31] بعضي از القاب و اصطلاحاتي كه اديان قبل براي دوظهورمزبوربه كار برده بودند، براي ظهور اول عبارت است از: ايليا، هوشيدر،  يحيي، مهدي، يا قائم، و براي ظهور دوم عبارت است از: رب‌الجنود، سيوشانس، شاه بهرام، كريشنا، ميترا، بوداي پنجم، مسيح، يا رجعت حسيني.
     با اين توضيح، پاسخ سؤالي كه شده نيزآشكارمي شود، وآن اين كه ورودبه مرحلهءجديد بلوغ بشري پس ازبيش از6000سال كودكي، به قدري حساس و مهم بود ولزوم آمادگي براي تغييرات عظيم درفرهنگ بشري دربُعد جهاني بقدري حياتي بود وبه چنان قواي روحاني شديدي نيازداشت كه ضروري بود دوظهورپي در پي واقع شود. حضرت باب اول ظاهرشدند تا علف هاي هرزخرافات وپيرايه هائي را كه توسط بعضي غافلين درطول6000سال درگلستان اديان آسماني وجامعهءبشري روئيده بود بكنند وهمه راآماده كنندتا حضرت بهاء الله با ظهورشان پس ازايشان دانهء درخت فرهنگ جديدبشري را درآن بكارند تا طبق وعدهء انبياء قبل، بمروروبموقع خود محصول وميوه هاي آن كه صلح وبلوغ وعدالت ووحدت جهاني خواهدبود، آشكارگردد.
       حضرت عبدالبهاء دراين خصوص مي فرمايند: "حیات اجتماعی عالم انسان نیز مراحل و مراتبی دارد، در وقتی در مرحله  ی طفولیت بوده و در وقت دیگر در عنفوان شباب. اما حال به مرحلهء بلوغ موعود رسیده؛ آثارش از جمیع جهات نمودار است ...آن چه در مراحل بدوی  و محدودِ گذشته بشر، نیازمندی  های نوع انسانی را بر طرف می ساخت از عهدهء حوائج دورهء  تجدد و بلوغ بر نیاید؛ زیرا انسان دیگر از آن مراحل بدوی  محدود گذشته است و باید امروز به فضائل و قوایی جدید فائز گردد و قوانینی جدید و استعدادی  جدید يابد".[32]     
    لازم به ذكر است كه مدل كوچك تري نيزشبيه به دوظهورپي درپي فوق درهمان دورهء 6000سالهء آدم تاخاتم درمقطع تاريخي اواخردورهء ديانت يهودي اتفاق افتاد. درآن مقطع نيزيهوديان چنان قشري وفاسد وغافل شده بودند كه اصلاح ايشان نيازمند دوظهور پی درپی بود. اول حضرت یحیی بن زكریا، یا یوحنای تعمید دهنده ظاهرشد وبا غسل تعميد مردم، ايشان راآماده فرمود تا پس ازخودشان، حضرت مسيح ِ موعود يهود را كه درهمان زمان زندگي مي فرمود، بشناسند. به اين خاطر بود كه حتي خود حضرت مسیح نيزدر ایام دعوت حضرت یحیی وقبل ازآشكارساختن مقام خودشان كه ازمقام حضرت يحيي بالاتربود، ازاو خواستند كه ايشان رانيزتعميد دهد.[33] حضرت بهاء الله هم كه رجعت معنوي وصفاتي حضرت مسيح نيزمحسوب مي شوند،طبق احاديث اسلامي، اول به دين حضرت باب گرويدند وپس ازآن مقام حقيقي خودراآشكارفرمودند.[34] جالب آن كه شباهت های زیادی بین دوظهور پی درپی حضرت یحیی ومسیح، با دوظهور حضرت باب وبهاءالله وجود دارد كه دركتب بهائی به آن اشاره شده است.[35] ازجملهء اين شباهت ها همين است كه دراحاديث اسلامي واردشده پس ازظهورقائم حضرت مسيح ظاهر مي شود وپشت سرقائم نمازمي گزارد كه اشاره به حقيقت فوق، يعني ايمان اوليهء حضرت بهاءالله به حضرت باب قبل ازظهورخودشان است. دراين مورددرقسمت پاسخ به سؤال 25 نيزمطالبي خواهدآمد.
     17- پاسخ به اين سؤال كه چرا آثار به زبان عربي است درصورتي كه پيامبرايراني است وبراي ايران آمده است.
      درپاسخ به اين سؤال چندنكته را بايددرنظرگرفت . يكي اين كه پيامبران به زباني با مردم صحبت مي كنند كه آنها مقصودايشان رابفهمند. ديگراين كه طبق بشارات اسلامي ظهورجديدبايدازايران آشكارمي شد كه شد.[36] در احاديث است كه درظهورموعود، اصحابش عجم(يعني غيرعرب) هستند، اما جز به عربي صحبت نمي كنند.[37] همچنين بايداشاره كردكه زبان عربي فصيح ترين زبان هاست وبهترمي توان حقايق ديني ومعنوي را درقالب آن بيان كرد. نيزبايداشاره كرد كه آثارظهورجديدفقط به عربي نيست ، بلكه به فارسي نيزهست، وازجمله توسط حضرت ولي امرالله به انگليسي هم ترجمه شده است.
     نكتهء ديگراين كه ظهورجديدفقط براي ايران ظاهرنشده بلكه طبق بشارات پيامبران قبل[38] ظهوري جهاني است ومخاطَب ِ آن همهء جهانيان هستند. بنابراين ملاحظه مي شود با وجود موجود بودن آثارمزبوربه سه زبان دنيا، همهء جهانيان مي توانند پيام ظهورجديدرا درك كنند. همچنين بايدگفت اينك براساس آثارمزبوربه سه زبان فارسي وعربي وانگليسي، آن آثار به بيش از800 زبان ترجمه ودراختيارهمهء جهانيان قرارگرفته است وهمه مقصود ظهورجديد رامي فهمند ولذا حجّت برهمگان تمام شده است.
     18- پاسخ به اين سؤال كه مي گويند امام زمان، زماني ظهورمي كند كه اوضاع جامعه نابسامان است وتعدادمسلمانان حقيقي كم باشد.
      طبق آنچه بعضاً ضمن پاسخ به پرسش 16 آمد، موقع وتاريخ ظهورموعود ازقبل دركتب اسلامي ويهودي وزردشتي ومسيحي تعيين شده بود.[39] جالب است بدانيم كه كمي قبل ازظهورموعود ، ازجمله معدودي از مسلمانان ومسيحيان درايران وسايرنقاط جهان پيدا شدند كه نزديكي زمان ظهوررا ازوضعيت بدجامعه وبا توجه به بشارات وشرايط مذكوردركتب آسمانيشان احساس كردند وعملاً نيزآمادهء استقبال ازآن شدند.[40]
      مضافاً بايدپرسيد منظورازمسلمانان حقيقي درسؤال چه كساني هستند؟! سني ها ، شيعيان، يا...؟! خود حضرت رسول (ص)پيش بيني فرموده بودند كه : "سَتَفْرِقُ اُمَّتی عَلی ثَلْاثَ وَ سَبْعینَ فِرْقَةٍ كُلِّها فی النّارٍ اِلّاواحِدَةٌ" ( يعني بزودی امّت من به 73 فرقه تقسیم خواهند شد كه كل آنها جز یكی در نار جهنّّم هستند). وحضرت صادق ع نيزفرموده بودند: " ارتدّ النّاسُ بَعدَ النّبی الّا ثَلاثَة أو سَبعة"، (یعنی مردم پس ازوفات حضرت رسول اكرم ص مرتدشدند مگر سه یا هفت نفر). وحضرت باب نيزكه ظاهرشدند،فرمودند: "چنانچه درظهورفرقان بعدازعروج شجرهء حقیقت درایمان به آن نفس هویت ثابت نماند الّا آنچه ظاهراست وحال آن كه كل به اعمال قران عمل می كردند... امروزكه می بینی كه كلّ مؤمن اند به امیرالمؤمنین به واسطهء آنست كه خلاف ندیده دردون محبّت اوپرورش ننموده والّا اگرهمین نفوس، صدراسلام می بودند همان "ثلاثه" كه درحدیث موضوع شده می دیدی...".[41]
     به اين ترتيب حقيقتاً چه كسي جزخودخدا مي توانست تشخيص دهد كه معني ومنظور ازنابساماني وكمي مسلمانان حقيقي چيست؟! با توجه به احاديث فوق، حتي بايدگفت نابساماني وكمي تعدادمزبور منحصربه نزديكي ظهورقائم موعود نيز نبوده است. براي روشن شدن بيشتر موضوع به احاديث زيرنيزتوجه فرمائيد. دركتاب "اصول كافی" كه یكی ازچهار كتب معتبر نزد شیعیان است، درجلد3،ص340، امام باقر ع چنین می فرمایند: " النّاسُ كُلُّهُمْ بَهائِمُ- ثَلاثاً- الا قَلیلٌ مِنَ الْمؤمِنینَ، وَالْمؤمِنُ غَریبٌ- ثَلاثَ مَرّاتٍ". (مردم همگی چهارپایانند ــ این جمله را سه بارتكرارمی كرد،سپس می فرمود: جزاندكی ازمؤمنین؛ومؤمن غریب است ــ  این جمله را هم سه بارمی فرمود). ونیزامام صادق ع دربارهء مؤمنین شیعه می فرمایند: " زن مؤمن ازمردمؤمن كمیاب تراست ومرد مؤمن كمیاب تراز كبریت احمراست. كدام یك ازشما كبریت احمررا دیده اید؟!" [42] ،مترجم اصول كافی درهمان جا توضیح می دهد كه درزبان عرب چیز كمیاب را به كبریت احمر (اكسیر) تشبیه می كنند. ونیزدرهمان جا می فرمایند: "هان به خدا اگرمن درمیان شما سه تن مؤمن پیدا می كردم كه حدیث مرا نگه دارند وفاش نكنند، روا نمی دانستم هیچ حدیثی را از آنها نهان دارم".
     سدیرصیرفی گوید: خدمت امام صادق ع رسیدم وعرض كردم: به خدا كه خانه نشستن برای شما روانیست، فرمود: چرا ای سدیر؟! عرض كردم: برای بسیاری دوستان و شیعیان ویاورانی كه داری . به خدا كه اگرامیرالمؤمنین ع به اندازهء شما شیعه ویاورودوست می داشت، تیم وعدی (قبیلهءابوبكروعمر) نسبت به او طمع نمی كردند( وحقش را غصب نمی نمودند)[43] فرمود: ای سدیر، فكرمی كنی چه اندازه باشند؟ گفتم: صدهزار. فرمود: صدهزار؟! عرض كردم آری، بلكه دویست هزار، فرمود: دویست هزار؟! عرض كردم: آری وبلكه نصف دنیا، حضرت ازسخن گفتن با من سكوت كرد وسپس فرمود: برایت آسانست كه همراه ما تا ینبع بیائی؟ گفتم: آری. سپس دستورفرمود الاغ واستری رازین كنند، من پیشی گرفتم والاغ را سوار شدم، حضرت فرمود: ای سدیر، می خواهی الاغ را به من دهی؟ گفتم: استرزیباتروشریف تراست، فرمود: الاغ برای من رهوارتر است، من پیاده شدم، حضرت سوارالاغ شد ومن سوار استر وراه افتادیم تا وقت نماز رسید؛ فرمود: پیاده شویم نماز بخوانیم، سپس فرمود: این زمین شوره زار است ونمازدرآن روا نیست، پس به راه افتادیم تا به زمین خاك سرخی رسیدیم، حضرت به سوی جوانی كه بزغاله می چرانید نگریست وفرمود: ای سدیربه خدا اگرشیعیانم به شمارهء این بزغاله ها می بودند، خانه نشستن برایم روا نبود. آن گاه پیاده شدیم ونمازخواندیم. چون ازنماز فارغ شدیم به سوی بزغاله ها نگریستم وشمردم، هفده رأس بودند".[44]
      وحمران بن اعین گوید: به امام باقرع عرض كردم: قربانت، چه اندازه ما شیعه كم هستیم، اگردرخوردن گوسفندی شركت كنیم آن را تمام نكنیم، فرمود: خبری شگفت ترازاین به تو نگویم؟ مهاجرین وانصار(پس ازپیغمبرازحقیقت ایمان) بیرون رفتند مگرــ با انگشت اشاره كرد ــ  سه تن،( سلمان ومقداد وابوذر). حمران گوید: عرض كردم: قربانت، عمارچگونه بود؟ فرمود: خدا رحمت كندابا الیقظان عمار را كه بیعت كرد وشهید كشته شد. من با خودگفتم: چیزی بهتر ازشهادت نیست( پس چرا عمارهم مثل آن سه تن نباشد؟). حضرت به من نگریست وفرمود: مثل این كه تو فكر می كنی عمارهم مانند آن سه تن است، هیهات، هیهات( كه مثل آنها باشد). وبالاخره ازامام كاظم ع نقل شده است: "چنین نیست كه هركه به ولایت ما معتقد شد مؤمن باشد، بلكه آنها همدم مؤمنین قرارداده شده اند".[45] درص883 كتاب بحار الانوار ج 13نيزذكر شده است شیعهء حقیقی مانند"سرمه درچشم ونمك درغذا"، قلیل خواهند بود.
     با اين احادیث معنی این بیان حضرت محمد ص نیزروشن می شود كه فرمودند،"الاسلام بدأ غریبأ وسیعود غریبأ كما بدأ غریبأ؛ فطوبی للغرباء" (اسلام غریب آغازشد وبزودی مانندآغازخود،غریب برخواهدگشت). حضرت باب وبهاءالله با ظهورخود اسلام عزيزرا دوباره زنده كردند  چنان كه به قول علامه اقبال لاهوري، "همۀخطوط و سيرهاي متنوع فكري ايراني را بار ديگر به صورت يك تركيب جامع در نهضت ديني بزرگ ايران جديد  مي توان يافت، يعني در آئين بابي و بهايي".
     19- پاسخ به اين سؤال كه عربي پيامبرتان ضعيف بوده، و"حدود" را كه خودجمع است، " حدودات" نوشته است.
