قسمتی از سخنرانی دکتر مهاجر درباره "تاثیر خون شهیدان"

دانلود

ترجمه سخنرانی جناب دکتر رحمت الله مهاجر درباره "تاثیر خون شهیدان" :

دانش آموزان عزیز ، امر مبارک به فداکاری و جانفشانی اجداد و نیاکان ما در ایران پا بر جا مانده است . از شما دعوت می کنم به سخنرانی جناب دکتر رحمت الله مهاجر درباره استقامت و جانفشانی وتاثیر خون شهیدان به دقت گوش فرا دهید .

الله ابهی دوستان

فکر می کنم امروز قرار است دربارۀ موضوع بسیار مهمی مشورت کنیم، دربارۀ فرایند رشد و توسعۀ امر مبارک از زمان تولد آن تا زمان شکوه و بزرگی آن، زمانی که سراسر جهان را فرا گیرد. می دانید، روش رشد امر بسیار عجیب است، امر در اثر مخالفت رشد می کند. شاید نیمی از آن به دست بهائیان انجام می شود و نیمی دیگر به دست دشمنان. شاید هم سهم آنها در این کار بیشتر است، دقیقاً نمی دانم. می دانید زمانی که امر بهائی آغاز شد، این ملّایان و دیگران بر منبر علیه امر داد سخن می دادند، فریاد می کردند و می گفتند که «واشریعتا! واویلا! دین و ایمان از دست رفت. اسلام از دست رفته، همه چیز نابود شده» و علیه دیانت بهائی بسیار سخن می گفتند. حضرت بهاءالله فرمودند این مردمان اعلان امر بهاءالله می کنند در حالی که خودشان درک نمی کنند. خیلی جالب است که آنها دیانت حضرت بهاءالله را اعلان و تبلیغ می کنند.

حضرت عبدالبهاء فرموده اند که وقتی شخصی عقیده و اندیشه ای دارد، اگر با آن عقیده مخالفت شود و علیه او اقدام کنند، آن عقیده ریشه می گیرد. اگر با آن اندیشه مخالفت کنید، نیرومندتر می شود. حضرت عبدالبهاء فرمودند که وقتی در ایران شهادت مومنان بابی را آغاز کردند، هر گاه یک نفر را به شهادت می رساندند، صد تن مومن جدید برمی خاستند. این مسئله حقیقت دارد.

می دانید، امرالله برای رشد و پیشرفت روش خاص خود را دارد. من خاندانی از احبا به نام سروستانی می شناسم. این خاندان سروستانی کاملاً در سرتاسر ایران و عربستان پراکنده شده اند و مهاجر عربستان هستند، خانواده ای بسیار بسیار فوق العاده و شگرف هستند، یک خانوادۀ بزرگوار بهائی اند. من از ایشان پرسیدم که چگونه شد که به امرالله ایمان آوردند. گفتند که ما داستان زیبایی داریم. آن مرد جوان به من گفت:

ماجرا از این قرار است که پدربزرگ من در سروستان در نزدیکی شیراز بود. روزی در ایام نوروز ایشان لباس بسیار خوبی پوشید، کفشهای زیبا به پا کرد و سرتاسر سفید [و تمیز]، به خیابان رفت. در آنجا دید که دارند مردی را به قتل می رسانند. گفت: «این مرد کیست؟» گفتند: «این یک بابی است و داریم او را می کشیم.» او گفت وقتی گردنش را زدند، خون همه جا را گرفت. یک قطره از آن خون روی کفشهای من ریخت و مرا به لرزه درآورد. این چیست؟ این دین چیست؟ و به این ترتیب من ایمان آوردم.
ایشان گفت که آن یک قطره خون باعث ایمان من شد. من مومن شدم و خانواده اش هم مومن شدند و همه شان ایمان آوردند. حالا فرزندان ایشان سرتاسر دنیا سفر می کنند، در عربستان مهاجر هستند، یک قطره، فقط همان یک قطره خون شهید.

