مدرسه یا زندان

در میان مظالمی که بر جامعه بهاییان ایران روا می گردد، آزار و اذیت کودکان و نوجوانان بهایی از همه دلخراش تر است؛ آن هم در جایی که خانه امید آنان است-مدرسه-و این آزار و تهدید و ایجاد نگرانی و تشویش در دلهای با صفا و کوچک این کودکان به خصوص از سال 1386 شدت یافته و تقریبا در تمام شهرهای کشور با اندکی تفاوت مشاهده می شود.
می توان ظلم کرد؛ چون قلم ها در دست ظالمان است. چاپ خانه ها و انتشارات در کف بی عدالتان است و معلمان جیره خوار بی انصاف .من صدای معصومانه این کودکان و نوجوانان را می شنوم که گر چه آرام و بی هیاهوست، ولی در دلهای بی غرضشان آشوب به پا می کند من نوای انان را بلند می کنم تا به گوش جهانیان برسد.
این صدا از کشور ایران است. "سرزمین آزاده مردان" که دیریست آزاده ای نمانده ؛ چه که یا به گوشه عزلت رفته یا در کنج زندان، یا بالای دارند یا به غربت در پی لقمه ای نان.
چندیست معلمان مدارس ایران را به تطمیع و تهدید وا داشته اند که کودکان و نوجوانان بهایی را بیازارند؛ به زخم زبان، به گوشه و کنایه و تهمت و خفت در مقابل همسالانشان.
آیا هنوز معلمی شغل انبیاست؟ شما بگو اگر معلمی و می خوانی! آیا هنوز رسالت معلم شعله ور نمودن مشعل دانش و آگاهی ست یا آموختن تهمت و افترا به دانش آموزان؟ پس چگونه می توان راضی شد و وجدان را به لای لای تعصب و کینه خواباند؟
در "سرزمین آزاده مردمان" حقوق معلمان اندک است. اعتراضشان بی پاسخ است وناله هایشان بی جواب.چه که در این جا حقیقت متاعی ست بی بها . به تقیه و مصلحت و کمتر ثروتی به فروش می رود و جویندگان حقیقت پاداششان میله های زندان ست و فروشندگان پر آز ان هر روز رتبه بر رتبه می افزایند.
خیلی فرقی نمی کند. سر کلاس تاریخ، دینی و قرآن یا هنر، معلم ، از بهاییان بد می گوید. آن ها را کافر می خواند. تهمتهای ناروا به آنها می زند و آنها را نجس و فاسد می نامد. چون تحقیر در سر کلاس تمام می شود.تهدید شروع می گردد؛ اخراج از مدرسه، کاستن نمره و ... یا او را به سر میز محاکمه می کشاند و مادر و پدرش را دروغگو می خواند. او را متهم می کند که ناپاک است و با خواهر یا برادرش ازدواج می کند. او را جاسوس اسراییل، انگلیس و روس و آمریکا می خواند. عقیده اش را ساختگی و بشری می داند و می گوید، بگو : "اشهد ان محمد رسول الله" بگو دیگر". با زور و جبر و تهدید بر او فریاد می زند که باید مسلمان شوی! آیا مدرسه با زندان برای این کودک چه تفاوتی دارد و زندانبان با مدیر و معلم؟
اما نه! بی فایده است؛ برای این کودکان که در مکتب حقیقت درس خوانده اند فروش آن(حقیقت) کار آسانی نیست. کمر کودک 10 ساله را با مشت و لگد خم می کند که باید نماز اسلامی بخوانی! تا من ثواب کنم. وای بر این ثواب ! که با شکستن دل کودکان بی گناه حاصل می شود. اگرنمی شنوند، من می شنوم؛ با گوش جان می شنوم ناله های حضرت محمد را که بر پیروان بی انصافش می گرید و بر نا شنواییشان اشک میریزد.

تا توانی دلی به دست آور
دل شکستن هنر نمی باشد

آنان که کودکی دارند یا خواهر و برادری، می دانند که دنیای آنان محصور در دوستان و مدرسه شان است. تمام روز از آنچه برایشان گذشته، می گویند و لبخند می زنند. اما کدام ظالمانند که این دنیای کوچک بی غل و غش را می خواهند از کودکان بهایی بگیرند. صدایم اگر به شما نرسد به بارگاه الهی می رسد، که قسم یاد نموده از ظلم احدی نگذرد و اوست که می شنود و اجابت کننده است.

با سپاس از صبای عزیز
ورقا