     بعضي نكات زيردراين خصوص مي تواند نسبت به آيات وكلمات الهي درهمهء اديان وسعت ديدبدهد. اول اين كه پيامبران ونيزحضرت باب وبهاءالله، هيچيك ادعاي داشتن سوادوتحصيلات اكتسابي نداشته اند. چنان كه علماي مخالف اسلام  به  بيش از300 جا ي قران ايراد صرف ونحوي وغيره گرفته اند.[46] دوم آن كه قواعدزبان عربي راكه امروزدردسترس است ازخودقران استخراج كرده اندوبا اين وجود استثناآت درقواعد مزبورنيزوجوددارد وبين صرفيون ونحويون عرب نيزاختلاف وجوددارد. سوم آن كه حتي درحيطهء غيراديان نيز بايدگفت زبان پديده اي پوياست كه درطول تاريخ به وجودآمده وتغيير يافته وبراساس نياززمان واَشكال مختلف ومتغيّرارتباط انسان ها وفرهنگ ها بايكديگر،تكامل يافته ومي يابد. بنابراين نمي توان شكل كلمات وقواعدزباني را صددرصد ثابت نگهداشت. براي همين است كه امروزه براي فهم متون قديمي ومقايسهء آن با متون جديدتر، فرهنگ لغاتي تأليف مي گردد كه براساس كاربرد"تاريخي"ِ زبان(Historical Principles) تنظيم شده  است.
      اما ازهمهء اينها گذشته موردي كه درسؤال مطرح شده، درعربي مشابه دارد ونوعي جمع الجموع به حساب مي آيد؛ مثل "نذر"،"نذور"،"نذورات"[47]؛ "كسر"، " كسور"، "كسورات"[48]؛ "صاحبة"، " صواحب"، " صواحبات".[49] توصيه آن كه دراين خصوص به لوح قناع ازحضرت بهاءالله كه دركتاب مجموعه الواح مباركه،چاپ مصرمندرج است، رجوع شود.
      20- پاسخ به اين سؤال كه بهائيان نجس ندارند وهمه چيزرا پاك مي دانند؛ حتي مني را.
     چنان كه ضمن پاسخ به سؤال شمارهء2 ذكرشد حضرت بهاءالله حكم نجس دانستن دگرانديشان را ازبين بردند. علت آن هم اين است كه براي تحقق صلح جهاني ووحدت وعدالتي كه اديان مژدهء آن را داده بودند، حتماً اين حكم بايد نسخ مي شد، چه كه درغيراين صورت ازصلح وعدالت ووحدت نيزخبري نمي توان جست.
     اما دربارهء نجس ندانستن اشياء نيزبايدگفت منظورازآن عدم بهداشت وپاكيزگي نيست. بلكه برعكس، همه بهائیان مأمور به رعایت نظافت هستند تا آنجا که حضرت بها ءالله بیانی به این مضمون می فرمایند كه اگر بر لباس کسی، لکه چرکی باشد دعای او به درگاه خداوند نمی رسد، امّا اگر این امر از روی ناچاري ويا عذري موجّه باشد خداوند او را می بخشد. و حضرت عبدالبها فرموده اند: "نظافت ظاهره هرچندامري جسماني است ولكن تأثيرشديددرروحانيات دارد".[50] بنابراين بهائیان وقتی می گویند هیچ چیز نجس نیست به معنی این نیست که همه چیز را می شود خورد. معنی "سگ نجس نیست" این نیست که سگ را می شود خورد یا نخورد. این مفهوم جداي از این مقوله است و دخلی به خوردن و یا نخوردن ندارد . درمورد مني هم همين طوراست، اگرچه نجس نيست، ولي رعايت بهداشت درموردآن نيزصادق است.
      مضافاً دين بهائي به اين حقيقت اشاره مي كند كه، چطورممكن است مني، يعني چيزي كه سبب بوجودآمدن اشرف مخلوقات، يعني انسان است تا دركرهء خاك به عبادت خدا پردازد، نجس محسوب شود؟! براي همين است كه درزيارتنامهء امام حسين ع نيزآمده است كه ايشان "نوري دراصلاب شامخه وارحام مطهره" بوده اند.[51]
        21- چرا می گویند دین بهایی کامل تر ازدین اسلام است ؟
       دروهلهء اول بايددانست معني كامل بودن يك دين چيست. كامل بودن يك دين به اين معني است كه پيغمبرهردين درزمان خودوظيفهء ابلاغ ورساندن پيام خدارابه امّت وپيروان خود تماماً وكاملاً انجام مي دهد. يعني تا پيغمبرخدارسالت ووظيفهء الهي خودرابه پايان نرساند، ازدنيا نمي رود. براي همين است كه حضرت محمّد پس از23 سال ابلاغ پيام خدا به امّت اسلامي، درآخرين سال زندگي خوددركرهء زمين، هنگام بازگشت ازآخرين سفرحجّشان ، حضرت علي (ع) راشفاهاً به جانشيني خودانتخاب فرمودند وتوضيح دادند كه درهمان لحظه دين مسلمانان راكامل نمودند وآنچه را كه لازم بودپس ازوفات ايشان امّت انجام دهند مشخص ساختند. آيهء نازل شده مربوط به اين واقعه كه درغديرخم اتفاق افتاد درقران مجيد چنين است: " أليَومَ أكمَلتُ لَكُم دينَكُم وَأتمَمتُ عَلَيكُم  نِعمَتي وَرَضيتُ لَكُمُ الاِسلامَ ديناً" [52]
     مؤيّد اين حقيقت حديث زيرازامام رضا(ع) است كه مي فرمايند : " همانا خداي عزّ وجلّ پيغمبرخويش راقبض روح نفرمود تادين رابرايش كامل كرد وقران رابراونازل فرمود كه بيان هرچيز دراوست حلال وحرام وحدودواحكام وتمام احتياجات مردم رادرقران بيان كرده وفرمود،" چيزي دراين كتاب فروگذارنكرديم"[53] ودرحجّة الوداع كه سال آخرعمرپيغمبر(ص) بود، اين آيه نازل فرمود، " امروزدين شما را كامل كردم ونعمتم رابرشما تمام نمودم ودين اسلام رابراي شما پسنديدم"[54] وموضوع امامت ازكمال دين است(تاپيغمبر(ص) جانشين خودرامعرفي نكندتبليغش راكامل نساخته است) وپيغمبر(ص) ازدنيا نرفت تا آن كه نشانه هاي دين را براي امّتش بيان كرد وراه ايشان را روشن ساخت وآنها را برشاهراه حق واداشت وعليّ را به عنوان پيشوا وامام منصوب كرد وهمهء احتياجات امّت رابيان كرد . پس هركه گمان كند خداي عزّ وجلّ دينش راكامل نكرده قران رارد كرده وهركه قران رارد كند به آن كافراست..."[55] 
       با توضيح فوق نتيجه مي گيريم كه همهء اديان الهي دردورهء خودكامل ترين دستوروروش زندگي مادي ومعنوي بشريت بوده اند. درتشبيه مي توان گفت كه هريك ازمربيان آسماني درزمان وكلاس ورتبه وسال تحصيلي خود، كامل ترين شكل تعليم وتربيت راارائه فرمود وادامهء كارراپس ازخود به پيامبرو معلّم كامل ديگري سپرد تا سيرتكاملي بشر ادامه يابد. به اين ترتيب، اين تعليم وتربيت، ابدي است وتا بشرهست ادامه خواهدداشت ومربيان آسماني يكي پس ازديگري به اين امرمهم مبعوث شده وخواهندشد. با اين توضيحات چنان كه درپاسخ به سؤالات 7 و16نيزاشاره شد، اين حقيقت نيزروشن مي شود كه كامل ترين بودن هريك ازاديان دردورهء خاصّ خود، به معني خاتم وآخرين بودن آن دين نيست، وهمهء اديان درمسيرتربيت ورشدجسماني وانساني وروحاني بشريت مكمّل يكديگرند.
      پس معلوم مي شود اين سؤال كه "چرا می گویند دین بهایی کامل تر ازدین اسلام است"، سؤال دقيق وصحيحي نيست. به جاي آن ، بايد ازعلّت عظمت واهميّت منحصربه فردديانت بهائي پرسيد. چيزي كه موقعيت دين بهائي رانسبت به اديان سابق متمايزمي سازد اين است كه همهء اديان قبل به آن مژده داده اند ومربيان آسماني قبل همهء رنج ها راقبول فرمودند وانسان ها راآماده كردند تا روز ظهورحضرت بهاءالله برسد ونُبُوّات وآرزوي همهء پيغمبران متحقق گرددوبه كمال خودبرسد وصلح عمومي ووحدت عالم انساني دركرهء زمين مستقرّ شود وجنگ هاي خانمانسوز6-7 هزارساله بتدريج پايان يابد وبشرازدوران كودكي خود به دوران بلوغ وكمال خود واردشود.
       به زباني ساده تر، دين بهائي ثمره وميوهء كمال وتماميّت دورهء 6-7 هزارسالهء مزبوراست.  كافي است يادمان بيايد كه دراين دوران 6-7هزارساله ازحضرت آدم تا حضرت خاتم، همهء انبياء الهي به مردم فرموده اند كه درپايان وآخرالزّمان ِ اين دورهء طولاني كه مي توان آن را به پايان دوران كودكي بشرواتمام سال هاي دبستاني تشبيه كرد، دوره اي جديدوبمراتب طولاني ترآغازخواهدشد كه بشريت واردمراحل بلوغ وكمال خود خواهدشد.[56] اهميت وعظمت ديانت بهائي دراين است كه چنين دورهء جديدي را تأسيس فرموده است . اگراديان قبل نبودند، چنين دوره اي تحقق نمي يافت؛ واگرقرارنبودچنين دوره اي درظلّ دين بهائي تحقق يابد، اديان قبل ظاهرنمي شدند، واستغفرالله زندگي بشروآمدن پيامبران بيهوده تصوّر مي شد! درپاسخ سؤال بعد( سؤال 22) نيزدراين خصوص نكاتي ذكرخواهدشد.
      22- فرق دین اسلام با دیانت بهایی  چيست؟
       حضرت بهاءالله مي فرمايند: "حقّ جلّ جَلالُه از برای ظهور جواهر معانی از معدن انسانی آمده. الیوم دین الله و مذهب الله آن كه مذاهب مختلفه و سبل متعدده را سبب و علت بغضا ننمایند. این اصول و قوانین و راه های محكم متین از مطلع واحد ظاهر و از مَشرق واحد مُشرق و این اختلافات نظر به مصالح وقت و زمان و قرون و اعصار بوده. ای اهل بهاء كمر همت را محكم نمائید كه شاید جدال و نزاع  مذهبی از بین اهل عالم  مرتفع شود و محو گردد حُباً لِلّه وَ لِعِبادِه".[57]
        وحضرت شوقی ربانی می فرمایند: "ظهورات الهیه استمرار داشته و رو به ترقی، و تمام ادیان عظیمهء دنیا اساس و پایهء ملكوتی دارد و تعالیم اساسی آن ها كاملاً هم آهنگ و متوافق است و نوایا و مقاصد آن ها متحد و یكسان بوده، اوامر و احكام آن ها وجوه مختلفهء يك حقیقت بیش نیست و اعمال  آن ها مُكمّل یكدیگر است و بالجمله ادیان تنها از جهت احكام فرعی تفاوت دارند و به طور كلی در رسالت های خود به منزلهء مراحل متتابعهء تكامل روحانی جامعه انسانی به شمار می آيند".[58]
       چنان كه ازدوبيان مبارك فوق پيداست و نيزضمن پاسخ به سؤالات 3و7و9و16و21عرض شد، اساس ديانت بهائي مانندهمهء اديان الهي وازجمله اسلام است. امّا فرق آن اين است كه دين بهائي موعود همهء اديان قبل وداراي تعاليم جديدي است كه موجب تحقق وعود آن اديان واسلام مي باشد. اديان قبل وحدت خدا وتا حدّي وحدت اديان ووحدت مربّيان آسماني را به بشريت تفهيم كردند. امّا دين بهائي با توضيحاتي بديع وجديد،علاوه برتعليم وتحكيم مجدّد وحدت هاي مزبور، مي خواهد وحدت عالم انساني رانيزبه بشرتعليم وتفهيم كند وازطريق نظم بديعي كه حضرت بهاءالله آورده اند،وحدت بشروصلح جهاني راتحقق بخشد. چنان كه حضرت شوقي ربّاني ولي امربهائي مي فرمايند:"دیانت بهائی منادی وحدانیّت الهیه است، و وحدت پیغمبران را اذعان دارد واصل وحدت و جامعیت كلیهء نوع بشر را تعلیم می دهد و ضرورت و حتمیّت اتحاد نوع انسان را كه به تدریج به آن نزدیك می شود، اعلام می دارد و ادّعا می كند كه هیچ امری جز نفثات روح القدس كه به واسطهء نمایندهء مبعوث او(حضرت بهاءالله) در این زمان ظاهر شده به تحقق این آمال توفیق نیابد".
      براي اين منظور، دين بهائي بعضي احكام فرعي اديان قبل را كه زمانش گذشته ومانع صلح ووحدت واتحاد جهاني است برداشته است . ازجمله حكم نجس دانستن ديگران، حكم جهادوجنگ مذهبي، حكم قتل مرتدين وآنان كه ازدين خارج مي شوند، بعضي نابرابري ها بين زنان ومردان ، وامثال آن. حضرت بهاءالله دراين خصوص مي فرمايند:"ای اهل عالم فضل اين ظهور اعظم آنکه آنچه سبب اختلاف و فساد و نفاقست  از کتاب محو نموديم و آنچه علّت الفت و اتّحاد و اتّفاقست ثبت فرموديم . نَعيماً لِلعامِلين ".[59] ونيزفرموده اند: "از قلم اعلی آنچه سبب زحمت و مشقت و اختلاف بوده بامر مبرم محتوم برداشتيم و آنچه علّت اتفاق و اتحاد نازل و جاری".[60] ونيزمي فرمايند: " مقصود این مظلوم(حضرت بهاءالله) از حمل شدائد و بلایا و انزال آیات و اظهار بینات، اخماد نار ضغینه و بغضا بوده كه شاید آفاق افئدهء اهل عالم به نور اتفاق منوّر گردد و به آسایش حقیقی فائز گردد".[61]
      23- معجزه دیانت بهایی چیست ؟
   
