آنچه کند همان می‏شود نه آنست که نشود

دانش آموزان عزيز خواندن اين خاطرات واقعي باعث ازدياد شور و شوق و ايمان است همچنين بر بصيرت انسان ميافزايد در فرصتهاي مناسب خواندن اين دست مطالب ارزنده را برنامه زندگي خود قرار دهيد

 شکسته بال تر از من میان مرغان نیست »        
   دلم خوش است که نامم کبوتر حرم است    

در سال‏های اخیر شاید بیش از هزار نفر از دوستان در این جا و آن جا از من پرسیده‏اند آیا خاطرات خود را نوشته‏ای و من خجل جواب داده‏ام، انشاءالله خواهم نوشت. بر حسب تصادف عکسی دیدم از اوّلین بار که در محضر اعضای بیت العدل اعظم از محل ساختمان‏های قوس کرمل بازدید می‏کردیم، چهار نفر از آن عزیزان اکنون در ملکوت ابهی هستند و چهار نفر بازنشسته شده‏اند و چه ایّامی که گذشته است. نشسته‏ام که بنویسم قبل از آن که از این هم دیرتر بشود. آن را مجموعه‏ای از قصه‏ها بدانید و نه بیشتر.

«آنچه کند همان می‏شود نه آنست که نشود»


وقتی جوان بودم فکر می‏کردم انسان‏ها که پیر می‏شوند علاقمند به رمز و راز می‏گردند و در هر حرفی نکته‏ای پنهان می‏بینند و در هر عددی دنبال رمزی هستند و این نیست جز زائیدهء فکر ایشان امّا حالا فکر می‏کنم باید معنایی باشد در این که تاریخ ورود ما به ارض اقدس برای کار بر روی پروژه‏های کوه کرمل 8.8.88 بوده است و تاریخ خروجمان 20.02.2002 ولی تصمیم ندارم در این جا به حل این معما بپردازم و اطمینان دارم که حل هم نخواهد شد و عاقبت به همان نتیجه می‏رسیم که فکر جوانی من درست بوده است و معنایی هم در کار نیست.

در ورود به حیفا یکی از اطاق‏های کنفرانس واقع در ساختمان مقرّ بیت العدل اعظم دارالتشریع را در اختیار بنده گذاشتند و میزی و تلفنی و از پنجره کوه را می‏دیدی، در نهایت سرسختی با تخته‏سنگ‏ها و درخت‏ها و شیب تند و در اوّلین نگاه به کوه درمیافتی. راه بسیار دراز و دشواری در پیش است امّا کمی آن طرف‏تر چشمت به گنبد زیبای مقام اعلی می‏افتاد و به خود می‏گفتی:

«چه غم از موج کشتی را که باشد نوح کشتی‏بان».

اوّلین مشکل امّا روبرویی با طرح جامع شهر حیفا بود که در زمان حکومت انگلیس‏ها به تصویب رسیده بود و پیشنهاد احداث دو خیابان جدید را در کوه کرمل داشت که زمین‏های مقام مبارک اعلی' را که بوسیلهء خیابان‏های عباس وهاتسیانوت به سه قسمت مشخص تقسیم شده بودند را به سه قسمت دیگر یعنی در مجموع به شش قسمت تقسیم می‏نمود و در عین حال بر طبق آن خیابان هاتسیانوت در پشت مقام در حدود یازده متر پهن‏تر می‏گردید و این البته سبب لطمهء بزرگی به باغ‏های مقامات و بخصوص مراقد متبرکه می‏گردید.

بنده در اطاق خود می‏نشستم و به تلفن روی میز نگاه می‏کردم و فکر می‏کردم این کوه را باید جابجا کرد و من در سراسر این کشور از مقامات اداری یک نفر را نمی‏شناسم. برای این که اوّلین بار از مهندس اوّل شهرداری حیفا اجازهء ملاقات بگیریم بیش از چهار ماه وقت تلف شده بود. طرح جامع باید به کل تغییر می‏نمود زیرا چگونه ممکن بود جادّهء سلاطین و باغ‏های طبقات مقام به شش پاره باشند و سلاطین و امرای عالم برای این که از یک تراس به تراس دیگر بروند، مجبور شوند منتظر توقّف ترافیک شهر بشوند تا از خیابان بگذرند و به حرکت خود در بقیهء باغ ادامه دهند. در حقیقت در همان زمان حکومت انگلیس‏ها در حیفا و اعلان طرح جامع شهر، حضرت ولیّ عزیز امرالله نامهء اعتراضی به شهرداری مرقوم فرموده به ایجاد خیابان‏های جدید و عریض شدن خیابان‏های موجود اعتراض فرموده بودند ولکن از شهرداری جواب رسیده بود که در حالی که به نظر هیکل مبارک نهایت احترام را می‏گذارند لکن ایجاد این خیابان‏ها به صلاح شهر و عموم است و چاره‏ای جز ایجاد آنها وجود ندارد.

