تحریف آشکار در خبر گزاری جمهوری اسلامی

در ایران همچنان با تحریف حقایق به مردم خیانت میشود!!

نقل از سایت آکاهی

در پی انتشار مقاله ای در سایت رسمی خبرگزاری جمهوری اسلامی با عنوان " شیرین عبادی - اسارت در دام بهائیت " ، متوجه شدیم که نویسنده مقاله به قسمتهائی از سخنرانی دکتر پیام اخوان اشاره نموده و مطلب را از سایت آگاهی نقل کرده است.

پس از بررسی متن سخنرانی متوجه شدیم که در چندین مورد این سخنرانی توسط نویسنده مقاله مورد تحریف قرار گرفته است. شدت این تحریف بحدی بود که بکلی دیدگاه خواننده را نسبت به اصل سخنرانی مخدوش می نمود. لذا نامه ای از طرف سایت آگاهی برای سایت ایرنا ارسال گردید و موارد تحریف گوشزد شد و اصل سخنرانی نیز برای ایشان ارسال گردید تا نسبت به اصلاح آن در سایت خود اقدام نمایند.

متاسفانه بعد از گذشت دو هفته از این موضوع ، هنوز این مطلب در سایت رسمی ایرنا تصحیح نگشته است . لذا جهت اطلاع عموم نامه ای که به خبرگزاری ایرنا ارسال گشته است ذیلا نقل می گردد:

به نام آنکه بیم از اوست و امید از او
تاریخ : 21 مرداد ماه 1387

خبرگزاری محترم جمهوری اسلامی ایران ایرنا
ضمن عرض سلام و آرزوی سلامتی و بهروزی برای مسئولین محترم ، روز گذشته مطلبی در سایت اینترنتی آن خبرگزاری با عنوان " شیرین عبادی در دام بهائیت" منتشر شده بود که در قسمتی از آن به نقل مطلبی از سایت آگاهی پرداخته بود. متاسفانه در هنگام تطبیق متن نقل قول شده و متن اصلی در سایت آگاهی متوجه شدیم که نویسنده محترم سهوا یا عمدا از رعایت امانت در نقل قول فاصله گرفته و تغییرات و تحریفاتی در متن اصلی داده است.

نظربه اینکه متن اصلی سخنرانی دکتر پیام اخوان به نقل مطالبی می پردازد که کاملا با مطلب نقل قول شده متفاوت است و سبب تخدیش اذهان عمومی می گردد ذیلا متن اصلی از سایت آگاهی برای شما ارسال می شود تا جهت جلوگیری از سوء تفاهم خوانندگان آنرا در سایت خود اصلاح فرمائید

با تشکر و تقدیم احترام
مدیریت سایت آگاهی

رونوشت جهت تصحیح متن منتشر شده در سایتهای نقل قول کننده :

مسئولین محترم سایتهای تشیع رجا نیوز شیعه آنلاین

متن اصلی سخنرانی دکتر پیام اخوان

عليرغم تجربياتى كه در زمينه حقوق بشر از سراسر جهان داشتم، آنچه اعتقاد به احترام به حقوق بشر را در من به وجود آورد تجربياتى شخصى و شرايط دوران كودكيم بود. من در خانواده اى بهائى در ايران به دنيا آمده ام كه دستخوش آزار و تبعيض و آوارگى بودن به خاطر اعتقادات دينى جزئى از ميراث خانوادگى ما به شمار مى آمده است. در همان حال كه تربيت بهائى به من احساس تعلق به جهانى وسيع و مسئوليتى بزرگ براى خدمت به هم نوع مى داد، به همان ترتيب در رابطه با محيط خارج مواجه با نوعى تنفر و خشونت بودم و درد ناشى از اين همه بى عدالتى نمى توانست از ضميرم خارج شود.