     براي پاسخ به اين سؤال، بايدتوجه كرد بحث معجزه فقط مربوط به ديانت بهائي نيست. لذا براي درك حقيقت آن به چندنكته بايداشاره كرد.
      نكتهء اوّل آن كه برعكس ادّعاي ردّيه نويسان عليه دين بهائي، بهائيان معتقدند خداوند برهرامري ومعجزه اي قادراست. يعني خداوندمي تواندمعجزه هاي گوناگون، چه ظاهري وچه باطني، توسط پيامبران خودآشكارسازد. چه كه خداوندقدرت مطلق است وهيچ قدرتي برترازاونيست وهمهء عالم دردست اقتداراوست. علّت آن هم روشن است ، چه كه خوداوعالم راآفريده است وبه حقايق وذات آن شناخت واحاطهء كامل دارد.
      نكتهء دوّم آن كه خداوندعليرغم توانائي مزبور، تمايلي به آوردن معجزات ظاهري ندارد واراده فرموده است كارهاي اين جهان خاكي ومادّي را بيشترازطريق اسباب ووسايل وبرطبق قوانين مادّي انجام دهد. علت آن هم اين است كه حتي درصورت آوردن چنين معجزاتي ، آنها فقط براي كساني دليل اند كه درزمان وقوع آن معجزات حاضربوده اند. بنابراين معجزات براي نسل هاي بعدي دليل نمي توانند باشند وپيروان هرديني چنين معجزاتي رابراي پيامبرخود بوفورنقل كرده اند. هندوها، بودائي ها، يهوديان، مسيحي ها، زردشتي ها ، مسلمانان ،... همه وهمه چنين معجزاتي رانقل كرده اند، وبه همين دليل نتوانسته اند حقانيت آئين هاي خودراازطريق معجزات ظاهري براي يكديگر اثبات كنند. ازعجايب آن كه بت پرستان نيزبه بت هاي خودنسبت معجزه داده اند وبه اين ترتيب دليل بودن معجزات ظاهري بكلي مشكوك ومخدوش است.
     مضافاً درخودقران مجيدوتاريخ اسلام شواهدقاطعي وجودداردكه منكران پيامبران حتي درصورت مشاهدهء معجزهء ظاهري نيزمؤمن نمي شدند وپيامبران راساحروجادوگرمي گفتند. نمونهء بارزآن ادعاي شقّ القمركردن حضرت محمّد(ص) است. گفته شده ابوجهل ازحضرت محمد(ص)معجزه خواست و حضرت  ماه را به دونيم كردند. امّا فكرمي كنيد حتي درصورت واقعي وظاهري بودن دونيم شدن ماه، نتيجه چه شد؟ آيا ابو جهل مؤمن شد؟! نه تنها مؤمن نشد، بلكه بركفرخودافزود! امّا مقايسه كنيد ابوجهل را با حضرت علي (ع) و خديجه و امثال سلمان و حمزه و بلال و مقداد و عمّار ِ ياسرووالدين شهيدش. اينان شقّ القمر را نديدند و مؤمن شدند، ولي آن معرض، به اصطلاح شقّ القمررا ديد ولي مؤمن نشد! پس معلوم است آنان به خاطردليل مهّم ديگري كه سلطان دلايل است مؤمن شدند ونه به خاطرمعجزات ظاهري.(درنكتهء هفتم آن شاه دليل ذكرخواهد شد)[62]
     نكتهءسوّم  كه خيلي مهمّ است ودرفوق اشاره شد آن كه برخلاف تصوّر مسلمانان، حضرت محمّد ــ مانندسايرانبياءالهي ــ ادعاي معجزهء ظاهري نفرمودند ودربرابراميال وهوي وهوس معرضين كه هريك معجزه اي ازحضرتشان مي طلبيدند پاسخ منفي دادند! چنان كه درسورهء بني اسرائيل(يا اِسراء)، آيات89تا92مي فرمايد: " وَ قالوُا لَنْ نُؤمِنَ لَكَ حَتّی تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبوُعاً  أَوْ تَكوُنَ لَكَ جَنّةٌ مِنْ نَخيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْاَنْهارَ خِلالَها تَفْجيراً   أَوْ تُسْقِطَ السَّمآءَ کَما زَعَمْتَ عَلَيْنا کِسَفًا أَوْ  تَأتِيَ بِاللّهِ وَ الْمَلا‏ئِکَةِ قَبيلاً  أَوْ  يَکوُنَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخرُفٍ أَوْ تَرْقی فِی السَّمآءِ  وَ لَنْ نُؤمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتّی تُنَزِّلَ عَلَيْنا کِتابًا نَقْرَؤُهُ  قُلْ سُبْحانَ رَبّی هَلْ کُنْتُ إِلّا بَشَراً رَسوُلاً". يعني كفارگفتند ماهرگز به توايمان نخواهيم آورد تا آنكه اززمين براي ما چشمهء آبي بيرون آوري، يا آن كه توراباغي ازخرما وانگورباشد كه درميان آن باغ نهرهاي آب جاري گردد، يا آن كه آسمان برسرما فروافتد ، يا آن كه خدا رابافرشتگانش درمقابل ماحاضر آري، يا آن كه خانه اي اززر وكاخي زرنگار دارا باشي يا آن كه برآسمان بالا روي وبازهم هرگز ايمان به آسمان رفتنت نياوريم تا آن كه برما كتابي نازل كني كه آن راقرائت كنيم. بگو خدا منزّه است، آيا من فردبشري بيشترم كه ازجانب خدا به رسالت آمده ام؟!
     درهمين مورد، حضرت عبدالبهاء درجواب كسي كه مي خواسته ايشان راامتحان كند، چنين مي فرمايند: "هُو اللّه، يا مَن ِامتحَنَ مَن هُوَ ميزانُ الاِمتِحان!(اي كسي كه امتحان كرده كسي راكه اوميزان امتحان است) حکايت کنند که روزی حضرت امير عليهِ السّلام، بر لب بامی بود شخص بيگانه‌ئی عرض نمود يا علی مطمئن بحفظ و حمايت و صيانت حقّ هستی فرمودند، کَيفَ لا وَ اَنا اَوّلُ مُؤمن بِاللّه.عرض کرد پس اعتماد بر حفظ حقّ نما و خود را از لب بام فرو انداز. فرمودندهرعالی، داني را بايد امتحان نمايد نه هر کس در هرجا. "لِلمَولی اَن يَمتحِنَ العَبدَ وَ لَيسَ لِلعَبدِ اَن يَمتحِنَ المَولی"(برمولي است كه بنده راامتحان كند ونه آن كه بنده مولي راامتحان كند). اينست که هفت قبيله از قبائل عرب در حضورحضرت رسول روحی له الفِدا حاضر، وهريک اِمتِحاناً (به خاطراين كه حضرت راامتحان كنند) معجزه‌ئی خواستند يکی "حَتّی تَفجّرَ لنا مِنَ الأرض ِ يَنبوعاً " گفت؛ ديگری "اَو تأتی بِکتابٍ مِنَ السّمآء" بر زبان راند؛ ديگری "اَو يَکونَ لکَ بَيتٌ مِن زُخرُف" گفت؛ ديگری "اَو ترقّی اِلی السّمآء" بر زبان راند. چون مقصدشان امتحان بود جوابِ کلّ، "قل سُبحان َ رَبّی هَل کُنتُ اِلّا بَشراً رَسولاً " شد..."[63]
       نكتهء چهارم آن كه طبق آيات قران مجيد، آيات كتب آسماني به دوقسم اند: محكمات، متشابهات. محكمات آياتي است كه معني ظاهري آن مدّ نظراست. اما متشابهات آياتي است كه داراي معناي باطني وغيرظاهري است. شواهد نشان مي دهد معجزات ظاهري مذكوردركتب آسماني نيزاكثراً ازآيات متشابهات است و داراي معاني باطني مي باشد. چه كه اگرمنظورمعناي ظاهري بود، چنان كه اشاره شد،افرادي كه آن معجزات راديده بودند نبايستي پس ازآن، انبيا را ساحرمي گفتند وردّشان مي كردند. مهم ترازشواهد مزبور،وجود آياتي دركتب مقدسه است كه گوياي معناي باطني معجزات است.  
     به عنوان مثال، يكي ازمشهورترين معجزات كه سرزبان هاست زنده كردن مردگان است. حال آن كه منظورازمرده وزنده دركتب آسماني درمواردخاصّي كه به معجزه تعبيرشده، معناي باطني آن است ونه معناي ظاهري آن. دراصطلاح وحي ، بي ايمانان مرده شمرده شده اند ومؤمنان زنده. ازجمله درقران مجيد، سورهءانعام،آيهء122كه راجع به حمزه عموي حضرت رسول(ص) وابوجهل است،[64] مي فرمايد: " أوَ مَن كانَ مَيتاً فَأحيَيناهُ وَجَعَلنا لَهُ نُوراً يَمشي بِهِ فِي النّاس ِ كَمَن مَثَلَهُ فِي الظلُماتِ لَيسَ بِخارِج ٍ مِنها..." . يعني آيا كسي كه مرده بود(اشاره به حمزه قبل ازايمانش به اسلام است؛ دراينجا وي به خاطربي ايماني مرده ذكرشده) وما اورازنده كرديم(اشاره به ايمان آوردن او) وبه اوروشني ايمان داديم كه با آن درميان مردم راه مي رود، مانند كسي است كه درتاريكي هاي بي ايماني است(مقصودابوجهل است) كه نمي تواندازآن خارج شود؟! درسورهء نحل، آيات20-21 نيزمشركين وكفّاررامردگان مي خواند: " أمواتٌ غَيرُ أحياءٍ وَما يَشعُرُونَ أيّانَ يُبعَثونَ".
      مؤيّد همين معني نيزدرانجيل متي،باب8،آيهء22 آمده است كه درآن بي ايمانان رامرده ذكرفرموده: " مرامتابعت كن وبگذاركه مردگان، مردگان خودرادفن كنند". دراينجا منظور ازمردگان ِ اوّل بي ايمانان هستند، ومردگان ِ ثاني مردگان ِ جسماني وظاهري اند؛ والّا مرده كه نمي تواندمرده رادفن كند! ودرانجيل يوحنّا،باب6،آيات48-51، مي فرمايد: " من نان حيات هستم. پدران شما دربيابان منّ راخوردند ومردند. اين ناني است كه ازآسمان نازل شد تا هركه ازان بخورد، نميرد. من هستم آن نان زنده كه ازآسمان نازل شد. اگركسي ازاين نان بخورد تا ابدزنده خواهدماند".[65] ودررسالهء پولس رسول به أفَسُسيان، باب2 است كه: " وشما راكه درخطايا وگناهان مرده بوديد، زنده گردانيد". به اين ترتيب منظورازكوري وكري مذكوردركتب مقدسه نيزظاهري نيست چنانكه مشابه آيات قران، دركتاب اشعياء نبي،باب43،آيهء8 مي فرمايد: " قومي كه چشم دارندامّا كورهستند وگوش دارند امّا كرمي باشند".
     با توضيحات فوق ، از جمله رمز ها ومتشابهات كتب مقدسهء قبل كه داراي معناي باطني اند و برای اوّلین بار معانی حقیقیشان از منبع وحیانی و الهامِ ربّانی در دو آئین بابی و بهائی روشن شده است ، عبارتند از مفاهيمي چون: قیامت، آسمان، زمین، ماه، ستارگان،‌ شب، روز، آخرالزمان، ساعت، بهشت، جهنم، شیر، عسل، ‌شراب، آب، نان، آتش، بعث، غیبت، حشر، نشر، رجعت، برزخ، معاد، روح، قبر، دنیای بعد، خلقت آدم و حوا، خلقت آسمان و زمین در شش روز، اسم اعظم، ملائكه، جن، شیطان، حساب و كتاب و مجازات و مكافات، زنده شدن مرده ها، دجّال، سُفیانی، شفای نابینا و ناشنوا  و گنگ، زنده كردن مردگان، ید بیضای موسی و مار و آتش، خاتمیت حضرت محمد(ص)، ابدی  بودن شریعت حضرت موسی(ص)، از بین نرفتن انجیل جلیل و كلام حضرت مسیح(ص)، دو نیمه شدن ماه، برخاستن حضرت مسیح از قبر بعد از سه روز، مفهوم وحی والهام و جبرئیل و روح القدس و تشبیه آن به كبوتر، عمرهای طولانی همچون نوح، لقاءالله و ديدار خدا، نشستن خدا بر عرش، عالم ذر، نزول مدینةالله و اورشلیم جدید، ملكوت خدا، تین و زیتون، شهرهای جابلقا و جابلسا، خضر، رفتن حضرت یونس در شكم ماهی، قصهء  اصحاب كهف، هدهد سلیمان، عوالم ملك و ملكوت و جبروت و لاهوت و امثال آن، معني ِمدت زمان قیامت كه هم به يك چشم به هم زدن تعبیر شده و هم به پانصدهزار  سال،... و بسیاری اسرار و رموز و متشابهات دیگر كه  معانی و مفاهیمی باطنی و حكیمانه دارند.[66]
       به اين ترتيب معني شقّ القمرمذكوردرنكتهء دوم درفوق اين است كه قمرِوجودِ "ابوالحكم" به انگشتِ اقتداروارادهء حضرت رسول اكرم منشقّ و بي نورگشت واورا به "ابوجهلِ" زمان تبديل نمود. چه كه ابوجهل قبل ازانكارحضرت رسول (ص) به ابوالحكم معروف بود ورئيس بني مخزوم درقبيلهء قريش بود ولذا بين قوم خودهمچون قمرمي درخشيد. اما چون خورشيدحضرت محمّد درميان قريش بدرخشيد واو ازآن روي برتافت، نورحكمتش به تاريكي جهل تبديل شد ودرآخردرجنگ بدردرصف كفاركشته شد. درعوض حمزه كه روي به سوي خورشيدنبوّت نمود، تا ابدروشن گشت ودرجنگ احد درراه اسلام شهيدشد، وقبل ازحضرت حسين(ع)، به سيدالشّهداء ملقب گرديد.
    مشابه شق القمر،درتاريخ بهائي نيزشقّ الشّمس واقع شد. حضرت بهاءالله مي فرمايند:" شقّ قمرگفته اند، شقّ شمس ظاهر؛ وآن دروقتي پديدآمد كه شيخ محمدحسن نجفي كه قطب علماي ايران بودازصِراط لغزيد وبه مقرّ خودراجع".[67] اشاره مي فرمايند شيخ محمدحسن نجفي مزبورمشهوربه صاحب جواهركه بمراتب عظيم ترازابوجهل بود، به خاطراعراض ازظهورجديد، خورشيد وجودش خاموش گرديد؛ ودركتاب مستطاب اقدس نيزضمن ذكراعراض او، اشاره مي فرمايند برعكس اوامثال محمّدجعفرگندم پاك كن اصفهاني كه ابداً اسم ورسمي نداشتند، مؤمن شدند وهمچون حمزه نامشان ابدي گرديد.
       حضرت عبدالبهاء دركتاب مفاوضات مي فرمايند:"اين معجزات ظاهره درنزد اهل حقيقت اهمّيّت ندارد . مثلاً اگر کوری بينا شود عاقبت باز کور گردد يعنی بميرد و از جميع حواسّ و قوی محروم شود لهذا کور بينا کردن اهمّيّتی ندارد زيرا اين قوّه بالمآل مختلّ گردد و اگر جسم مرده زنده شود چه ثمر دارد زيرا باز بميرد . امّا اهمّيّت در اعطای بصيرت و حيات ابديست يعنی حيات روحانی الهی زيرا اين حيات جسماني را بقائی نه و وجودش عين عدم است مثل اينکه حضرت مسيح در جواب يکی از تلاميذ ميفرمايند که بگذارمرده را مردها دفن کنند زيرا مولود از جسد جسد است و مولود از روح روح است . ملاحظه کنيد نفوسی که بظاهر بجسم زنده بودند آنان را مسيح اموات شمرده زيرا حيات، حيات ابديست و وجود، وجود حقيقی. لهذا اگر در کتب مقدّسه ذکر احيای اَمواتست مقصد اينست که به حيات ابديّه موفّق شدند و يا آنکه کور بود بينا شد مقصد از اين بينائی بصيرت حقيقيّه است و يا آنکه کر بود شنوا شد مقصد آنکه گوش روحانی يافت و به سمع ملکوتی موفّق گشت و اين به نصّ انجيل ثابت شده که حضرت مسيح ميفرمايد که اينها مثل آنانند که اشعيا گفته اينها چشم دارند امّا نبينند گوش دارند لکن نشنوند و من آنها را شفا دهم . و مقصد اين نيست که مظاهرظهور عاجز از اجرای معجزاتند زيرا قادر هستند لکن نزدشان بصيرت باطنی و گوش روحانی و حيات ابدی مقبول و مهمّ است . پس در هر جائی از کتب مقدّسه که مذکور است کور بود بينا شد مقصد اينست که کور باطن بود به بصيرت روحانی فائز شد و يا جاهل بود عالم شد و يا غافل بود هشيار گشت و يا ناسوتی بود ملکوتی شد چون اين بصيرت و سمع و حيات و شفا ابديست لهذا اهمّيّت دارد و الّا حيات و قوای حيواني را چه اهمّيّت و قدر وحيثيّتی! مانند اوهام در ايّام معدوده منتهی گردد مثلاً اگر چراغ خاموشی روشن شود باز خاموش گردد، ولی چراغ آفتاب هميشه روشن است اين اهمّيّت دارد"
      نكتهءپنجم آن كه چنان كه درنكتهء اوّل ذكرشد، ديانت بهائي منكرقدرت الهي درآوردن معجزات ظاهره توسط پيامبران نيست، اما طبق آنچه گذشت، معجزات ظاهري را دليلي اصلي براي غيرمؤمنان ونسل هاي بعدي نمي داند. ولي اين قبيل معجزات اگرچه براي ديگران حجّت ودليل محسوب نمي شود، اما براي مؤمنان، نشاني ثانوي وفرعي ازحقانيت دينشان محسوب مي گردد. با اين ديد تمام زندگي وامورانبياء معجزه محسوب مي گردد. به اين ترتيب ازحضرت بهاءالله نيزچون ديگر مظاهر ظهور الهي معجزات ظاهره نيزآشكار شد ولي حتي اجازه ندادند مؤمنين به ذكرآن اشتغال ورزند وفقط گاهي مي توان آنها راازلابلاي بعضي الواح مباركه ويابعضي مطالب تاريخي دريافت.
     اما مهم ترازآن، كه دراديان الهي بي سابقه است، اين كه حضرتشان چندبارسلاطين وعلما را دعوت فرمودند تا آنچه حجّت وبرهان مي طلبند ظاهرفرمايند. اما حتّي دريك موردهم، دعوت ايشان پذيرفته نشد وعلما ازترس رسوائي به بهانه هاي مختلف ازروياروئي سرباززدند. ازجمله وقتي علماي عراق طالب معجزه شدند، فرمودندهمهء آنها جمع شوندويك معجزه رادرنظرگيرند تا ظاهرفرمايند. اما آنان ترسيدند وچنين نكردند وگفتندشايد حضرتشان جادوگرباشند و سحري بنمايند وآن وقت ديگربراي ايشان حرفي باقي نخواهدماند ولذامنصرف شده، به دشمني بيشترقيام كردند! موردديگردرلوح ناصرالدين شاه است كه ازوي خواستندعلما راجمع كندتا حضرتشان دليل ظهورشان را بيان فرمايند. امّا ناصرالدين شاه ضمن شكنجه وشهيدكردن جناب بديع،جوان 17سالهءحامل لوح مزبور، وقتي ازعلما خواست جواب لوح رابدهند ايشان به بهانهء اين كه حضرت بهاءالله طالب سلطنت اند تقاضاي شاه راردكردند. همين امرراحضرت بهاءالله ازسلطان عثماني خواستند وفرمودند ده دقيقه اجازهء ملاقات دهد تا حجّت خودراآشكارفرمايند، ولي وي نيزمانندشاه ايران وعلماي آن سرباززد.
     همان طوركه مشهوداست دعوت علما وسلاطين توسط حضرت بهاءالله براي آوردن دليل ومعجزه، دراديان بي سابقه است، چنان كه به عنوان مثال درنكتهء دوم ملاحظه فرموديد كه حضرت رسول تقاضاي معجزهء كفاررا رد فرمودند.
       