تنها راه صحیح این بود که باغ‏ها از روی خیابان بگذرند ولی حتّی اگر شهرداری هم به چنان امر محالی اجازه می‏داد که بر روی خیابان پل بزنیم چنان پل مرتفعی در فاصلهء به آن نزدیکی به مقام اعلی' از ابهت و جلال مقام می‏گرفت و بهترین منظرهء مقام را از خیابان مسدود می‏نمود لذا تنها چارهء کار پایین بردن خیابان (در حدود پنج متر) در پشت مقام بود. امّا مگر می‏شود خیابان را پایین برد آن هم خیابان به آن اهمّیّت که تنها راه ارتباط دو قسمت اصلی شهر به یکدیگر است؟ خیابان در واقع موجودی زنده است با هزاران رگ و پی و ریشه. هزاران خط تلفن، تلویزیون، برق و آب و فاضلاب و آب باران و غیره از زیر خیابان می‏گذرند و نمی‏توان هیچ‏یک از آنها را برای حتّی ده دقیقه قطع نمود بدون این که مزاحمت غیر قابل قبول برای جمعیّت عظیمی از مردم شهر ایجاد شود.

شاید اگر تمام مردم شهر بهائی بودند فکر کردن به طرحی چنان جسورانه قابل تصور بود امّا در این زمان حتّی تصور آن هم غیر معقول می‏نمود. امّا از طرفی این مقام مقدّس حضرت ربّ اعلی' است و این جادّهء سلاطین حضرت عبدالبهاء است و اینها نقشهء الهی است و باید در کمال زیبایی باشند. آن حلقهء بهشتی درختان سرو حلقهء مقدّسی است که حضرت بهاءالله در وسط آن جلوس فرموده‏اند و با انگشت مبارک خود مقرّ استقرار عرش حضرت ربّ اعلی' را نشان داده‏اند و حضرت ربّ اعلی' خود در بیان فارسی فرموده‏اند «آنچه کند همان می‏شود نه آنست که نشود» و دیگر طرح جامع چیست در مقابل طرح حضرت بهاءالله.

اوّلین قدم، آشنایی و ارتباط دوستی با مهندسین شهر و مدیران شهرداری و خود شهردار بود . البته به خاطر روش و سلوک بهائیان از زمان حضرت عبدالبهاء و بعد دوران ولایت حضرت ولیّ امرالله و ایادیان امر و بیت العدل اعظم الهی، مرکز جهانی بهائی همواره مورد احترام مردم و مقامات دولتی بوده است لکن برای حلّ مسائل فنّی و مشکلات مهمّهء مورد نظر و تکمیل پروژه‏ای با آن وسعت در مرکز شهر به روابط بسیار نزدیک و همکاری و اعتماد کامل حرفه‏ای در سطحی دیگر احتیاج بود که تا آن زمان موجود نبود. انجام این مهم چند سال به طول انجامید و اساس محبّت و دوستی و اعتماد و اطمینان گذاشته شد به طوری که از آن پس با یک‏یک مدیران و مسئولین شهرداری و مملکتی روابط دوستانه و بسیار نزدیک داشتیم به حدّی که بارها به منزل ما می‏آمدند و ما را به مجامع دوستانه و خانوادگی خود دعوت می‏کردند و هر لحظه امکان ملاقات و تماس داشتیم. در آخر خدمت خود در ارض اقدس وقتی معهد اعلی رجای مرخص شدن این فانیان را اجابت فرمودند، وقتی از شهردار و مهندس اوّل شهرداری خداحافظی می‏کردم با چشمان مرطوب از هم جدا شدیم و هنوز هم خاطرات سال‏های همکاری خود را بسیار عزیز می‏داریم.