مورد دیگر مردی است از اصفهان، پسری کوچک که فقط دوازده سال داشت. وقتی در بازار اصفهان بود، ملاحظه کرد که دارند یکی از مومنان را به شهادت می رسانند، فریاد می زنند و او را می کشند. این پسربچه آن شهید را دید که پر از حیات، پر از نور و استقامت بود. پسر نزد پدر بازگشت و گفت: «پدر، من دیدم که دارند یک مرد خیلی خوب را می کشند. خیلی مرد خوبی بود، فوق العاده بود، روح مرا تحت تأثیر قرار داد. نمی دانم چه بگویم، نمی دانم چه کنم». پدر او را کتک زد و گفت: «می خواهی بگویی بابی شده ای؟» پسر گفت: «بله دقیقاً! من به دیانت بابی ایمان آوردم! و دارم از این خانه می روم و دیگر نمی خواهم با شما زندگی کنم. من انسان دیگری شده ام.» او خانه را ترک گفت و در دوازده سالگی مومن شد.

می دانید این مرد کیست؟ ایشان پدربزرگ آقای کاظم زاده، رئیس محفل روحانی ملّی ایالات متحده است، پدربزرگ آقای ارباب، منشی محفل روحانی ملی ایران است، پدربزرگ دکتر ارباب است که دارد کار بسیار فوق العاده ای در کلمبیا انجام می دهد. می بینید؟ تمام اعضای خانوادۀ کاظم زاده و ارباب و بسیاری دیگر از همان یک قطره خود شهدای اصفهان! پسربچه ای دوازده ساله!

امرالله دارد در اثر مخالفتها پیشرفت می کند. حضرت بهاءالله فرموده اند، حضرت شوقی ربّانی فرموده اند که آبی که به بذر امرالله حیات می بخشد، خون شهداست.

حالا به شهدای ایران فکر کنید، به صد سال پیش. چه اتفاقی افتاد؟ آنها گفتند من مومن هستم. بسیارخوب، مومن خوب، شهید خوب. این صفات برای ایشان مهم نبود. آن شهدا در دنیا چه دیده اند؟ آنها نمی توانستند بزرگی دنیا را ببینند، می توانستند؟! می دانید؟ شهدا گفتند: «من به این دیانت ایمان دارم.» به آنها گفته شد: «پس باید کشته شوی.» آنها پاسخ دادند: «بسیارخوب. با این حال من هنوز هم ایمان دارم. مرا بکشید، هیچ مسئله ای نیست. من هنوز به ایمان خود پایبندم.» اما آیا این خونها از دست رفت؟ آیا خون شهدا به هدر رفت؟ آیا امکان دارد که خون شهدا در دنیا بی نتیجه بماند؟ خون شهدا کجاست؟ همین جاست، اینطور نیست؟ خون شهدا در رگ شما جریان دارد. شما خون شهدا هستید! خون شهدا در تمام دنیا پیش می رود، از ملتی به ملت دیگر، از کشوری به کشور دیگر، از ساحلی به ساحل دیگر پیش می رود و به نفوس نور ایمان می بخشد و دیانت بهائی را پرورش می دهد. خون شهدا هنوز جریان دارد و نباض است. هر خونی می میرد و از بین می رود جز خون شهدا که زنده است، در حرکت است، پیش می رود و امر را به پیش می راند. خون شهید، بیت العدل اعظم است. خون شهدا قهرمانان عالم و ملأ ارض هستند. آیا خون شهدا به هدر رفته است؟ فکر نمی کنم چنین باشد. خون شهدا! دستتان را روی نبض خود بگذارید. می توانید نبض خود را پیدا کنید؟ نبضتان را، نه نقصتان! ...

متن اصلی (انگلیسی) :

Allah'u'Abha friends!