     نكتهءششم كه نكته اي اساسي است آن كه بين ادعاي پيامبري با قدرت معجزات ظاهري منطقاً ارتباطي وجودندارد. به اين معني كه في المثل ازكسي كه مدعي پزشكي است، درمان بيماري ها انتظارمي رود ونه اين كه مثلاً بتواندپروازكند ويا سنگ رابه سخن گفتن وادارد!چه كه حتي اگرچنين كارهائي رابتواند وباعث تعجّب همگان نيزبشود، اثبات پزشكي اورانخواهدكرد!چنان كه امام محمّدغزالي عالم بزرگ مسلمان گفته: " اگركسي گويد كه عددچهاربيش ازعدد ده است وبرهان من اين است كه من اين عصا را به مارتبديل مي كنم واين كاررابكند وعصا مارشود، همانا من ازحيله وكاراومتحيّرمي شوم ولكن بريقين خودباقي مي مانم كه عددچهارازعددده كمتراست". يعني ارتباطي بين دليل وآنچه ادعا شده وجودندارد.[68]همين طورپيامبران ادعاي سحروجادونكرده اند كه ازايشان چنين خواسته شود. بلكه ايشان مربّياني آسماني هستند كه اصول زندگي مادي ومعنوي واجتماعي رابه بشرمي آموزند تا درهردوعالم سيركمالي داشته باشد.
     برطبق همين دليل ِ منطقي است كه درآيهء49،سورهء انعام، قران مجيد به حضرت رسول خطاب آمدكه: " قُل لا أقولُ لَكُم عِندي خَزائِنُ اللهِ وَلا أعلَمُ الغَيبَ وَلا أقولُ لَكُم اِنّي مَلَكٌ اِن أتّبِعُ اِلّا ما يُوحَي اِلَيَّ قُل هَل يَستَوِي الأعمَي وَالبَصيرُ أفَلا تَتَفَكّرونَ". يعني به اين قوم بگومن نمي گويم خزائن خداوندنزد من است ومن نمي گويم غيب مي دانم ومن نمي گويم فرشته هستم؛ جزاين نيست كه آنچه را به من وحي شده است پيروي مي كنم. يعني من ادعاي علم غيب وقدرت براشياء نكرده ام كه شما گاهي ازمن مي خواهيد به آسمان روم وهنگامي چشمه جاري كردن مي طلبيد ووقتي خانهء پراز زر مي جوئيد وپيوسته به معجزات امتحان مي كنيد.[69] واين مي رساندكه بين ادعا ودليل بايدرابطهء منطقي باشد.
     نكتهء هفتم آن كه باتوضيحات فوق روشن مي شود شاه دليل وبرهان اصلي انبيا الهي وازجمله حضرت بهاءالله، نفس ظهورايشان ونزول آيات وحياني بوده وهست ونه معجزات ظاهري. چه كه آيات وكتب الهي، برعكس معجزات ظاهري، باقي هستندوهمهء نسل هاي بشري مي توانند آن را ملاحظه كنند وبررسي نمايند وازآن سود معنوي واجتماعي برند.  شاهدقاطع براين حقيقت آن كه درنكتهء سوم ذكرشد طبق آيات 89-92سورهء بني اسرائيل(يا اِسراء)، آيات89تا92(" وَ قالوُا لَنْ نُؤمِنَ لَكَ ... قُلْ سُبْحانَ رَبّی هَلْ کُنْتُ إِلّا بَشَراً رَسوُلاً")،حضرت محمد درخواست آيات[70] ومعجزات ظاهري توسط قوم را رد فرمودند. امّا درعوض دقيقاً دوآيه قبل ازاين آيات(آيهء87)، چنين آمده است:" قُل لَئِن ِ اجتَمَعَتِ الاِنسُ وَالجِنُّ عَلي أن يَأتوا بِمِثل ِ هَذَا القُران ِ لايَأتونَ بِمِثلِهِ وَلَوكانَ بَعضُهٌم لِبَعض ٍظَهيراً ". يعني بگو اي پيغمبر كه اگرجن وانس متفق شوند كه مانند اين قران كتابي بياورند، هرگز نمي توانند؛ هرچندهمه پشتيبان يكديگرباشند.[71]
     همان طوركه ملاحظه مي شود دراين آيه همه رابه مقابله مي طلبند كه اگرمي توانند مثل آيات قران بياورند. ولي درست دوآيه بعد، وقتي ديگران ازحضرتشان معجزات ظاهري مي خواهند، قبول نمي فرمايندوبيان مي كنند كه جزبشري نيستند! واضح ترازآن درسورهء عنكوت،آيات49-50است كه مي فرمايد: " وَقالوا لَولا اُنزِلَ عَليهِ آياتٌ مِن رَبِِّهِ، قُل اِنّمَا الآياتُ عِندَاللهِ وَاِنّما أنَا نَذيرٌ مُبينٌ. اَ وَ لَم يَكفِهِم أنّا أنزَلنا عَلَيكَ الكِتابَ يُتلي عَلَيهِم!؟ اِنَّ في ذَلِكَ لَرَحمَةً وَ ذِكرَي لِقَوم ٍ يُؤمِنونَ". يعني كفّارمي گفتند اگرپيغمبراست چرامعجزاتي ظاهرنمي كند. بعدخداوند درجواب مي فرمايد به آنها بگوكه معجزات نزد خداوند هست ولي من براي انذاروترساندن ازعذاب آخرت ظاهرشده ام. ودرادامه مي فرمايند: آيا كتابي كه برتونازل كرديم وبراي ايشان تلاوت وخوانده مي شودكافي نيست؟!زيرا كه دركتاب، رحمت وموعظه است براي كساني كه ايمان مي آورند. برهمين اساس حضرت رسول ازطرف خدا درقران مي فرمايند معجزه شان كلمات وآيات وحياني است وازهمه دعوت مي كنند اگرمي توانند سوره اي مثل آن بياورند.[72]    
      به اين علت حضرت عبدالبهاء دربارهء دليل حقانيت حضرت محمّد مي فرمايند: "از جمله برهان حضرت محمّد قرآن است که به شخص امّی وحی شده و يک معجزه از معجزات قرآن اينست که قرآن حکمت بالغه است، شريعتی در نهايت اتقان که روح آن عصر بود تأسيس ميفرمايد، وازاين گذشته مسائل تاريخيه و مسائل رياضيّه بيان مي نمايد که مخالف قواعد فلکيه آنزمان بود؛ بعد ثابت شد که منطوق قرآن حق بود. در آن زمان قواعد فلکيه بطلميوس مسلّم آفاق بود و کتاب مجسطی اساس قواعد رياضيه بين جميع فلاسفه ولی منطوقات قرآن مخالف آن قواعد مسلّمه رياضيه . لهذا جميع اعتراض کردند که اين آيات قرآن دليل بر عدم اطلاع است .امّا بعد از هزار سال تحقيق و تدقيق رياضيون اخير واضح و مشهود شد که صريح قرآن مطابق واقع و قواعد بطلميوس که نتيجهء افکار هزاران رياضيّ و فلاسفه يونان و رومان و ايران بود باطل. مثلاً يک مسئله ازمسائل رياضيهء قرآن اينست که تصريح بحرکت ارض نموده ولی در قواعد بطلميوس ارض ساکن است رياضيون قديم آفتاب را حرکت فلکيه قائل ولی قرآن حرکت شمس را محوريّه بيان فرموده و جميع اجسام فلکيّه و ارضيّه را متحرّک دانسته. لهذا چون رياضيون اخير نهايت تحقيق و تدقيق در مسائل فلکيه نمودند و آلات و ادوات اختراع کردند و کشف اسرارنمودند ثابت و محقق شد که منطوق صريح قرآن صحيح است و جميع فلاسفه و رياضيون سلف بر خطا رفته بودند. حال بايد انصاف داد که هزاران حکما و فلاسفه و رياضيون از امم متمدنه با وجود تدرّس و تدريس در مسائل فلکيه خطا نمايند و شخص امّی از قبائل جاهله بادية العرب که اسم فنّ رياضی نشنيده بود با وجود آن که در صحراء در وادی غير ذی زرع نشو و نما نموده بحقيقت مسائل غامضهء فلکيه پی برد و چنين مشا کل رياضيه را حل فرمود. پس هيچ شبهه نيست که اين قضيه خارق العاده بوده و بقوت وحی حاصل گشته؛ برهانی از اين شافی تر و کافی ترممکن نيست و اين قابل انکار نه.[73]          
       اينك به همين ترتيب بايدگفت معجزهء حضرت بهاءالله نيزآيات وكتب ايشان است كه حدود100 جلدمي باشد. حضرت بهاءالله با قدرت قلم خود ديانت خودرااعلان فرمودندوآن را پيش بردند. حضرت عبدالبهاء درلوحي ازجمله اثرات آيات مزبوررابه اين مضمون چنين فهرست مي نمايند: ظهوردلايل واشارات وعلائم وبشارات وانتشارآثاراخبار؛ انوارمشرقه ازافق توحيد وظهوربشارت كبري ازمبشّرايشان(حضرت باب) ؛ ظهوروثبوت بين بلاد واحزاب مهاجم؛ مقاومت ملل ودول بزرگ درهرلحظه؛ بيان بديع وتبيان بليغ وسرعت نزول كلمات حكمت وآيات وخطب ومناجات وتفسيرمحكمات وتأويل متشابهات؛ اشراق شمس علومش كه مورداقرارعلماي بزرگ دنياست؛ صون وحفظ جمالش باوجود شروق انوارش وهجوم دشمنان؛ صبر وبلا درزيرزنجيرودرهمان لحظه دعوت همه به دين خدا؛ الواح ملوك وانذارات وتحقق آنها؛ جلالش درسجن كه بي سابقه است؛ معجزاتي كه حاضرين درمحضرش مشاهده كردند؛ رشد بي نظيرعلوم دراثرظهورش.[74] ونيزپيش بيني ده ها حوادث مهمّ تاريخي است كه درالواح ملوك وكتاب مستطاب اقدس وديگرآثارشان ذكرشده است، وچون هم دركتب بهائي، وهم دركتب تاريخي ثبت شده است، غيرقابل انكاراست. ازجملهء آنهاست: كشف قوهء اتم،[75] سقوط امپراطوري عثماني، سقوط ناپلئون سوّم،وقوع جنگ جهاني اوّل ودوّم، انقلاب مشروطهءايران،...[76] شايان توجه است كه بعضي ازاين پيش بيني ها بيش ازچندين دهه قبل ازوقوع آنها صورت گرفته است كه ازعهدهء فكربشري خارج است وصرفاً به واسطهء وحي الهي امكان پذيرمي باشد.
      ازجمله مصاديق مواردمزبور، يكي آن كه حضرت عبدالبهاء مي فرمايند:"ای بهاءالله بقربانت ای بهاءالله بفدايت حرفی زده‌ای که منکر ندارد چه امر عظيمی تأسيس فرموده‌ای که هر مجمعی را قانع نمايد هر فرقه‌ای بر عظمتش گواهی دهد در کنائس ارواح را باهتزاز آرد تياسفيها را هيجان دهد روحانيّون را روحانيّت بخشد موحّدين را بحقيقت توحيد آگاه نمايد اشتراکيّون را راضی و شاکر گرداند مجالس صلح را بنشاط و طرب آرد هيچ حزبی جز خضوع مفرّی نيابداين معجزه است اين اقوی قوای عالم وجود است اين تأييد جمال مبارک است و الّا اگر پای لنگ و شلی را شفا دادن معجزه باشد اينکار از قدری موميائی بر ميايد شأن و هنری نيست"[77]  
     ونيزمي فرمايند:"آنچه در الواح حضرت بهاءاللّه پيش از پنجاه سال مصرّح و منصوص بود اين ايّام محقّق و مشروح گشت مراجعت به الواح کنيد علی الخصوص سورهء هيکل و خطاباتي که به ملوک و سلاطين ارض شده ملاحظه نمائيد که چه معجزه‌ئی اعظم از اين. ابداً نفسی را گمان چنين نبود که نفوسی از ملوک که زلزله بر آفاق انداخته و در نهايت اقتدارموجود خطاب بهاءاللّه صادر و اخبار بوقائع اليوم صريح و واضح با وجود اين نفوس بيدار نشدند"[78]
    ونيز:"هُوالأبهی ای بنده پروردگار، در ايّاميکه نيّر آفاق از مشرق عراق طلوع نمود و باشعّه ساطعه مطالع عالم و مفارق امم را پرتوافشاند صلای عام بر جميع اهل امکان زد و ابواب موهبت کبری را بر وجه من علی الارض گشود کلّ طوائف و قبائل و مذاهب و طرائق در ساحت اقدس حاضر و کلّ خاضع وخاشع بودند هر سائلی از غوامض مسائل الهيّه پرسش نمود جواب شافی کافی شنود و هر شخصی از اصعب مسائل فنون قديمه و علوم جديده حتّی علوم غريبه سؤال کردی جوابی مُقنِع استماع نمودی و اين قضيّه مشهور آفاقست و معروف نزد کلّ در جميع اطراف با وجود آنکه کلّ ميدانستند در مّدت حيات نه تدرّسی و نه تدريسی چه معجزه اعظم از اين  عبدالبها  ع"[79]
   نكتهء هشتم آن كه بسياري گمان مي كنند منظورازمعجزه وانجام امورخارق العاده توسط انبيا دونيم كردن ماه وشكافتن دريا وزنده كردن مرده وتبديل عصا به ماروامثال آن است. حال آن كه همهء اينها معناي باطني دارد ودرحقيقت منظورازخرق عادت وانجام امورخارق العاده، ازبين بردن تقاليد ورسوم وتعصباتي است كه قرن ها دريك جامعه ريشه دوانده. حضرت عبدالبهاء دراين خصوص ازجمله مي فرمايند: "هُواللّه شخص محترما، کنفرانس صلح ملل اعظم نتائج اين قرن عظيم است. اين قرن نورانی در تاريخ انسان  مثيل و نظير ندارد؛ از جميع قرون ممتاز است. به فضائلی اختصاص يافته که کوکب درخشنده تأييدات آسمانی از افق اين قرن بر قرون و اعصار بتابد. از جمله خارق عادات اين قرن که فی الحقيقه معجزه است تأسيس وحدت عالم انسانيست، و تفرّعات ِآن، صلح عمومی طوائف و اتّحاد ملل مختلفه در اين نشئه انسانی. ايران مرکز اختلاف و نزاع و جدال بين ملل بود به درجه اي که وصف نتوان نمود؛ ملل خون يکديگرمباح ميشمردند، مال يکديگر را تالان و تاراج ميکردند و دراذيّت يکديگر ابداً قصور نمينمودند. نفرت بين ملل بدرجه ئی بود که يکديگر را نجس ميشمردند. اگر شخصی از يهود در خانه مسلمانی دخول مينمود او را روی خاک می نشاند زيرا نجس ميشمرد و اگر از کاسه آب ميخورد يا کاسه را مي شکست و يا بکرّات و مرّات می شست. مقصود اين است که عداوت و بغضاء در ميان مذاهب و ملل به اين درجه بود.  شصت سال پيش حضرت بهاءاللّه به قوّه آسمانی اعلان وحدت انسانی در ايران نمود و به عموم بشر خطاب کرد که ای نوع انسانی همه بار يکداريد و برگ يکشاخسار؛ و چهل سال پيش در کتاب اقدس امربه الفت ِعمومی فرمود و جميع دول را به صلح عمومی دعوت نمود که حدود و ثغور جميع دول بواسطه مجلس دولی تعيين گردد که هيچ دولتی تجاوز از آن نتواند و اگر نزاعی ميان دودولت حاصل شود در مجلس دولی  محاکمه شود و مانند متنازعه بين افراد فصل شود و حکم گردد ،و اگر چنانچه يک طرف تمرّد نمايد، جميع دول بر او قيام نمايند ، و مرقوم فرمود که اين صلح عمومی سبب آسايش عالم آفرينش است. حال چون کنفرانس صلح ملل که در لندن تشکيل شده از تفرّعات وحدت عالم انسانی است، لهذا به نهايت احترام شما را ياد مي نمائيم که الحمدللّه باين خدمت عمومی قيام نموده‌ايد و انشآءاللّه روزبروز آن انجمن توسّع يابد و سبب حصول فوائد کليه و الفت و محبت عموميّه در بين ملل عالم گردد  و از شما خواهش دارم که احترامات فائقه مرا قبول فرمائيد ع ع"[80]
     نكتهء نهم  آن كه معجزهء آشكارديگركه دراديان قبل بي سابقه است، عهدوميثاق حضرت بهاءالله است. توضيح آنكه دراديان آسماني قبل، تعيين جانشين براي انبياء الهي شفاهي انجام شد واين امربه وجودآمدن فرقه هاي گوناگون دريك دين راتشديد كرد. امّا درظهوربهائي حضرت بهاءالله كتباً به اثرقلم خود جانشين خودراانتخاب فرمودند تا مثل اديان گذشته دين بهائي فرقه فرقه نشود. درپاسخ به پرسش 24 دراين مورداشاراتي خواهدشد.[81]
    24- نقش حضرت عبدالبها چیست؟
   حضرت عبدالبهاء فرزندارشدحضرت بهاءالله هستند كه ازكودكي ودرتمام عمرشان شريك بلايا وزندان وتبعيد پدرآسمانيشان بودند ودردورهء حضرت بهاءالله به مدت 40 سال به عنوان خادمي صديق وفداكاربه عبوديت وبندگي آستان الهي مشغول بودند به نحوي كه حضرت بهاءالله شهادت داده اند كه خدمات حضرت عبدالبهاء بعضي اموررابراي حضرتشان آسان نمود واين فرزندبرومند همچون سدّ محكمي سپرمشكلات پدرآسمانيشان بودند. حضرتشان پس ازصعود حضرت بهاءالله نيزتحمل بلايا فرمودندوجامعهء بهائي را به پيش بردند.
      حضرت بهاءالله درچنداثرمهم، ازجمله دركتاب مستطاب اقدس، سورهء غصن، كتاب عهدي،وبعضي آثارديگر، ضمن بيان مقام حضرت عبدالبهاء، ايشان را به خطّ خود رسماً به عنوان جانشيني برگزيدند وضمن تفويض وظيفهء تفسيروتبيين آيات وكلماتشان، حلّ هرنوع اختلاف ونيزادارهء جامعهء  بهائي را برعهدهء ايشان گذاشتند. ايشان نيزدرمدت 29 سال جانشيني، تمام وظايفي راكه حضرت بهاءالله برعهدهء ايشان گذاشته بودندانجام دادند ودرسال 1921صعودفرمودند. ازجمله امورمهمي كه انجام دادند، حفظ وحدت جامعهء بهائي ازطريق تعيين جانشينشان،حضرت شوقي رباني ولي امربهائي درالواح مباركهء وصايا به قلم مُلهَمشان، وتبيين وتشريح نحوهء تشكيل بيت العدل اعظم كه منصوص درالواح حضرت بهاءالله است،ونيزصدور صدها لوح واثردرتوضيح تعاليم حضرت بهاءالله،ونيزتبليغ ديانت مقدّس بهائي درشرق وغرب عالم و... مي باشد.