از اوّلین روزی که معهد اعلی وظیفهء طرح طبقات مقام اعلی' را به عهدهء این حقیر گذاشتند برایم سؤال بود که جادّهء سلاطین که حضرت عبدالبهاء از آن سخن می‏گویند از دریا آغاز می‏شود در حالی که باغ‏های بهائی تنها قسمتی از این مسیر است. با تماس‏های مداوم و نزدیک با مهندسین دفتر فنّی شهرداری توجّه ایشان به اهمّیّت آتی محلّهء آلمانی ها و این که پس از تکمیل طبقات مقام اعلی' مورد توجّه فوق‏العاده قرار خواهد گرفت جلب گردید و بیان هیکل مبارک حضرت عبدالبهاء در جلال و ابهت آتی شهر حیفا و ارتباط آن با شهر عکّا موجب نهایت حیرت و توجّه مسئولین امور قرار گرفت. در حقیقت این مؤمنین مسیحی آلمانی درست هم‏زمان با ورود جمال مبارک به حیفا به امید این که ناظر بر ظهور حضرت مسیح در ارض مقدّس باشند به این محل آمدند و لذا رابطهء بسیار نزدیک زمانی و تاریخی بین این محلّه و مقام مقدّس حضرت اعلی' و مرکز جهانی موجود است. در همین موقع شهرداری هم در فکر ایجاد یک گردشگاه جالب در حاشیهء بالای زمین‏های مقام به یادبود "لویی" پسر یکی از متمولین شهر حیفا که در جوانی در یک حادثهء اسف‏انگیز جان خود را از دست داده بود، افتاده بود. طول محلّهء آلمانی‏ها حدود یک کیلومتر و باغ‏های طبقات نیز در حدود یک کیلومتر و مسیر گردشگاه لویی هم یک کیلومتر بود و لذا با کمک پل‏ها و تونل‏هایی که در طرح پیشنهادی ما موجود بود چنانچه محلّهء آلمانی‏ها بازسازی می‏شد و به صورت گردشگاهی زیبا در می‏آمد، مردم می‏توانستند در مجموعهء زیبایی به طول سه کیلومتر در نهایت آزادی و بدون مزاحمت ماشین‏ها حرکت کنند و این شهر حیفا را در رأس مراکز سیاحت اسرائیل قرار می‏داد.

کم‏کم نظر عدّه‏ای از اهل فکر و علاقمند به زیبایی و حفظ محیط زیست در شهر به این ایده جلب گردید و موفّق شدیم به کمک مورّخ و دانشمند محترم دکتر الکس کرمل و مهندس طرّاح گردشگاه لویی کنفرانسی تشکیل دهیم به نام "از کوه تا دریا" که در آن به واقع جادّهء سلاطین آن چنان که مورد نظر حضرت مولی‏الوری بوده است توجیه می‏گردید.

دکتر کرمل در اهمّیّت تاریخی و بازسازی محلّهء آلمانی‏ها به عنوان هستهء اوّلیّهء شهر حیفا به صورت اوّلیّهء آن که در واقع دوران جمال اقدس ابهی است صحبت کردند و من در مورد طبقات معلّق مقام اعلی' و منظر حضرت عبدالبهاء از شهر حیفا و عکّا صحبت کردم و مهندس طرّاح گردشگاه لویی هم در مورد آن طرح سخن گفت. مردم شهر بسیار به هیجان آمده بودند امّا خیلی به انجام این ایده‏ها امیدوار نبودند - یادم است یکی از حضّار در وسط صحبت من با صدای بلند گفت شاید نوه‏های من این پروژه‏ها را خواهند دید.