I think today we are going to consult on a very important subject, of… of process and the development of the Faith from its birth to its glory and greatness and covering the world. You know that it is something very strange that the Faith will grow with opposition. Maybe half of the work is done by Bahais and half with the enemies. Or maybe they have the greater share, I don't know exactly. Baha'u'llah has said that these people… you know when Bahai Faith started, these Mullas and others on the Manbar, we call it, on the platform, they were shouting against the Faith and they said that "Va Shariaeta, Va Veyla, the faith is gone, Islam is gone and everything is …" and so much saying against Bahai Faith. Baha'u'llah said these people, they are proclaiming the Faith of Baha'u'llah, but they don't know themselves. Very interesting that they were proclaiming the Faith of Baha'u'llah. AbdulBaha has said that when some people have some idea, right?, and if you start to be against them, against that idea, that idea will get root; that idea will get stronger if you start opposing. AbdulBaha said that in Persia they start killing the believers, the Babis, and he said from every single that they killed, a new hundred believers came up. It is true.

The faith of God, you know, it has its own way to grow. I know a believer, a family of believer, they call it Sarvestani; this Sarvestani family, they are well scattered in Persia and they are in Arabia, pioneers in Arabia, a very very wonderful family, the great family of the Bahais and I asked them how you…, what happened that you come to the Faith. They said we have a beautiful story. The story is that my grandfather, the young man telling me,

My grandfather was in Sarvestan, it's near Shiraz, and one day, it was Nowruz and he has put very nice dress and very beautiful shoes on and white everything and went to the street. And he saw that they are killing a man and he said, "What is this man?" They said, "It is a Babi. We're killing him." He said when they cut his neck, blood, you know, blood spread everywhere: "one drop of blood fallen in my shoes," and he said "in that it shaken me: What is this? What is this religion? And I became a believer."
He said "that one drop of blood made me a believer. I became a believer," and his family became believer and everybody become believer. Now their children traveling all over the world, pioneering in Arabia: one, one drop of blood of the martyrs.

Another man went in Isfahan, a young boy, 12 years old. When in Isfahan and when in the market and he saw they're killing a believer, shouting and killing and this young boy seeing this martyr; you know full of life and light and steadfastness. He came back to his father and said "Father! I saw they were killing a very nice man. He was a wonderful man, he influenced my spirit. I don't know what to say; I don't know what to do." His father beaten him, you know? He said "do you want to say that you believe in the Babi Faith?" The boy said, "Yes! I believe! And I'm going out of this house and not going to stay with you. I'm a different person." He left the house as a believer, 12 years old.

You know who is that man? He's the grandfather of Mr Kazim Zadih, who is the chairman of NSA of the United States. He's the grandfather of Mr Arbab, who was secretary of NSA of Persia. He's the grandfather of Dr Arbab, who is doing, in Colombia, a very wonderful job. You know? All the family of Kazim Zadih, of Arbab, and so many from that one drop of the blood of the martyrs in Isfahan. A little boy, 12 years old.

The Faith is progressing with opposition. Baha'u'llah has said that, Shoghi Effendi has said that the water, the water which, you know, which giving the life to the seed of the Faith is the blood of the martyrs.

Now you think of the martyrs of Persia, 100 years back. What was happened? They said I am believer. Alright, the good believer, a good martyr they care. What they have seen in the world? These martyrs? They could not see the greatness of the world. Could they see? You know? They said, "I am believer."

- "You must be killed!"
- "Alright. Still I believe. Kill me! It doesn't matter; still I believe."

But that is that blood gone? Wasted? Could it be wasted in the world? Where is that blood? Is here! Isn't it?! Is in you! You are the blood of the martyrs! The blood of the martyrs is growing in the world, from nation to nation, from country to country, from strand to strand, is still pulsing. Every blood is dead except blood of the martyrs. Is alive, is moving, is pushing. The blood of the martyr is Universal House of Justice. The blood of the martyrs are heroes and concourse of the world. Is the blood of the martyr wasted? I don't think so. The blood of the martyrs! Put your hands on your pulse, can you? Can you find your pulse? Your pulse, not your false!...

muhajer.mp34.56 مگابایت