    25- علت طول کم دوران دیانت بابی چيست؟
    اگرچه پاسخ اين سؤال ضمن جواب به پرسش 16 داده شد، ولي دراينجا نيزبايدذكركرد كه دراحاديث اسلامي صريحاً ذكرشده كه دورهء ديانت بابي(ظهورقائم موعود) 5 يا 7 يا 9 سال، وبه تعبيري ديگر19 سال مي باشد.[82] اختلاف سال هاي مزبوراشاره به مراحل اعلان ظهوربابي وطول دورهء آن دارد كه تا 5سال اوّل حضرت باب خودرا باب قائم موعودوسپس خودقائم موعودخواندند؛ پس ازآن تا سال هفتم كه شهيدشدند، مقام حقيقي خودشان راكه مظهرظهورالهي ومربي آسماني صاحب كتاب وشريعت مستقل اند، آشكارفرمودند. چنان كه دراحاديث اسلامي است كه ايشان ازهمهء انبيا نشان هائي دارند وتمام 27 حرف علمي را كه فقط دوحرفش را انبياء قبل آورده بودند، آشكارخواهند فرمود وبه كتاب وشرع جديد ظهورخواهندكرد وهمهء وعده هاي انبياء قبل با ظهورايشان تدريجاً تحقق خواهديافت.
      درسال نهم ازظهورايشان، حضرت بهاءالله كه موعودايشان بودند درسياه چال طهران اظهارامرخفي فرمودند. امّا چون هنوزبابي ها وجهانيان آماده نبودند، حضرتشان دعوت خودراعلني نفرمودند وتاسال 19 ازآغازظهوربابي صبرنمودند تا همه آماده شوند. دراين مدت حضرتشان براي حفظ وحدت وتربيت معنوي واجتماعي مؤمنين ديانت جديد، بيشتربه آثاروتعاليم حضرت باب تأكيدوتكيه فرمودند. به اين ترتيب ازاين لحاظ مي توان گفت دراين 19 سال، تعاليم بابي مدّ نظربود. امّا پس ازآن حضرت بهاءالله بتدريج دعوت خودراعلني فرمودندودرادرنه وعكا تعاليم واحكام بهائي رامستقلاً تشريع فرمودند وپايان دورهء دين بابي رااعلان كردند.
    چون طبق وعودانبياء قبل قراربوددرپايان دورهء 6-7هزارسالهء قبل، دورهء جديد عظيم تروطولاني تري درتاريخ زندگي بشرشروع شود وصلح ووحدت عالم انساني تحقق يابد، انتقال ازدورهء قبل به دورهء جديد نيازبه تغييرات ريشه اي وعظيمي داشت كه چنان كه ضمن پاسخ پرسش 23،نكتهء هشتم ذكرشد،انجام آن از هرمعجزهء ظاهري كه تصوّر بتوان كرد دشوارتراست. براي اين كارچنان كه دراحاديث آمده اوّل لازم بودحضرت باب دردوره اي كوتاه، خرافات وسنن واوهام وتعصبات 6-7 هزارساله راازبين ببرند وافكاروقلوب انسان ها راآمادهء ورود به دورهء جديد نمايند. حضرتشان براي اين كارعمداً بعضي احكام وتعاليم بسياردشواري راتشريع فرمودند كه درحقيقت عملاً براي دوره اي طولاني قابل اجرانبود ومنظورازآن انهدام خرافات وبدعت هائي بودكه توسط بعضي علماي بي تقوي وامراي سياسي دراديان قبل واردشده بود. ضمن آن، تعاليمشان راطوري تنظيم فرموده بودند كه مقصودازهمهء آنها بشارت ومژده به ظهورحضرت بهاءالله ( مَن يُظهِرُهُ الله/ كسي كه خدااوراظاهرمي كند) بود. مثلاً ازجمله فرمودند اگركسي شخصي راغمگين كند بايد 19 مثقال طلا جريمه بدهد. اما آنچه مقصودازاين حكم بود آن كه مبادا بابي ها متوجه نباشند وحضرت بهاءالله راكه موعودشان  هستند محزون كنند. يعني منظورفقط محزون نكردن من يُظهِرُهُ الله بود كه بزودي قراربود ظاهرشوند وهمهء بابي ها به ايشان ايمان آورند. ازجمله به خاطرهمين قبيل تعاليم بود كه بيش از95درصدبابيان بهائي شدند كه درمقايسه با ظهورات قبل بي سابقه است.   
    حضرت ولي امرالله دركتاب قرن بديع، جلديك،توضيح مي فرمايند كه حضرت باب عمداً تعاليم واحكام سختي راتشريع فرمودند تا علاوه برازبين بردن خرافات واوهام 6-7 هزارساله، همه رابراي ظهورموعودشان آماده كنند وهربهانه اي را ازبين ببرند تا مانند ادوارقبل كه مؤمنين ظهورقبل عليه موعودشان قيام مي كردند، بابي ها عليه حضرت بهاءالله قيام نكنند وايشان راآزارنرسانند تا حضرت بهاءالله با تعاليمشان دنيا رابه صلح ووحدت برسانند ووعودهمهء انبياء را تحقق بخشند.
      26- چرا می گوییم حضرت اعلی امام زمان هستند؟
     علاوه برآنچه ضمن پاسخ به سؤالات23و27 آمده ، بايدگفت حضرتشان ازجمله به اين دليل امام زمان هستند كه تمام بشارات وشرايطي كه براي ظهورايشان درقران مجيد وسايركتب آسماني واحاديث آمده بود،تحقق يافت وهرآنچه كه باقي مانده بمرورتحقق خواهديافت.
     دركتب قبل،ازجمله دربارهء ظهورحضرت باب اين مواردذكرشده است: نام ونسب و سيادتشان وسال دقيق ومحل ظهور ومدّت دوره دینشان، كم وكيف كتاب وتعالیم جدیدشان، بلایاوشهادت واستقامت خودواصحابشان، دو غیبت صغری وكبرایشان برخلاف مفهوم ِ وَهم آلودغیبتی كه بیش از 1000 سال تصوّر شده است، صفات خودواصحابشان، توصيف دشمنان ایشان كه اكثر ازعلمای مذهبی بودندوحتّی زمان ومحل قیام آن ها علیه قائم، و...[83] همهء اين مواردطبق بشارات مزبوردرظهورحضرت باب تحقق يافت.
      27- دلایل الهی بودن دیانت بهایی چيست؟
     پاسخ اين سؤال نيزضمن پاسخ به سؤال 23داده شد. چه خوب است دانش آموزان بهائي ازدوستانشان بپرسند كه اگرتصوّر كنند همين الان چندسال اول ظهورحضرت محمّد بود، وايشان درمكه بودند، به چه دليلي حضرت محمّد راقبول مي كردند؟! چنان كه گفته شد،خودحضرت محمّد جزآيات قران دليل ديگري را ادعا نكرده اند. همچنين بايدازايشان بپرسند چرا بعضي به همان آيات مزبورمؤمن شدند ولي بعضي نشدند! درزيرعلاوه برتوضيحات تكميلي دربارهء حقانيت حضرت بهاءالله، اشاره اي هم به اين خواهدشد كه چرا بعضي مؤمن شدند وبعضي نشدند.
      درتكميل دلايل مزبوربايد گفت، دلايل الهي بودن ديانت بهائي نيزحدّاقل مثل دلايل الهي بودن اديان قبل است. مهمّ ترين آنها نزول بيش از100جلدكتاب آسماني است. دليل الهي بودن اين كتب آن كه برعكس كتب فلاسفه وعرفا ودانشمندان كه محصول علوم اكتسابي است ونفوذش محدوداست، ازقلم حضرت بهاءالله كه تحصيلات رسمي نداشتند نازل شده ونافذدرافكاروقلوب بوده وتا حال هزاران نفررا ازاديان ونژادها درنقاط مختلف جهان چنان تربيت نموده كه بيش از20000نفرشان درراه تحقق تعاليمش جان خودرابرايگان داده اند[84] وجامعه اي جهاني متشكل ازبيش از7 مليون نفرتشكيل داده اند كه عليرغم ثروت وقدرت ظاهري وبدون آلوده شدن به فسادها ومنازعات واختلافات حزبي وسياسي، نه تنها ازبين نرفته،بلكه نزدجميع ملل ودول وسازمان هاي جهاني همچون سازمان ملل مشهورومورداحترام وطرف مشورت واقع شده وصدها نفرازبزرگان جهان برعظمت تعاليم آن شهادت داده اند. وچنان كه درنكتهءهفتم ازپاسخ پرسش23آمد، دركتب مزبوربشارات وپيش بيني هائي آمده كه ده ها سال بعدظاهرشده واين ازعهدهءفهم محدودبشري خارج است. همهء اينها به قدرت قلم وحياني حضرتشان حاصل شده ، چنان كه دراين باره خودشان مي فرمايند: " توئي آن مقتدري كه به حركت قَلَم، امر ِ مُبرَمَت را نصرت فرمودي".[85]
      علاوه براينها،اساساً دركتب آسماني قبل همچون تورات وانجيل وقران، ملاك هائي براي الهي بودن وحقانيّت اديان وعلامت بطلان مدّعيان دروغين ارائه شده است. مثلاً حضرت مسيح (ع) فرموده اند:" درخت را از ميوه اش مي شناسند" ،چنان كه بوتهء حنظل هرگزميوهء شيرين نمي آورد. درقرآن مجيد نيزنازل شده است كه:" قُل جاءَ الحَقُّ وَزَهَقَ الباطِلُ؛ اِنَّ الباطِلَ كانَ زَهوقاً"[86](بگوكه حق آمدوباطل ازبين رفت؛ همانا باطل ازبين رفتني است). ويا درجائي ديگرضمن مقايسهء حقّ وباطل مي فرمايد: "اَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ اَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماء تُؤتي اُكُلَها كُلَّ حينٍ بِاِذنِ رَبِّها وَ يَضْرِبُ اللهُ الاَمثالَ لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوقِ الاَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ يُثَبِّتُ اللهُ الَّذينَ آمَنُوا بِالقُولِ الثابِتِ فِي الحَيوةِ الدُّنيا و فِي الآخِرَةِ وَ يُضِلُّ اللهُ الظالِمينَ وَ يَفْعَلُ اللهُ ما يَشاءُ اَلَمْ تَرَ اِلَي الَّذينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللهِ كُفْراً وَ اَحَلّوا قَوْمَهُمْ دارَالبَوار"[87] (آيا نمي بيني كه چگونه زد خدا مثل را كلمۀ پاكيزه چون درخت پاكيزه ايست كه اصلش ثابت است و فرعش در آسمان ، داده مي شود هر حين [ مي دهد هر حين ] ميوه اش را به اذن پروردگارش و مي زند خدا مثلها را از براي مردمان باشد كه ايشان پند گيرند . و مثل كلمۀ پليد چون درخت پليدي است كه ريشه كن شده باشد از بالاي زمين كه نباشد آن را هيچ قراري. ثابت مي گرداند خدا آنان را كه گرويدند به گفتار ثابت در زندگاني دنيا و در آخرت و اضلال مي كند خدا ستمكاران را و مي كند خدا آنچه كه مي خواهد . آيا ننگريستي به آنان كه تبديل كردند نعمت خدا را به كفر و فرود آوردند قومشان را به سراي هلاك).
     درسورهء حاقّه،آيات39-47 نيزپس ازآن كه مي فرمايد قران مجيد وحي خداوكلام رسول است وقول شاعرويا كاهن وغيبگو نيست، تأكيد مي فرمايد : " وَلَو تَقَوّلُ عَلَينا بَعضَ الأقاويل ِ لَأخَذنا مِنهُ بِاليَمين ِ ثُمَّ لقَطَعنا مِنهُ الوَتينَ فَما مِنكُم مِن أحدٍ عَنهُ حاجِزينَ وَاِنّهُ لَتَذكِرَة ٌ لِلمُتّقينَ"(اگرمحمد به دروغ سخناني برما مي بست، حتماً اورا به دست راست خودمي گرفتيم سپس رگ گردنش راقطع مي كرديم وشما هيچيك بردفاع ازاوقادرنبوديد واين قران پندي براي پرهيزكاران است). يعني هركه نسبتي دروغ به خدا بندد،خدا اورا نابود خواهد كرد وامرش راازبين خواهد برد.
    ازدلايل فوق علماي اَعلام استدلالي را براي تشخيص دين حقيقي ازدين باطل استخراج كرده اند كه هم عقلاني است وهم وحياني وبه آن دليل تقرير مي گويند. وآن اين كه : 1- اگر شخصي مدعي رسالت شود،2- و ديني بياورد، 3- و آن را به خدانسبت دهد،4- وآن دين نفوذنمايدودرعالم باقي بماند،اين نفوذ وبقا دليل حقانيت آن است؛ چنان كه اگرچنين نگردد، همان طوركه درفوق ذكر شد، حتماً ازبين خواهدرفت وريشه كن خواهدشد.[88] البته اين چهارشرط همه بايد با هم وجودداشته باشند. جناب نعيم شاعرمعروف بهائي ضمن استدلالي، خلاصهء دلايل فوق را رادرشعرزير، چنين آورده اند:
اوّلين حجّت ارتفاع نداست/ وان نداهردليل راداراست
با نفوذ كلام وردّ ملل/ با نزول كتاب وحمل بلاست
ارتباط نفوس وجذب قلوب/ وضع قانون وبعدازآن اجراست
يك تنه بي سپاه وگنج واثاث/ ايستادن برابرِ أعداست
اندكي فكر اگركني گوئي/ به خدا اين ندا، نداي ِ خداست
اين ندا چون كه نسبتش به حق است/ نفس ِ دَعوي، به صدق ِ خويش گُواست
     مؤيد دليل تقرير، آيهء16سورهء شوري قران مجيداست كه مي فرمايد: " وَالذينَ يُحاجّونَ فِي اللهِ مِن بَعدِ مَا استُجيبَ لَهُ حُجَّتُهُم داحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِم وَعَلَيهِم غَضَبٌ وَلَهُم عَذابٌ شَديدٌ"(يعني كساني كه درامرخدا مجادله مي نمايند بعدازآن كه امراوموردقبول واقع شده(يعني: بعضي مردم آن راقبول كرده اند) دليل ايشان باطل وزائل است نزدپروردگاروغضب الهي برايشان احاطه نمايد وعذاب شديدنازل گردد. توجه فرمائيدكه اين سوره درمكه نازل شده ودرآن وقت عدهء كمي به اسلام مؤمن شده بودند، با اين حال مي فرمايد پس ازآن كه همين عدهء قليل نيز به اسلام ايمان آورده اند،هركه مجادله نمايدودليل الهي بودن اسلام رارد كند عذاب وغضب الهي براوست!همين دليل است كه جزخداكسي نمي تواند ادعاي آوردن دين نمايد، چنان كه پنج آيه بعد درهمين سورهء شوري(آيهء21)مي فرمايد: " أم لَهُم شُرَُكاءُ شَرَعوا لَهُم مِنَ الدّين ِ ما لَم يَأذَن بِهِ اللهُ وَلَو لا كَلِمَة ُ الفَصل ِ لَقُضِيَ بَينَهُم وَاِنّ الظّالِمينَ لَهُم عَذابٌ أليمٌ" ( يعني : ويا براي ايشان شريك هائي است كه برايشان شريعتي تشريع نموده باشند بدون اجازهء خداوند؟! واگركلمهء فصل نبود وخدانمي خواست همه راامتحان كند تا مؤمن ازكافرمشخص گردد وفصل يابد وجداشود، حتماً ميانهء ايشان حكم شده بود وعذاب به ايشان مي رسيد، وهرآينه براي ستمكاران عذابي است دردناك).
      به عبارتي يعني آيا تا حالا شده است كه احدي دين وشريعتي بدون اجازهء خدا تشريع نموده باشد كه اين ظالمان، امراسلام را به آن قياس كنند وشريعت مجعوله شمرند؟!قطعاً كسي نمي تواند ديني ازطرف خودبياورد وخداوندي كه مقتدراست وفرموده باطل ازبين رفتني است اجازه دهد آن دين جعلي باقي بماند ورشدكند؟! بنابراين طبق اين آيه، ديانت بهائي نيز كه ظاهرشده وحال پس از164 سال بيش ازهفت ميليون درجهان ازاديان ونژادهاي مختلف پيرودارد، جزازطرف خدانمي تواند باشد واگرازجانب خدا نبودحتماً تا حال با وجوداين همه مخالفت وبلاياي وارده برشارع دين وپيروانش ازبين رفته بود.
      ازطرفي طبق همان آيهء قران مشاهده مي شود خداوند درحال مجازات منكرين آن مي باشد كه غرق جنگ وفساد شده اند  وعذاب الهي برايشان نازل شده ومي شود وخودنمي دانند چرا دچاراين همه بحران جهاني شده اند. طبق آيهء مزبور،خداوند اينچنين بين مؤمنين وظالمين منكر فصل وجدائي انداخته تاازهم مشخّص شوند. علت اين فصل وجدائي مؤمنين ازكفارنيزكه دراول همين قسمت به آن اشاره شد اين است كه خداونددرهمهء اديان ودرهمهء زمان ها همه راامتحان مي فرمايد تا آنان كه داراي قلوب پاك ونيّات خالصه هستند مؤمن شوند وآنان كه قلوب ونيّات واعمالشان پاك نبوده درامتحان مشخص شوند وازفيض الهي محروم مانند. بديهي است اين محروميت به خاطر اعمال ونيّات همان نفوس مي باشد، والّا خداوند مي خواهد همه را درزيرسايهء ديانت خود جمع فرمايد. شاهداين مدعا آن كه درقران مي فرمايد خدا ظالمين وفاسقين ومنافقين راهدايت نمي كند، ولي متقين ونيكوكاران راهدايت مي كند. 