بررسی توپوگرافی و ارتفاعات خیابان و زمین‏های مقام اعلی' معلوم نمود که درست در پشت مقام اعلی' و در همان ناحیه که باید پلی بر روی جادّه بنا شود تا باغ‏ها به یکدیگر مرتبط گردند برآمدگی وسیعی مانند کوهان شتر موجود است که شیب یک دست جادّه را به طور غیر منتظره‏ای تغییر می‏دهد و برای رانندگان اتومبیل‏ها نقطه‏ای کور در جاده تولید می‏کند به نحوی که مانع می‏شود رانندگان متوجّهء عبور عابرین پیاده و بخصوص اطفالی که به مدرسهء مجاور زمین مقام اعلی' می‏روند گردند و در حقیقت در این نقطه در سال‏های اخیر چند تصادف اسف‏انگیز اتّفاق افتاده است لذا طبیعی بودکه اگر این برآمدگی را برمی‏داشتیم جادّه شیب یک‏دست پیدا می‏کرد و در عین حال سطح آن در پشت مقام در حدود پنج متر پایین می‏رفت و این درست همان ارتفاعی بود که برای ساختن پل در این محل مورد احتیاج بود.

در این جا به تجزیه و تحلیل این که چرا باید طبیعت درست در این محل چنان موقعیتی را بوجود آورد و نقشه و ارادهء الهی نمی‏پردازیم. مشتاقانه به دیدار شهردار حیفا و مهندس اوّل شهر رفتم و ایشان را در جریان این ایده گذاشتم و بیان داشتم نه تنها پل مورد نظر ما به این ترتیب قابل عمل می‏نمود بلکه مشکل عبور زائرین و بچه‏های مدرسه از خیابان هاتسیانوت حل می‏شد. در عین حال با طرحی که من پیشنهاد می‏کردم می‏توانستیم خیابان را در حدود سه متر پهن کنیم بدون این که به باغ‏های مراقد متبرکه کوچک‏ترین آسیبی برسد. البته باید شهرداری پایین بردن خیابان و تمام مشکلات مربوط به آن را می‏پذیرفت و قبول می‏کرد که جادّه به جای یازده متر که در نقشهء جامع پیشنهاد شده بود، سه متر پهن بشود و این مطلب بسیار دشوار بود.

در ملاقات با شهردار با هیجان بسیار از این امکان صحبت کردم و این که چگونه می‏توان باغی زیبا بر فراز خیابان بنا نمود و سلامت و رفاه زائرین و اطفال را تأمین نمود. ایشان بعد از سؤالات متعدد به من گفتند: من به عنوان شهردار با ایجاد طرح شما موافقم زیرا اطمینان دارم به صلاح شهر حیفاست و موجب زیبایی و برکت آن خواهد گردید لکن من یک مقام سیاسی هستم و اصول طرح جامع بوسیلهء متخصّصین فنّی و مهندسین شهرسازی و ترافیک طرح گردیده است تا ایشان از این تغییرات حمایت نکنند موافقت من سوءتعبیر خواهد گردید و نتیجه نخواهد داشت. اگر شما می‏خواهید موفّق شوید باید ایشان را قانع کنید بعد اضافه کرد: مهندسی داریم بسیار صاحب‏نظر، ایشان طرّاح اکثر جادّه‏های کشور است و نظرش از نظر ادارهء شهرسازی بی‏نهایت اهمّیّت دارد. ایشان تا به امروز سه نامه به شهرداری فرستاده است و در آن با هر گونه تغییری در جادّه‏های این منطقه و اطراف مقامات بهائی مخالفت کرده است اگر شما می‏خواهید مشکل را حل کنید باید نظر ایشان را عوض کنید و این کار آسانی نیست.

