امروز ، كنار قاب عكست ، هاي هاي گريستم...سنگ قبرت ،شكسته
خواب رفتگان بر هم خورد
آسمان آشفت
زمين آشفت
زمان انگشت حيرت بر دهان برد!!
روزي كه رفتي ، اول ترا به خدا و بعد به خاك ايران سپردم ؛
چقدر برايم عزيز بودي ! چقدر برايم عزيز هستي !
صدايت را در ميان خاطرات ، هنوز ،مي شنوم؛
و هر روز از پنجره ي قاب مرا نگاه مي كني ،
امروز ، تو همچنان ، لبخند به لب مرا نگاه مي كردي
و من با تو حرف مي زدم :
يادت هست بچه بودم! آن روز را يادت مي آيد؟!
كه در آغوش تو اولين كلمه را گفتم ! ... بابا ...
با تو حرف مي زدم كه تلفن زنگ زد ،
و من ، كنار قاب عكس تو نشستم با انگشت ، خاك روي قاب را گرفتم ،
خيره به تو به تلفن جواب دادم...خبر هولناك است...
نظير واقعه ي مرگ تو...شبيه فرو ريختن آسمان بر زمين ...
گويا قلبم شكافته شد و نفس راه سينه را گم كرد ...
روزي كه زاده شدم ، تو پدر شدي ؛ من بزرگ شدم ، تو پير ؛من ماندم ،تو رفتي...
ببين چقدر خاك ايران عزيز بود كه تو پاره ي تنم را ، تو را كه من ، خاطره ي جواني
ات هستم، به خاك ايران سپردم؛
خاك ايران ، وطنم ، وفا كرد ، كدام دست...كدام باور ...كدام كينه...خاك تو ،
و ايران را با هم شكافت ؟!
امروز ، كنار قاب عكست ، هاي هاي گريستم...سنگ قبرت ،شكسته ،
خاكت ، آشفته ،
و دل من اين چنين سوخته ...چه كسي ، حرمت خفتگان را شكسته است؟
و كدام دست ، تيشه بر هويت پيشينيان كوفته است؟
كدام گوش فرياد مرا خواهد شنيد؟
كدام زبان ، پاسخي خواهد داد؟
اي برخاستگان!اي سراپا ايستادگان!اي به فردا ، چشم دوختگان !عزيز از دنيا رفته ي من
،امروز ، تاوان ايمانش را پرداخته است ؛
و من نسل جاري اوگذشته ي خود را در پشت سر ،اين چنين مخروبه يافتم.
باري چه باك!
من با تمام وجود با دست هايم با اعتقادم
و با گذشته اي كه آن سنگ قبر ،خلاصه ي حقيقت آن نيست،
ايستاده ام و آن گونه كه فرموده اند،
كمر به خدمت ايران و عالم بسته ام..
من ترا اول به خدا
بعد به خاك ايران سپرده ام...
با سپاس از:
نون نون
Untitled 1