        28- چرا در دیانت بهایی حجاب ندارید؟
   اي كاش منظورازحجاب روشن بود! اگرمنظورپوشش است، بايدگفت حدّ وحدود آن درخوداسلام نيز روشن نيست وبين علماي 480 فرقهء اسلامي دراين مورداختلاف نظر وجوددارد! اما اگرمنظورازپرسش فوق،علاوه برپوشش ظاهري ، تقواي باطني نيزهست، پاسخ زيربراي منصفين، مفيد وكافي خواهد بود.
     براي توضيح راجع به حجاب دردين بهائي، اول بايدمطالبي را كه ضمن پاسخ به پرسش هاي 16 و21 دربارهء پايان دوران 6-7هزارسالهء كودكي بشريت وآغازدوران بلوغ آن دردورهء حضرت بهاءالله بيان شد يادآوري نمائيم. به همين جهت حضرت بهاءالله دربارهء اين دوره كه بهائيان آن راآغازكرده اند، مي فرمايند: " اهل بها نفوسي هستند كه اگر بر مدائن ذهب(شهرهاي طلا) مرور كنند، نظرِ التفات به آن ننمايند، واگر چه جميع نساء ارض(خانم هاي كرهء زمين) به أحسن ِ طراز وأبدع ِ جمال(با بهترين زينت وجديدترين زيبائي) حاضرشوند، به نظرهوي(به نظرهوي وهوس وشهوت) درآنها نظرنكنند"[89]
     نكتهء مهم دربارهء بيان فوق ازحضرت بهاءالله آن كه اولياي الهي از قبل مژدهء آمدن چنين ايّامي را هنگام ظهورموعود اسلام واديان آسماني داده اند. دربحار الانوار،ج13، ترجمهء آقاي دواني،ص1109، به نقل از حضرت اميرچنين آمده است: " اگر قائم ما قيام كند، آسمان باران خود را فرو مي ريزد وزمين نباتات خود را بيرون مي دهد، وكينه ها از دل بندگان خدا زائل مي شود، ودرندگان وحيوانات با هم ساخته از يكديگر رم نمي كنند، تا جائي كه زني كه مي خواهد راه عراق وشام را بپيمايد همه جا قدم بر روي سبزه وگياهان مي گذارد وزينت هاي خود را بر سردارد_وكسي طمع به آن نمي كند؛ نه درنده اي به او حمله مي آورد ونه او از درندگان وحشت دارد". سبحان الله! ملاحظه مي فرماييد كه اين حديث، با چه تشبيهاتي همان مضمون بيان حضرت بهاءالله درفوق است! آري مربيان واولياي آسماني حقيقت واحده اند واراده فرموده اند انسانها را نيز كه نوع واحدند با هم متّحد ومهربان فرمايند.
    با توجه به بيانات فوق ازحضرت بهاءالله وحضرت علي،بايدگفت تا حال فقط تأكيد بر اين بوده كه زنان بايد خود را درحجاب سفت وسخت بپيچند كه نكند چشم مردي به آنان افتد وتحريك شود! امّا در دوره اي كه جامعهء جهاني دورهء بلوغ خود را طبق بشارت انبياء وازجمله بشارت فوق ازحضرت علي آغاز كرده، مردان نيز بايد به چنان بلوغي از نظر ايماني وفرهنگي رسند كه به اين آساني به امتحان نيافتند! به عبارتي ديگرفقط زنان نيستند كه بايد عفت وعصمت داشته باشند بلكه مردان نيز بايد تقوي وانضباط معنوي ــ اخلاقي برطبق آموزه هاي بهايي پيشه سازند، تا هر دو جنس بتوانند با رعايت اعتدال وادب وحيا وعفت وتقوي با هم تعامل و ارتباطي معنوي-انساني-علمي- فرهنگي-هنري-اقتصادي داشته باشند.
     امّا پس ازاين مقدمه بايد گفت حضرت بهاءالله به خاطرهمين بلوغ دستورفرموده اند جهانيان درنحوهء لباس پوشيدن خودآزادهستند. امّا طبق هدايتي اساسي دركتاب اقدس تذكر داده اند نبايدطوري لباس پوشيد كه سبب تمسخروبازيچهء نادانان شد تا چه رسد به دانايان. طبق اين هدايت كلي، دربيانات ديگرنيزهمه را ازپوششي كه موجب تحريك هواي نفس شود منع فرموده اند وازجمله لخت وبدون لباس بودن راممنوع فرموده اند. شايدبهترين هدايت دراين مورد، آوردن بيانات زير باشد.
      حضرت بهاءالله مي فرمايند:" زمام البسه وترتيب لحي[= ريش] واصلاح آن درقبضهءاختيارعباد گذارده شد، ولكن ايّاكم ان تجعلوا انفسكم ملعب الجاهلين".[90] ونيز:" بهترين جامه ازبراي اماءالله( زنان مؤمن)، عصمت است". نيز:" هرنفسي از او آثارخباثت وشهوت ظاهر شود، او از حق نبوده ونيست"[91] 
     حضرت عبدالبهاء مي فرمايند:" تنزيه وتقديس از اعظم خصائص اهل بهاء است. ورقاتِ(خانم ها) موقنهء مطمئنه بايد در كمال تنزيه وتقديس وعفت وعصمت وستر وحجاب وحيا، مشهور آفاق گردند تا كل بر پاكي وطهارت وكمالات عفتيّهء ايشان شهادت دهند، زيرا ذرهء از عصمت، اعظم از صد هزار سال عبادت ودرياي معرفت است".[92] ونيز:" حجاب درين دور چنين است كه كسي در خانه اي كه يك زن باشد بدون اجازهء صاحبخانه نمي تواند درآن خانه برود، مگر يك نفر از قومان زن درآنجا حاضر باشد، مثل پسر يا دختر وبرادر. مقصود آ ن است اگر يك زن در خانه باشد نبايد مرد غير وارد شود".[93]
      حضرت ولي امرالله همزمان با دورهء پهلوي بيانات ذيل را فرموده اند. از جمله مي فرمايند:"هرچند قارهء اروپا مهد مدنيّتِ غربي است كه به عدم معرفتِ وجودِ خالق يكتا وفسادِ اخلاق دچار شده ومتأسفانه بدان افتخار مي نمايد، ولي ناشرين اين مدنيتِ محكوم به فنا، اهالي امريكا مي باشند، واگر بدقت مطالعه در احوال ِ آن كشور بنمائيد مي بينيد كه در وقت حاضر چگونه مظاهراين احوال ِ پرملال در جميع اطراف وانحاء آن خطّه نمودار است، ماديّت ِ لجام گسيخته، چنان مردمان آنجا را فرا گرفته و به خود مشغول نموده كه به جميع عالم نيز سرايت نموده است".[94] ونيز: "اين ماديّت، سرطاني است كه در اروپا به وجود آمده وحال در قارهء امريكاي شمالي به حدّ ِ اعلاي نفوذ خود رسيده ، وازآنجاست كه پنجه هاي قوي خود را به ملل آسيائي نيز كشيده وآثار شومش درسواحل قارهء افريقا مشهود است. اكنون همين سرطان به غارت قلب خود پرداخته".[95]
      ونيز:" اين تنزيه و تقديس با شئون و مقتضيات آن از عفّت و عصمت و پاكي و طهارت و اصالت و نجابت مستلزم حفظ اعتدال در جميع مراتب و احوال از وضع پوشش و لباس و اداي الفاظ و كلمات و استفاده از ملكات و قرائح هنري و ادبي است. همچنين توجه و مراقبت تام در احترازازمشتهيات نفسانيه و ترك اهواء و تمايلات سخيفه وعادات و تفريحات رذيله مفرطه ايست كه از مقام بلند انسان بكاهد و از اوج عزّت به حضيض ذلّت متنازل سازد و نيز مستدعي اجتناب شديد از شرب مسكرات و افيون و ساير آلايشهاي مضرّه و اعتيادات دنية نالايقه است. اين تقديس و تنزيه، هر امري را كه مُنافي عفّت و عصمت شمرده شود خواه از آثار و مظاهرهنر وادب و يا پيروي از طرفداران خلع حجاب و حركتِ بِلا اِستتار درمَرآيِ ناس(حركت بدون پوشش درملأعام) و يا آميزش بر طريق مصاحبت و يا بيوفايي در روابط زناشوئي و به طور كلّي هر نوع ارتباط غير مشروع و هر گونه معاشرت و مجالست منافي با احكام و سنن الهيه را محكوم و ممنوع مي نمايد و به هيچ وجه با اصول و موازين سيئه و شؤون و آداب غيرمرضيه عصر منحط و رو به زوال كنوني موافقت نداشته بلكه با ارائه طريق و اقامه برهان و دليل بطلان اين افكار و سخافت اين اذكار و مضارّ و مفسدت اينگونه آلودگي ها راعملاً مكشوف و هتك احترام از نواميس و مقدسات معنويه، منبعث از تجاوزات و انحرافات مضلّه را ثابت و مدلّل مي سازد".[96]
      ونيز:" جمهور احباء[= بهاييان] چه هنگام معاشرت ومراوده با افراد جامعهء بهائي وچه در تماس با اهل عالم، بايد تقويوتقديس را سر مشق روش ورفتار خويش قرار دهند...تقوي وتقديس بايد در كليهء شؤون زندگاني ِ پيروان اين آيين، چه در سفر وچه در حَضَرْ، چه درمجامع وكلوپ ها وضيافات وچه در مدارس ودارالتعليم هاي ِ آنان، به نحوِ اكمل، به تمام معني منظور ومراعات گردد".[97] ونيز:" ثاني اعتدال در شؤون و احوال نساء بهاييان است كه نظر به حّريت مفرطه ي غربيان نكنند چه كه مي فرمايد،"هي شأن الحيوان"(آن شأن حيوانات است) و تساوي حقوق چنين نيست، بلكه تساوي در تحصيل علوم و فنون و صنايع و بدايع و كمالات و فضائل عالم انساني است،نه حرّيت مضره ي عالم حيواني.امّا حال در بعضي بلاد شرق بين بنات و نساء، بعضي نو هوسان موجود كه در خصوص البسه و اغذيه و طرز معاشرت و مجالست خواهان اول درجه ي حرّيت و آزادي اند ولي در علوم و فنون و تربيت و اخلاق حتّي در آداب لازمه ي معاشرت در آخرين مقام تدنّي و حشرشان با نفوس،مايه ي شرمساري و ورد زبانشان تساوي حقوق و آزادي".[98] ونيزمي فرمايند:"اما راجع به قضيه ي رقص و تقليد البسه ي نساء غرب فرمودند اوّل وظيفه ي محفل ملي بهاييان ايران در اين ايام كه اخلاق در آن سامان تدنّي نموده و تقليد و عدم تقيّد و لامذهبي رواجي شديد يافته،اين است كه جمهور بهاييان را از قبل اين عبد كراراً و مراراً در كمال تآكيد و به نهايت صراحت تذكّر دهند كه تجاوز از آداب بهايي و مخالفت مبادي ساميّه ي امريه راجع به تقديس و تنزيه و عفت و عصمت و اعتدال در امور و اجتناب از سيّئات اهل غرب و عادات مذمومهء غيرمرضيهءتوليد مفاسد عظيمه در جامعه نمايد و بنيه ي جامعه را ضعيف نمايد و از رونق بياندازد بهاييان بايد همت در ترويج و اقتباس از حسنات اهل غرب نمايند نه تقليد سيّئات آنان.امتياز بهاييان حقيقي در اين است لا غير." [99]
     و نيز در همان اوايل دوره ي پهلوي به اين مضمون چنين مي فرمايند:  "دراين خصوص امر مبارك سركارآقا( حضرت عبدالبهاء)اينست كه زنهاي احباء متابعت ارض مقصود(عكا وحيفا) نمايند. حجاب مرتفع مي شود ولي به دو شرط : شرط اول استعداد داخلي و شرط دوم استعداد خارجي است.استعداد داخلي يعني آنكه زنها شب و روز بكوشند كه خود را تزكيه نمايند به طوري كه مجسمه ي عفت و عصمت و تقديس گردند به سادگي قيام كنند آرايش و آلايش را به كلي كنار بگذارند؛ابداً سزاوار نيست آرايش و آلايشي همراه داشته باشند ميل ما اينست كه زنهاي احباء خيلي ساده و موقّر و متين باشند. شب و روز دور هم جمع شوند ببينند اسباب ترقي شان چيست؛اين استعداد داخلي بود.اما استعداد خارجي عبارت از اينست كه... اين امر مبارك را ديگران پيشرفت خواهند داد؛احبّاء پيشقدم نشوند.زنهاي ديگران پيش قدم مي شوند آن وقت زنهاي احبّاء هم با كمال سادگي در عقب آنها بيرون بيايند.ولي ميل ما اينست كه بعد از آنكه زنهاي ديگران بيرون آمدند زن هاي احبّاء ساده بيرون بيايند؛ براي عزّت امر بهتر است. شرط اوّل مهم است.عجالةً زن ها در استعداد داخلي بكوشتند كه مجسمه ي تقديس و عفّت و عصمت و عاري از آرايش و آلايش شوند".[100]
     ومركز جامعهء جهاني بهايي، بيت العدل اعظم، دراين خصوص چنين مي فرمايند: "ضروري است كه جوان بهايي، تعاليم مباركه راجع به عفت وعصمت را مطالعه كرده، باعطف توجه به آنها از هر نوع رفتاري كه سبب تحريك غرائز واغواي آن در مسير نقض آن تعاليم الهيه مي گردد، اجتناب نمايد. جهت اتخاذ تصميم راجع به اينكه درپرتو چنين ملاحظات وتعليماتي، چه اعمالي براي آنان مجاز است، جوانان بايد خود قوّهء تشخيص وقضاوتشان را به كار بندند والبته در اين طريق از هدايت وجدان ونصيحت والدين نيز متابعت نمايند. اگر جوانان بهايي، چنين طهارت و تقديس شخصي را با صبر وتحمّل آميخته با عدم عيبجوئي وخرده گيري، توأم وتلفيق نمايند، ملاحظه خواهند كرد، كساني كه از آنان انتقاد نموده، حتي تمسخرشان كرده اند، بموقع خود، رفتار وكردارشان را تمجيد وتقديرخواهند كرد، به علاوه بدين سان آنان اساسي متين ورزين براي سعادت خانوادگي آتي خود، بنيان مي نهند".[101] ونيز:"جوانان بهايي ضمن ترك وطرد ارزش ها وموازين دنياي قديم، شائق ومشتاقند موازيني را كه حضرت بهاءالله وضع فرموده اند تحصيل نمايند وخود را با موازين مذكور منطبق سازند و به اين طريق، خلأ ئي را كه از ترك ِ نظام كهنه وفرسوده حاصل مي شود با ارائهء نظم بديع ملكوتي مرتفع سازند."[102]
     ونيز مي فرمايند: " يكي ازعلائم جامعهء رو به زوال، علامتي كه در دنياي امروز معلوم وواضح است، دلبستگي مفرط به خوشگذراني، تشنگي سيري ناپذيربراي تفريح وسرگرمي، شيفتگي خاص نسبت به بازي ها وورزش، عدم رغبت در برخورد جدي با مسائل وداشتن نظري اهانت آميز نسبت به تقوي وپاكدامني مي باشد. ترك اعمال ورفتار بي ارزش بدان معني نيست كه بهائيان بايد ترش روي، خشك وعبوس باشند. شوخ طبعي، شادي وسرور، مميّزه هاي زندگي يك بهايي حقيقي هستند. اوقات را به بيهوده گذراندن موجب وازدگي وخستگي انسان ونهايتأ منتج به پوچي خواهد شد. اما زندگي متعادل كه شامل داشتن اعتقادات محكم وخضوع وخشوع نسبت به حق است، سرور ولذت حقيقي را با خود به همراه مي آورد واين سرور وخوشي موجب پر بار شدن زندگي خواهد شد."[103]
      ونيز:" درآثارالهيه چنانكه آگاهند بر حفظ عصمت ورعايت عفت تأكيد گرديده، لهذا اختلاط وارتباط مشروع وسالم بين مردان واماءالرحمن[= خانم هاي بهايي] ابدأ ممنوع نبوده ونيست وايجاد الفت ومحبت بين افراد بشر بطور اعمّ، مَرضيّ ِ درگاه كبرياست وحق جلّ جلاله به حكمت ِ كبرايش، جاذبه اي طبيعي بين أ زواج قرار داده تا منجربه اقتران[=ازدواج] گردد و" سلالهء انسان در عالم امكان تسلسل يابد". امّا مراتب محبت والفت بين افراد احبّا چه مرد وچه زن، هرگز نبايد چنان تظاهراتي داشته باشد كه با موازين عاليهء اخلاقي وكفّ ِ نفْسْ وغلبهء روح در وجود انساني مغايرت يابد. امّا درفضاي اجتماع كنوني در ايران، جامعهء ياران بايد مواظبتي مخصوص داشته باشند كه مبادا رفتارشان سبب سوء تفاهم گردد وبه دشمنان بهانه جو كه همواره ناظر به حال ياران اند، فرصت بخشد كه بر افتراآت واتّهامات بي اساس خويش بيفزايند".( 5 مارچ 1996). ونيز مي فرمايند: " به موجب تعاليم مباركه، سؤال شما در مورد رابطهء عشقي بين يكي از زوجين با كسي غير از زن يا شوهر خود، به صراحت پاسخ داده شده است. عفت وعصمت، شامل قبل وبعد از ازدواج هر دو مي باشد وعبارتست از زندگي ِ جنسي مطلقآ عفيفانه؛ قبل از ازدواج بايد كاملأ عفيف بود وبعد از ازدواج بايد مطلقأ به همسر خود وفاداربود؛ وفاداردر تمام روابط جنسي ووفادارهم در گفتار وهم در اعمال".[104]
 