حضرت بهاءالله بنيان گذار آئين بهائى در آثار خود تأكيد بر تعليم و تربيت عمومى و تفاهم و سازش بين دين و علم كه هر دو بازتاب يك حقيقت مى باشند فرمود و تعليم داد كه بشر براى پيشبرد تمدن خود نياز به دانش معمولى و دانش روحانى هر دو دارد. جستجوى حقيقت را شرط ترقى روحانى دانست و سيستمى دموكراتيك براى اداره جوامع بهائى ارائه فرمود كه در آن «رهبر دينى» به صورت كشيش و آخوند و مؤبد و خاخام جائى ندارند زيرا حقيقت دين نمى تواند و نبايد به مشتى رسوم و خرافات تنزل يابد. براساس اين تعاليم، اديان همگى از ريشه و اصلى واحد و الهى سرچشمه گرفته اند. اما محور اصلى در جهان بينى بهائى وحدت عالم انسانى است و اين كه سرانجام تحول تاريخ، بشر را در يك جهان به هم وابسته به وحدت و يگانگى خواهد رساند. تعصبات نژادى و دينى و طبقاتى منع شده است و در اين ديانت زن و مرد داراى حقوق مساوى بوده و به يك سان از همه مواهب بهره مند مى شوند.

ايرانيان روشنفكر و مترقى از تمام طبقات اجتماعى به اين تعاليم گرويدند زيرا در آن آينده اى بهتر و درخشان تر مى ديدند، آينده اى كه مى توانست منافع دستگاه سلطنت و روحانيت را به خطر بيندازد. پروفسور توكلى طرقى استاد تاريخ دانشگاه تورنتو مى نويسد: «در مراحلى كه مدرنيته و تجدد در ايران پا مى گرفت مبارزات ضد بهائى به عنوان حربه اى مؤثر براى ساكت ساختن صداى ناراضيان و روشنفكران [از سوى هيأت حاكمه] به كار گرفته مى شد.» با برچسب هائى مثل «كافر» و «نجس» نيروهاى مشترك «دولت و روحانيت شيعه» سيستمى سركوبگرانه و ديكتاتور مآبانه در مبارزه با بهائيان و روشنفكران به وجود آوردند. با ايجاد نفرت و خشونت در اقداماتى كه به كشتار گروهى شبيه بود ده ها هزار نفر به قتل آمدند و صدها تن دچار شكنجه هاى دردناك، سنگسار و انواع اهانت ها گرديده اموال خود را از دست دادند. در همين دوران بود كه جده مادرى من كه آن زمان زن جوان حامله اى بود و در يزد زندگى مى كرد به خاطر حمله چماقداران و چاقوكشان كه به قصد كشتن او و خانواده اش به منزلشان حمله كرده بودند خود را از بالكن خانه به پائين پرتاب كرد. ارتفاع بالكن آنقدر زياد بود كه اشرار به تصور آن كه مرده است رهايش كردند. شبانه بستگانش جسد نيمه جان او را برداشتند و با گارى يزد را به قصد عشق آباد در روسيه تزارى ترك كردند. جده مادريم به طور معجزه آسا نجات يافت ولى سواى بسيارى از افراد خانواده فرزند خود را نيز در آن واقعه از دست داد.

چنين وقايعى بدون ترديد يكى از لايه هاى مهم خاطره تاريخى هر خانواده بهائى در ايران به شمار مى آيد. دوران كودكى من تا نه سالگى در ايران زمان شاه سپرى شد كه ايران به سرعت به سوى تجدد كه نوعى غربگرائى بود پيش مى رفت. اما اين غربگرائى تقليدى كوركورانه از جنبه هاى منحط تمدن مادى از قبيل ازدياد مصرف و ولنگارى و پوچ گرائى بود و به هيچوجه نظر به دموكراسى، آزادى و حقوق بشر نداشت. انقلاب سال ۱۹۷۹ كه آن بساط را درهم پيچيد انقلابى بود كه به ميليون ها ايرانى تشنه آزادى و اصلاحات وعده دموكراسى، آزادى، مبارزه با فساد و رعايت حقوق بشر مى داد. اما بعد از ۲۵ سال آن انقلاب دستاوردى جز بازگشت به جهل قرون وسطائى نداشت.

به جاى رعايت حقوق بشر حاكمان ايران در حالى كه خود را نماينده و سخنگوى خدا بر روى زمين مى دانند حكومتى مستبدانه كه در آن از آزادى سخن و افكار خبرى نيست به وجود آورده و حاصل كارشان تبعيضات شديد دينى و آزار و كشتار اقليت ها، تبعيض جنسى بين زن و مرد و تجاوز به حقوق انسانى با به كار بردن انواع شكنجه بوده است. بار ديگر بهائيان هدف تير نفرت ملايان شدند. اينان بسته به اين كه كدام برچسبى با منافعشان سازگارتر بود جامعه بهائى را مشتى مردم كافر و محارب با خدا و يا عامل شيطان بزرگ آمريكا و صهيونيسم قلمداد كردند. به زودى اخبار قتل فاجعه بار دوستان و نزديكان كه بيشتر آنان زير شكنجه هاى خونبار انجام گرفته بود به ما رسيد و قلبمان را مملو از اندوه و غم كرد.