باری فوراً در مورد این مهندس محترم مطالعاتی کردم و دانستم بسیار شخص دانشمند، مورد احترام و قدرتمندی است و کار خود را خیلی خوب می‏داند و کمتر کسی با ایشان وارد بحث می‏شود. چاره‏ای نبود باید دل به دریا می‏زدم و به امید جمال مبارک جلو می‏رفتم. از ایشان دعوت کردم برای بازدید دوستانه‏ای به مقرّ بیت العدل اعظم الهی بیایند. قبول کردند و از ایشان به عنوان مهمان استقبال کردیم و در ساختمان دارالتشریع پذیرایی نمودیم و مراقد متبرکه را یک‏یک توضیح دادیم و نزدیکی آن‏ها را با خیابان ملاحظه کردند و بسیار حرف زدیم امّا هر چه من از اهمّیّت مقامات و محدودیت باغ‏ها می‏گفتم ایشان از احتیاجات شهری می‏گفتند و این که ایجاد خیابان‏های جدید و باز کردن عرض خیابان‏های موجود اهمّیّت شهری دارند و ساختن پل به معنی تعطیل کردن محل است و پیشنهاد من در پایین بردن خیابان در بیش از بیست مرحلهء عملیاتی مختلف در عمل غیرممکن خواهد بود و از این قبیل. دو ساعت گذشت و به هیچ جا نرسیدیم. مطالب من تمام شده بود و ایشان هم معلوم بود قصد خداحافظی دارند. خود را از هر نظر مستأصل و گرفتار می‏دیدم اگر ایشان می‏رفت اصلاً نمی‏دانستم حرکت بعدی چه باید باشد و همهء راه‏ها بسته بودند. یک‏باره طاقت از دست دادم و اگر چه به‏هیچ‏وجه مطمئن نبودم آنچه می‏خواهم بگویم صلاح است یا خیر با نهایت قاطعیت عرض کردم: تا حال من با شما به عنوان یک معمار حرف می‏زدم و مطالب فنّی بیان می‏داشتم حال اگر اجازه بدهید می‏خواهم چند کلمه به عنوان یک بهائی به شما بگویم. هم ایشان و هم همکار عزیز بهائی من جناب مارکوس که من را همراهی می‏کردند ساکت و متعجّب ایستادند و به من می‏نگریستند. ادامه دادم:

همان حضرت بهاءالله که از زندان دو پادشاه قدرتمند زمان خود، الواح سلاطین را به پادشاهان مشهور و پرجلال عا لم فرستاد و آیندهء ایشان و مملکتشان را یک‏یک برشمرد و یک‏یک همان شد که او گفته بود، همان بهاءالله که سال‏ها قبل از حرکت یهود به سوی سرزمین مقدّس بشارت ورود ایشان را داد و بدون یک کلمه کم و زیاد همان شد که او گفته بود، هم او خود در وسط آن حلقهء درختان سرو که از پنجره می‏بینید جلوس فرمود و با انگشت مقدّس خود آنچه را بر این کوه می‏بینید و آنچه را ما امروز می‏خواهیم بسازیم مقرّر فرمود لذا به عنوان یک بهائی من اعتقاد دارم که تنها دو راه در پیش پای شما موجود است یکی این که از این نقشهء الهی حمایت کنید و مطمئن باشید صددرصد به نفع شهر و مردم آن است. در حلّ مشکلات به ما کمک کنید و شاهد تأسیس آنها باشید و لذّت ببرید و سال‏های سال فرزندان و نوه‏های شما با افتخار بگویند این بهشت ملکوتی به کمک پدر و جدّ بزرگوار ما ساخته شده است. راه دوّم شما این است که به هر وسیله که می‏دانید با تأسیس آنها مخالفت کنید و خود به چشم خود ببینید که با همهء مخالفت‏های شما ساخته می‏شود و در نهایت زیبایی انجام خواهد شد و شما هر وقت به آن می‏نگرید تأسف خواهید خورد که وقت و انرژی خود را تلف کردید و مخالفت شما به هیچ جایی نرسید. ساکت شدم و با خود فکر کردم زیاده‏روی کرده‏ام این طرز صحبت با یک مهندس غیربهائی قدرتمند شهر نبود. رنگ چندانی در صورت رفیق عزیزم جناب مارکوس هم باقی نمانده بود که به من امیدی بدهد لذا ساکت ماندم و به طرف در به راه افتادیم. ایشان را تا دروازهء اصلی مقرّ بیت العدل اعظم همراهی کردم و در آن جا ایستادم و دست خود را برای خداحافظی دراز کردم. ایشان دست من را گرفتند و نگه داشتند بعد از یک دقیقه سکوت گفتند: "من تصمیم خود را گرفتم، به شما کمک خواهم کرد". ایشان در ماشین خود نشستند و رفتند و من مثل مجسمه بر سر جای خود ایستاده بودم و بدنم می‏لرزید و آقای مارکوس هم هیچ نگفت.