 
[1] نيزرجوع شود به پاسخ سؤال 20.

[2] دراين موردرجوع شود به پاسخ سؤال شمارهء16.

[3] دراين باره رجوع شودبه "جنّات نعيم".

[4] مثل كتاب "مستطاب ايقان". نيزبه پاسخ سؤال 16مراجعه شود.

[5] نيزرجوع شود به پاسخ سؤال شمارهء15و28.

[6] به عنوان نمونه مراجعه فرمائید به: سِفر خروج تورات، باب 27 آیه 21، و باب 31، آیة 16؛ مزامیر داوود، 119، آیة 44، و مزمور 19 آیات7-8 (در یهودیت) ؛ انجیل متی، باب 5 آیات 18- 17؛ انجیل لوقا، باب 16، آیات17-16 و باب 21، آیة 33؛ انجیل متی، باب 24، آیة 35؛ انجیل مرقس، باب 14، آیه 31 (در مسیحیت). مثلاً درمزامير119، بندواو دربارهء دين يهودي ميفرمايد: " شريعت تورا دائماً نگاه خواهم داشت تاابدالابد". ودرانجيل مرقس،باب13، آيهء31 دربارهء كلام حضرت مسيح ودين مسيحي مي فرمايد: " آسمان وزمين زايل مي شود ليكن كلمات من هرگززائل نشود".

[7] بحارالانوار.

[8] كتاب " شب هاي پيشاور"، ص648.

[9] مفاتيح الجنان،ص713.

[10] مفاتيح الجنان، ص721.

[11] كتاب "پيام ملكوت"،صص 181-182. حضرت بهاءالله ازاين دين واحدالهي باعنوان "شريعت حبّ الهي" يادفرموده اند.(كتاب ادعيهء محبوب،ص391) همين معني درآيات قران مجيدنيزآمده است. به عنوان مثال قران ازاديان توحيدي وآسماني با عنوان كلّي  اسلام يادمي فرمايد. مثل آیات 19 آل عمران، "اِنَّ الدّینَ عندَاللهِ الْاِسلامُ"، وهمان سوره آیه 79، "ومَنْ یبْتَغِ غیرَالاسلامِ دیناً فَلَنْ یقْبَلَ مِنهُ" كه در آن منظور از اسلام، مفهوم عامّ آن به عنوان دین كلّی  ِ يكتا پرستي و"تسلیم در برابر ارادة خدا" كه حقیقت همه ادیان كور آدم است، می باشد و نه اسلام خاصّ محمّدی كه درآيات ديگري ذكرآن شده است. دراين مورد،علاوه برمنابع مذكوردريادداشت بعدي، مراجعه فرمائید به كتاب "قرآن در اسلام" از استاد علامه سید محمّد حسین طباطبائی چاپ دفتر انتشارات اسلامی، وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، صص11-12.

[12] نيزرجوع شودبه پاسخ سؤال 16و21. براي توضیح مفصّل دعاوی خاتمیت و انحصار حقانیت یك دین توسط علمای هر یك از ادیان در كور آدم و معنی حقیقی آن و این كه هر دین و امّت آن دوره و اجل و پایانی دارد، به كتب كثیره بهائی مراجعه شود. از جمله: "ایقان"؛ "جواهر الاسرار"؛ "لوح شیخ نجفی"؛"سوره ایوب"؛ "آثار قلم اعلی"، ج7،صص 233-227؛ "مائده آسمانی"، ج7، ص 69 (همه این ها از آثار حضرت بهاءالله)؛ "فرائد"؛ "قاموس ایقان"،ج1،صص320-261؛ جزوة "خاتميت" تالیف روحی روشنی؛ "اسرارالآثار"، ج3، ذیل لغت خاتم؛ "دلائل العرفان"؛ "جنّات نعيم"؛...

[13] كتاب "دوربهائي" ازآثارحضرت ولي امرالله.

[14] كتاب "شب هاي پيشاور"،صص648-649.

[15] لوح شيخ نجفي.

[16] كتاب " پيام ملكوت"، صص 178-179.

[17] حديث مربوط به برداشته شدن حكم جهادكه درفوق اشاره شد چنين است:
       "لا ینقَطِعُ الجهادُ عن امّتی حتّی ینزِلُ عیسی بنُ مریم". (كتاب ناسخ التّواریخ)
   يعني جهادازامت من قطع نمي شود تا اين كه عيسي پسرمريم بيايد.

[18] بحارالانوار.

[19] همان.

[20] نحل،79.

[21] سوره معارج ،آيهء 4.

[22] رجوع شود به كتاب مستطاب ايقان و قاموس آن.

[23] نهج البلاغه، ترجمهء محمدمقيمي، ص1220.

[24] سوره رحمن، آيه  ٣٩. معني: درروزقيامت ازگناه هيچ جن وانسي پرسش
        كرده نمي شود.

[25] سوره رحمن، آيه ٤١. معني : گناهكاران به سيما وقيافه شان شناخته مي شوند وسپس به موهاي پيشاني وقدم ها گرفته مي شوند.

[26] نيزرجوع شودبه پاسخ سؤال 16.