در پاسخ به فريادهاى اعتراضى كه از هر سو برمى خاست آيت الله صانعى نماينده رهبر جمهورى اسلامى در شوراى نگهبان اظهاراتى به اين مضمون ايراد كرد: «اگر عاشقان آزادى و طرفداران قلابى حقوق بشر عواقب آنچه كه مى گويند دريابند خواهند ديد كه حرف هايشان ضد خدا است براى آن كه در روز قيامت خداوند پوست اهل جهنم را خواهد سوزاند و بر تن آنها پوست جديدى خواهد روياند. بنابر اين بهتر است اعتراضات و نطق ها و مصاحبه هايشان را به خدا خطاب كنند و بپرسند كه چرا در روز قيامت خدا مردم را شكنجه خواهد داد» و با اين حرف ها نام شريف اسلام را لكه دار ساخته و قرآن مجيد را آلتى براى توجيه اقدامات خلاف انسانى خود نمودند. اين امر ارتباطى به تئورى ساموئل هانتينگتون در رابطه با «تصادم تمدن ها» ندارد بلكه تصادمى در خود تمدن اسلامى است ميان مردمى كه مى خواهند آينده و هويت خود را در سازش با سير تغيير ناپذير تاريخ انتخاب كنند و آنها كه مى خواهند مردم را در عقب ماندگى نگاه دارند.

از تكان دهنده ترين و غم بارترين فصول كشتارها واقعه اعدام ۱۰ زن و دختر جوان در ۱۸ ژوئن ۱۹۸۳ در شهر شيراز بود. در ميان ايشان دخترى ۱۶ ساله به نام مونا محمودنژاد به دارآويخته شد، دختر هوشمند و پر جاذبه اى كه تنها گناه او تعليم كودكان بهائى بود كه اينك به خاطر بهائى بودن از رفتن به مدارس ممنوع شده بودند. خواهرش ترانه، خاطره خود را از ديدن جسد مونا در سردخانه اينطور توصيف مى كند: «روز دردناكى بود. براى آخرين بار صورت زيبا و درخشان خواهر عزيزم را بوسيدم و با او وداع كردم. با تمام قلبم اميدوار بودم كه يك بار ديگر چشمانش را باز كند و لبانش را به خنده بگشايد. اما مى دانستم كه او آن موقع- و براى هميشه- از عالم ديگر با تبسمى ما را نگاه مى كند» مرد جوانى كه بدن بى جان اين زنان را ديده بود گفته است: «گوئى مى خواستم قالب تهى كنم و جان دربازم. با هيچ نيروئى قادر به جلوگيرى از سيل اشك هايم نبودم» و در مورد رويا اشراقى دختر ۲۳ ساله گفت: «چشم هايش كاملاً باز بود و گوئى مى خواست به من بفهماند كه برو و به جهانيان بگو كه آنها ما را كشتند تا عشقى را كه در وجود ما بود خفه سازند، اما نمى دانستند كه اين عشق مردنى نيست و آن كه دلش به عشق زنده شد هرگز نمى ميرد.» مردم شيراز از بهائى و مسلمان از حلق آويز كردن دختران بهائى دچار حالتى از شوك شدند. آن دختران را «عروسان شيراز» ناميدند و هزاران نفر در فقدان آنها به غم نشستند. عشق و انسانيت آن بى گناهان بر نفرت آفرينانى كه سبب قتلشان شده بودند پيروز شد.