جلسات متعدّدی تشکیل شد و با بسیاری از مهندسین و دوایر فنّی شهرداری و سایر ادارات دولتی ملاقات کردیم و در مورد جزئیات مذاکره نمودیم و بالاخره بعد از چندین ماه مذاکره طرح جامع شهرسازی ما که جمیع زمین‏های باغ‏های مقام مقدّس حضرت اعلی' را محفوظ می‏داشت، دو جادّهء پیشنهادی جدید را لغو می‏نمود و خیابان هاتسیانوت را از زیر باغ‏ها و پل احداثی ما به عرض سه متر توسعه می‏داد بدون این که به‏هیچ‏وجه از زمین‏های مراقد متبرکه کم کند، به تصویب شهرداری رسید. پس از تصویب طرح در انجمن شهر، طرح را باید شهرداری به انجمن ایالتی می‏فرستاد تا مورد تصویب نهایی قرار گیرد و بعد در روزنامه‏های رسمی و محلّی و ملّی اعلان شود. در این مرحله چون انجمن شهر و شهرداری در واقع معرّف طرح به انجمن ایالتی بود نمایندهء ایشان باید آن را توضیح می‏داد و معرفی می‏نمود و ما تنها اجازه داشتیم به عنوان ناظر در جلسه شرکت کنیم. شهرداری همین مهندس محترم را که مورد نهایت اطمینان دوایر اداری و مملکتی بود مسئول کردند تا طرح باغ‏های بهائی را به انجمن معرفی نماید. با دلی لرزان و نگران در جلسه حاضر شدم و در ردیف ناظرین نشستم. خیلی نگران بودم نتیجه چه خواهد شد تا آن روز هرگز در تاریخ شهرهای کشور پروژه‏ای به این وسعت و با این همه نقش در زندگی روزانهء شهر که ارائه‏کنندهء آن دولت نباشد مورد بررسی قرار نگرفته بود. ایشان با نهایت دقّت و توجّه جزئیات طرح را توضیح دادند و بیان داشتند که اگر چه کار بسیار دشوار خواهد بود لکن روش‏های پیشنهاد شده عملی است و جای امیدواری دارد. بعد از صحبت ایشان اوّل نفر شهردار سؤال کرد: "شما قبلاً سه نامه به شهرداری نوشته بودید و در آن با این تغییرات مخالفت کرده بودید، چطور است که اکنون نظر خود را عوض می‏کنید؟" بعد از سکوت کوتاهی ایشان جواب داد: "در شرایط موجود و با توجّه به تمام جوانب کار راه دیگری وجود ندارد".

پروژه در اصل به تصویب رسیده بود امّا جزئیات بسیاری بود که بتدریج حل و فصل گردید از جمله موضوع عرض خیابان هاتسیانوت و مخالفت ما با دادن زمین مراقد مقدّسه مطلبی بود که باید به تصویب کمیته‏ای از وکلای انجمن ایالتی می‏رسید. مرقد حضرت منیره خانم نزدیک‏ترین مراقد به خیابان است و توسعهء خیابان موجب کوچک شدن حریم آن می‏گردد. بنده ادعا می‏نمودم که در اطراف مراقد مقدّسه حریمی هست که نمی‏توان از آن به مراقد نزدیک‏تر شد و زائرین به علامت احترام آن را رعایت می‏کنند. در اوّلین جلسهء کمیته رأی دادند که ما باید این حریم را معین نماییم یعنی به نحوی نشان دهیم که دایرهء این حریم چه شعاعی دارد و باید این مطلب را به صورتی محسوس نمایش داد. مهندس راپا پورت که مهندس محلّی همکار من در مسیر کار طرح جامع و جوازهای ساختمانی بود و چون برادری در نهایت صمیمیت و دوستی با من همکاری می‏نمود، پیشنهاد می‏کرد زنجیری در اطراف مرقد مبارک نصب کنیم و این دایره را مشخص نماییم. به ایشان عرض کردم بیت العدل اعظم با اضافه کردن هر گونه چیزی که در اصل وجود نداشته است به عنوان ظاهرسازی موافقت نخواهند فرمود. پیشنهاد کرد چند گلدان گل در اطراف مرقد مبارک بگذاریم. به او اطّلاع دادم معهد اعلی موافقت نمی‏فرمایند زیرا گلدان‏ها قبلاً وجود نداشته‏اند و این حقیقت نیست. بسیار عصبانی شده بود می‏گفت فرق است بین ساده‏لوحی و صداقت، گذاشتن چند گلدان گل در باغ امری طبیعی است؛ با این صداقت‏بازی‏ها ملک خود را از دست خواهید داد. به او گفتم این معهد اعلی است، آنچه بگوید مطاع است و ما بحثی نداریم باید راه دیگری پیدا کنیم که حقیقت باشد و نه ظاهرسازی. یک دفعه یادم آمد که در جلسات کانونشن بین الملّلّی که احبّاء از سراسر عالم به ارض اقدس می‏آیند و جمعیّت زیاد است وقتی برای زیارت به مراقد متبرکه می‏روند و دور مراقد حلقه می‏زنند کوچکی محوطه به خوبی معلوم می‏شود. از معهد اعلی اجازه خواستم در صبح روز سه‏شنبه که کارمندان مرکز جهانی برای جلسهء دعا می‏آیند، اجازه بفرمایند از ایشان بخواهیم به مراقد متبرکه که در واقع مرکز قوس کرمل است بیایند و برای موفّقیّت پروژه دعا کنند. اجازه فرمودند، لذا فوراً به جمیع احبّاء اطّلاع دادیم. فرصت مهم و تاریخی بود که برای پیشرفت پروژه‏های قوس کرمل و تصویب نقشه‏ها دسته‏جمعی دعا کنیم. جمیع احبّاء از بزرگ و کوچک و جوان و پیر حاضر شدند و در نهایت نظم دور مراقد دایره زدند و به مناجات پرداختند. در همین موقع هلیکوپتری را که اجاره کرده بودیم از راه رسید و عکس‏های جالبی گرفت که به وضوح نشان می‏داد محوطهء موجود در اطراف مرقد حضرت منیره خانم به‏هیچ‏وجه کفاف جمعیّت زیاد را نمی‏دهد و در عین حال احترام احبّاء و حالت مناجات و زیارت در تمام عکس‏ها مشهود و هویدا بود. چند روز بعد عکس‏ها را به کمیتهء حقوقی تقدیم کردیم، با اکثریت آراء تصویب شد که به‏هیچ‏وجه زمینی از باغ‏های مراقد متبرکه نباید گرفته شود و حرمت مراقد را باید محفوظ داشت.