[27] طبق آثاربهائي مجازات زناي افرادمتأهل به موقع خود درآينده توسط
      مركزجهاني آئين بهائي، بيت العدل اعظم،تعيين خواهدگرديد. شايان ذكراست كه حكم سنگساربراي اين نوع زنا كه دراسلام مطرح شده، ابداً درخودقران وجودندارد، بلكه آن رابه حديث نبوي نسبت مي دهند.

[28] شايان ذكراست كه حضرت بهاءالله پس ازبيان مجازات هاي
       مزبوردركتاب "مستطاب اقدس" ، ازآنجا كه خدا هم عادل است وهم
        فاضل وبخشنده وغفّاروتوبه پذير، به طوركلي مي فرمايند اگرچه
        هركسي كه به گناهي مبتلا شد مجازات مي شود، اما با اين حال بايد
       دربرابرخدا طلب آمرزش كند تا خدا اورا ببخشد. ودرادامه مي فرمايند
       خدا هركه رابخواهد مي بخشد وهركه را بخواهد نمي بخشد.

[29] نيزبه پاسخ سؤال شمارهء 5 مراجعه شود.

[30] اين تشبيه دراين منابع نيزبه نحوي اشاره شده: "كتاب ختم نبوت"،
      مطهري، صص 19و30و33؛ "احياي فكرديني دراسلام"، علامه اقبال
      لاهوري،صص143-147.

[31] رجوع شودبه كتاب"جنات نعيم".

[32] ترجمه. نظم جهاني بهائي، ص 103.

[33] "كتاب بدیع"، ص163-160؛ انجیل یوحنا، باب1.

[34] درموردمعني معاد ورجعت، علاوه برپاسخ سؤال 4، مراجعه شود به كتاب
   "مفاوضات عبدالبهاء"، و"جنات نعيم".

[35] ازجمله رجوع شود به منابع مذكور دردويادداشت قبلي.

[36] رجوع شودبه "جنات نعيم".

[37] همان.

[38] به پاسخ سؤال 16 مراجعه شود.

[39] يعني سال 1260 ه ق. رجوع شودبه كتاب " مفاوضات" حضرت
      عبدالبهاء وكتاب " جنّات نعيم".

[40] ازجمله رجوع شودبه: "رحيق مختوم"،ج2،صص1000-1005و647-
      687؛"جنات نعيم".

[41] كتاب بيان فارسي،واحد5،باب13.

[42] اصول كافي،ص340.

[43] توضیحات پرانتزها ازخود كتاب اصول كافی است.

[44] همان،صص340-341.

[45] همان،ص342.

[46] حتي غلط ديكته گرفته اند! مثلاً كلمهء"يبصط"،سورهء بقره، آيهء246؛
       حال آن كه درلغت نامه"يبسط"آمده ودركشف الآيات قران شمارهء9
      نيز"يبسط" نوشته شده.

[47] فرهنگ معين.

[48] المنجد.

[49] مباديء العربيّة،ج4،ص91.

[50] كتاب "گنجينهء حدودواحكام".

[51] مفاتيح الجنان.

[52] 3سورهء5.

[53] 38سورهء6.

[54] 3سورهء5.

[55] كتاب اصول كافي ، جلداول،صص284. مطالب داخل پرانتز عيناً ازخودكتاب است. حديث ديگري نيزدرجلددوّم همين كتاب، ص49مندرج است كه همين حقيقت رابيان ميدارد.همان طوركه گفته شد كامل بودن درموردهمهء اديان ذكرشده است. به عنوان مثالي ديگر، دربارهء دين يهودي دركتاب مزاميرداود،مزمور19،آيهء7 آمده است: "شريعت خداوندكامل است". درقران مجيد، سورهء انعام، آيهء155 نيزبه كامل وتمام بودن دين وكتاب حضرت موسي شهادت داده شده است.مي فرمايد: " ثُمَّ آتَينا موسي الكِتابَ تَماماً"(= پس به موسي كتاب راتمام وكمال داديم). درسورهء نساء، آيهء163نيزمي فرمايد: " رُسُلاً مُبَشّرينَ وَمُنذِرينَ لِئَلّا يَكونَ لِلنّاس ِ عَلي اللهِ حُجّةٌ بَعدَ الرُّسُل ِ وَكانَ اللهُ عَزيزاً حَكيماً". ازاين آيه بخوبي واضح است خداوندرسولاني رافرستادكه مردم راهم مژده دهند وهم بترسانند تا اين كه حجّت برهمه تمام وكامل شده باشد وكسي بهانه نياورد.

[56] دربارهء اين حقيقت، ازجمله امام صادق (ع) درتفسيرآيات 32-33 سورهء توبه(ونيزآيات مشابه 8-9سورهء صفّ) كه اشاره به تماميّت وكمال دين اسلام دارد، توضيح مي فرمايندكه : " تأويل اين آيه جزدرزمان قائم نخواهدبودكه پس ازخروج، ديگركافرومشركي باقي نمي ماند".( روايت36ازكتاب بحارالانوار، چاپ جديد، جلد52)به اين معني كه دورهء 6-7هزارسالهء غلبهء ظاهري كفربرايمان پايان مي يابد وبا عهدوپيمان محكمي كه حضرت بهاءالله تأسيس فرموده اند، كفارومشركين وپيمان شكنان مغلوب شده، دين الهي ازفرقه فرقه شدن محفوظ مي ماندودرنتيجه صلح ووحدت عالم انساني كه همهء اديان به آن مژده داده اند، آشكارومتحقق خواهدگرديد.

[57] مجموعهء اشراقات،صص133-134.

[58] جزوهء ديانت بهائي يك آئين جهاني.

[59]درياي دانش،ص 96.

[60]مائدهءآسماني،جلد7،ص136.

[61] ادعيهء حضرت محبوب،ص393.

[62] درآيات 108-110سورهء انعام نيزمذكوراست كه حتي اگرخدابراي كفار، فرشتگان رافروفرستد ويا مردگان رابه سخن گفتن آرد، بازهم ايمان نمي آورند!

[63] مكاتيب عبدالبهاء ، جلد8.

[64] مفسرين آيهء مزبوررادرشأن حمزه وابوجهل گفته اند. براي توضيح بيشتر، رجوع شودبه كتاب مستطاب ايقان وچهارجلدقاموس آن.

[65] ازاين آيات حقايق ديگري نيزمعلوم مي شود، وآن اين كه منظور ازمنّ وسلوي كه درصحرا برقوم بني اسرائيل نازل شد تاازگرسنگي نجات يابند، نان معنوي است كه دررتبهء اولي خودحضرت موسي بودند ودررتبهء ثاني تعاليم تورات بودكه برحضرت موسي نازل شد. مي فرمايندآن كه نان ظاهري مي خورد مي ميرد، اما آن كه نان معنوي مي خورد تاابدزنده است. حضرت مسيح نيزدراينجا مي فرمايند خودايشان نان معنوي حيات وزندگي هستند كه هركه به ايشان ايمان آوردهرگزنمي ميرد ودرعوالم بي پايان الهي زنده است. والّا اگرمنظورمعني ظاهري بود، احدي دركرهء خاكي زندگي ابدي نمي يابد وقران مجيدفرموده است " كلُّ نفس ٍ ذائِقَةُ الموت"(هرنفسي مرگ راخواهدچشيد/آل عمران،184). پس منظوراززندگي ابدي، زندگي معنوي پس ازمرگ است.

[66] به عنوان نمونه یكی از چند معنی قیامت، قیام موعود یك دین است، چنان كه در انجیل یوحنا باب 11،آیه 24 تا 26 می نویسد: "... به وی گفت می دانم كه (برادرم) در قیامت روز باز پسین خواهد برخاست. عیسی بدو گفت من قیامت وحیات هستم؛ هر كه به من ایمان آورد اگر مرده باشد زنده گردد و هر كه زنده بُوَد و به من ایمان آورد تا به ابد نخواهد مرد..." واز همین بیان روشن است كه منظور از زنده شدن مردگان نیز زنده شدن به حیات ایمانی است. عین همین مفهوم درباره موعود اسلام در آثار اسلامی ذكر شده است، چنان كه در تفسیر صافی و بحارالانوار معنی آیه 16 سورة حدید"اِعْلَموا اَنَّ اللهَ یحْیی الارضَ بَعدَ مُوتِها" از حضرت باقر روایت شده،"یحْیهَا اللهُ تعالی بِالْقائمِ بعدَ موتِها، یعنی كُفرِ أَهلِها وَ الكافرُ مَیتٌ" (خدا زمین را زنده می گرداند به قائم بعد ازمردن آن؛ یعنی كافر شدن اهل آن وكافر مرده است). و در ترجمه بحارالانوار، ج13 طبع 1332ه ق، ص280، در تفسیر آیه 69 سورة زمر، "وَ اَشْرَقَتِ الارضُ بِنورِ رَبِّها"، ازحضرت صادق روایت شده،"اذا قامَ قائِمُنا اَشرقتِ الارضُ بِنورِ ربِّها" (روزی كه قائم ما قیام فرماید زمین به نور پروردگارش روشن گردد). ونیز فرموده است، "اذا قامَ القائمُ، قامتِ القیامةُ" (هنگامی كه قائم قیام كند،قیامت بر پامی شود). وهمین معنی را مولانا جلال الدین رومی(مولوی) در مثنوی خود تكرار نموده است:
هین كه اسرافیل وقتند اولیا      مرده را زیشان حیات است ونما
جانهای مرده اندر گور تن       بر جهد زآوازشان اندر بدن...الخ.
وچنین بوده است كه صاحب كتاب مرآت الانوار احادیث مربوط به تاویل آیات متشابهات رامورد بحث قرار داده وپس ازمشاهده اخبار واحادیث ائمه اطهار (ع) درباره معنی "قیامت" اعتراف نموده است كه كلیه آیات قرآن درباره قیامت كبری، تاویل به "قیام قائم موعود" شده است. (دراین مورد همچنین مراجعه شود به قاموس ایقان،ج1، صص57-52،وجلدهای دیگر آن ذیل لغت قیامت). برای دیدن توضیحات مفصّل درمورد معني اشارات ورموزمذكوردرمتن نيز، به آثار بابی و بهائی،از جمله مواردزيرمراجعه شود:  كتاب بیان فارسی از حضرت باب؛ تفسیر سورهء والشمس از حضرت بهاءالله؛ مفاوضات؛ برهان واضح؛ رساله استدلالیه صدرالصدور؛ محاضرات؛ استدلالیه منثور و استدلالیه منظوم نعیم؛ فصل الخطاب؛ استدلالیه افشار؛ چهار جلد قاموس ایقان، دلائل العرفان؛ بهجت الصدور؛ انوار هدایت؛ گلشن حقایق، استدلالیه اهل حق، از جناب صحیح فروش و سایر كتب استدلالی بهایی. شایان ذكر است كه كلمات وحیانی دارای معانی باطنی و ظاهری زیادی است كه باید با توجه به مقام آن تشخیص داد كدام وجه از معنی آن مورد نظر است. حضرت بهاءالله در كتاب مستطاب ایقان و نیز تفسیر سوره وَالشَّمس ِ قرآن مجید، مندرج در مجموعه الواح مباركه چاپ مصر، ص17-2، این حقیقت را توضیح فرموده اند.

[67] مائده4،ص137. دراين بيان يكي ازمعاني صراط هم مشخص است؛ وآن اين كه صراط درهرظهور عبارتست ازهمان ظهوروپيامبرِ آن كه هركه به اومؤمن شد، ازصراط عبوركرده وبه مقصودازحيات وبهشت ايمان ورضاي الهي رسيده، وهركه معرض شده محروم گرديده است.

[68] مضمون، به نقل ازكتاب فرائد جناب ابوالفضائل گلپايگاني، ص77. ابن رشد ازفلاسفه وعلماي بزرگ اسلام نيزهمين معني رابيان نموده است(فرائد،صص78-79).

[69] به نقل ازفرائد،ص78.

[70] درقران مجيد لغت"آيات" هم براي كلمات وحياني به كارمي رود، وهم براي معجزات.

[71] حضرت بهاءالله وحضرت باب نيزعين همين استدلال راآورده اند. ازجمله رجوع شود به كتاب مائدهء آسماني،جلد8،صص1و31.

 [72]ازجمله درسورهءبقره،آيهء22،وسورهءيونس،آيات37-38.

[73]  خطابات،جلد1،صص85-87.

[74] باب سوم،مائدهءآسماني،جلد5 ؛ ومكاتيب عبدالبهاء، جلد 1.

[75] رجوع شود به لوح مبارك كلمات فردوسيه، ونيز كتاب مائدهء آسماني،جلد8،صص 100-101.

[76] دركتاب تورات، سِفر تثنيه،باب18،آيات21-22، مي فرمايد: " اگردردل خودگوئي سخني را كه خداوند نگفته است چگونه تشخيص نمائيم، هنگامي كه نبي به اسم خداوند سخن گويد اگرآن چيزواقع نشود وبه انجام نرسد، اين امريست كه خداوند نگفته است، بلكه آن نبي آن راازروي تكبّر گفته است، پس ازاونترس".

[77] مائدهء آسماني،جلد5،باب10، به نقل ازسفرنامه، جلداول.

[78] مكاتيب،جلد3.

[79] مكاتيب،جلد6.

[80] مكاتيب،جلد4.

[81] درمورد كلّ بحث معجزه ازجمله مراجعه شود به صص23 تا98 كتاب فصل الخطاب، ازجناب ابوالفضائل گلپايگاني؛ ونيزكتاب فرائد ازايشان.

[82] بحارالانوار.

[83] دراين مورد رجوع شود به منابع يادشده دريادداشت شمارهء 65.

[84] يكي ازعلائم حقانيّت ادعا وصادق بودن مدّعي كه درقران مجيدآمده است تمنّاي مرگ درراه آن ادّعا مي باشد. درسورهء بقره،آيهء88ودرسورهءجمعه،آيهء6 مي فرمايد :" فَتَمَنَّوا الْمَوْتَ اِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ"( پس تمناي مرگ كنيد اگرصادق هستيد).

[85] ادعيهء محبوب، ص341.

[86] سورهءاِسراء، آيهء80.

[87] سورهء ابراهيم،آيات 29-33. ترجمهءآيات عيناً از قرآن شمارۀ 9درمتن آورده شد. نيزبه يادداشت 73 رجوع شود.

[88] توضيح مفصل آن رادركتاب فرائد، ازجناب ابوالفضائل گلپايگاني بخوانيد.

[89] گنجينه حدود واحكام،ص299.   

[90] كتاب گنجينهء حدود واحكام ،ص 191. مضمون قسمت عربي: ولكن مبادا اي قوم خود را بازيچهء نادانان قراردهيد.

[91] گلزار تعاليم بهايي،ص218.

[92] گنجينه،،ص300.

[93] گلزار تعاليم بهايي،ص219.

[94] گوهر يكتا،ص300.

[95] همان،صص:302-301.

[96] كتاب " ظهور عدل الهي"،صص:64-63، خطاب به بهاييان امريكا وكانادا.

[97] همان،ص62.

[98] گلزار تعاليم بهايي، صفحه ي 289.

[99] همان ص 420.

[100] مضمون ، به نقل ازكتاب به ياد محبوب ، صص312-311.

[101] ترجمه. كتاب انوار هدايت، بند1213.

[102] مجموعهء جوانان ،ص 15.

[103] ترجمه. انوار هدايت، به نقل ازكتاب درس اخلاق، دورهء عالي،ص39.

[104] جزوهء منتخبات نصوص دربارهء حفظ وتحكيم مباني ازدواج بهائي ، جمع آوري دائرهء تحقيق بيت العدل اعظم، بند2344.