... در ژوئن سال ۲۰۰۱ چند ماه پيش از آن كه حادثه مهيب ۱۱ سپتامبر آمريكا و جهان را بلرزاند از لاهه هلند به نيويورك منتقل شدم. در نيويورك مقاله اى از محسن مخملباف فيلمساز ايرانى خواندم كه عنوانش «اعضاى بى پيكر، بى اعتنائى جهان به بدبختى افغانستان» بود. مخملباف با انتخاب اين عنوان شعر سعدى شاعر معروف ايران را در نظر داشت كه مى گويد: بنى آدم اعضاى يكديگرندكه در آفرينش ز يك گوهرندچو عضوى به درد آورد روزگاردگر عضوها را نماند قرارمخملباف در اين مقاله از اين كه دنيا فقط به خاطر ويران شدن دو بت بودائى در باميان افغانستان به هيجان آمده ابراز تعجب كرده بود. اين دو بت در كوه نقر شده بودند و طالبان متعصب به خاطر يك فريضه دينى به ديناميت گذارى و ويران ساختن آنها اقدام نموده بودند. مخملباف نوشت: «در ۲۰ سال گذشته از زمان حمله قواى شوروى به افغانستان و تسخير آن كشور در حدود ۵/۲ ميليون نفر افغانى يا مستقيم در جنگ با روس ها و يا غير مستقيم به خاطر حملات نظاميان به مردم بى دفاع، قحطى و يا نبودن دارو جان خود را از دست داده اند. به عبارت ديگر در اين ۲۰ سال هر سال ۱۲۵۰۰۰ نفر و يا هر روز در حدود ۳۴۰ نفر و يا هر ساعت ۱۴ نفر و تقريباً هر ۵ دقيقه يك نفر به قتل رسيده و يا به طريقى جان داده است... اما كسى از مرگ غم انگيز يك افغان در هر ۵ دقيقه يك بار حرفى به ميان نمى آورد.» با توجه به اين تراژدى بزرگ مخملباف مى نويسد: «من به اين نتيجه رسيدم كه هيچكس مجسمه دو بوداى باميان را ويران نساخت، اين دو مجسمه از خجلت و شرم درهم شكستند. از شرم بى تفاوتى دنيا به مسأله افغان ها مجسمه ها خرد شدند زيرا فهميدند كه بزرگى و عظمت آنان نيز كارى صورت نمى دهد.»

آنچه مخملباف نوشته بود پس از واقعه ۱۱ سپتامبر بارها و بارها در مغزم خلجان كرد. روزى كه حادثه وحشتناك ۱۱سپتامبر رخ داد فهميدم راهى براى رهائى از نفرتى كه در ايران پشت سر گذارده بودم نيست زيرا بى اعتنائى به اين حقيقت كه دنيا كوچك شده و ما اكنون همه به هم وابسته و پيوسته ايم نتايجش متوجه همه ما خواهد بود حتى آن كه در قلعه نفوذ ناپذيرى مثل آمريكا سنگر گرفته باشيم. از دو بت باميان تا دو برج نيويورك حقيقت انكار ناپذير همبستگى جهان و جهانيان را مى بينيم. حقيقتى كه نه قابل برگشت است و نه مقاومت پذير ولى هنوز آن طور كه بايد جهان به خود مشغول آن را درك نكرده است. چه كسى مى توانست تصور روزى را بكند كه مملكت دور افتاده و مجهولى مانند افغانستان امروزه براى مردم آمريكا و غرب مشغوليات فكرى روزانه شود؟ يا ان كه در يك لحظه و با يك واقعه، در زندگانى مردمى كه آنقدر دور از ما زندگى مى كنند درگير و دل مشغول شويم؟ چرا مى بايست فاجعه اى مانند واقعه ۱۱ سپتامبر لازم باشد تا متوجه دردها و گرفتارى هاى مردم ديگر شويم؟ چرا بايد صداى تروريست ها ما را بيدار كند و نه صداى قربانيان بى عدالتى ها؟

سخنانم را با مسائلى درباره روح خدمت به بشريت، احساس زندگى در جهانى واحد و همبستگى با رنج ديدگان شروع كردم. حال با ذكر اين نكته به خاتمه بيانم مى رسم كه تلاش براى حقوق انسانى، حفظ شرافت و مقام آدميان و ايجاد تمدنى عالمگير بيش از اين در حيطه بزرگانى چون جان همفرى و رافائل لمكين (۳) نيست. اين وظيفه اى است كه نيروى وقفه ناپذير و بى امان جبر تاريخ بر دوش ما گذارده و كسى را از آن گزيرى نيست. وظيفه اى كه بايد در انجام آن سخت كوشا باشيم. نه فقط به خاطر درست بودنش بل به اين جهت كه راه ديگرى جلوى پايمان قرار ندارد

( تنها به قسمت نقل قول شده در سایت خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی ایران و خبرگزاری شیعه نیوز اکتفاء شده است . متن کامل این سخنرانی را در آدرس ذیل بخوانید )

http://www.agahee.org/index.php?option=com_content&task=view&id=71&Itemid=29