چند سال بعد تمام آنچه در کنفرانس "از کوه به دریا" گفته بودیم و در واقع آنچه حضرت عبدالبهاء در مورد کوه کرمل و حیفا بیان فرموده بودند واضحاً و دقیقاً انجام شده بود. انجمن شهر و استان بازسازی محلّهء آلمانی‏ها را به عهدهء هیأتی پنج نفره قرار دادند و حقیر هم یکی از اعضای آن هیأت بودم که به دعوت دولت و با اجازهء معهد اعلی در آن شرکت نمودم و طرح بازسازی را به مسابقهء ملّی گذاشتیم و بازسازی بر طبق نظر هیأت به بهترین نحو به انجام رسید.

در روز افتتاح طبقات مقام اعلی' که در حضور حدود سه هزار نفر نمایندگان عالم بهائی و بسیاری از بزرگان و هنرمندان و دانشمندان مملکت انجام می‏گرفت، مهندس عالیقدر شهر که ذکر او در این داستان رفت با سایر مهمانان مهمّ بیت العدل اعظم در ردیف جلوی جایگاه مخصوص همراه با همسرش نشستند و در نهایت افتخار در مصاحبه با روزنامه‏نگاران و جراید از همکاری و حمایت خود از ساختمان این طبقات که موجب ایجاد روح جدیدی در شهر حیفا شده بود و از سرتاسر دنیا برای دیدار از آن می‏آمدند سخن گفت.

شهردار جدید شهر حیفا در پیشاپیش هزاران شرکت‏کننده از پله‏ها بالا رفتند و مقام مبارک را طواف کردند و زیبایی منظر حضرت عبدالبهاء را ستودند. چند روز بعد در میان جمعیّت جناب دکتر الکس کرمل را ملاقات کردم، به من فرمودند: به خاطر داری آن روز در کنفرانس "از کوه به دریا" حرف‏های این پروژه‏ها را می‏زدیم؟ من خودم هرگز باور نداشتم در زمان زندگی خود آنها را ببینم ولی در نهایت حیرت همهء آنها انجام شده است، باورکردنی نیست. حرف ایشان را تصدیق کردم و به دلم گذشت بگویم، حضرت باب در بیان فارسی فرموده‏اند: «آنچه کند همان می‏شود نه آنست که نشود». با سپاس از جناب صهبا